اومدم تجربه بگمتون من دیروز رفتم بستری شدم برای دریافت سولفات و امپول ریه که اگه یک درصد جفتم iugrبود بچه کامل باشه فعلا تو دوتا سونو اخرم احتمال دادن وزنش کمه ولی وزن گیریش فعلا خوب شده ولی به حد نرمال نرسیده وزنش دیروز بردنم تو بخش زایمان اولش خلوت بود بیمارستان خصوصیم بود یهو از ساعت ۱۲نمیدونین چخبر شد ۸ نفر اومدن برا طبیعی همه باهم جیغ میزدن خیلی وحشتناک بود من همراشون گریه میکردم عصبی شده بودم التماس میکردم بفرسینم بخش قبول نمیکردم بعد ۴ تاسزارینی اوردن دوتاشون خوب بودن دوتاشون خیلی خیلی بد بودن واقعا دوستان هردو زایمان سخته از ۸ تا طبیعیم سه تاشون خیلی خوب زایمان کردن دوتا جیغ زدنو راحت شدن بدون بخیه برا انتخاب نوع زایمانتون فقط فقط ببینید بدن خودتون چجوریه رو حرف بقیه انتخاب نکنین من خودم واقعا طبیعی مطمعنم نمیتونم دیروز به حدی از صدای اینا حالم بد شد که میدونستم من بودم میمردم خواهشن فقط به بدنتون روحیاتتون دقت کنین نه حرف بقیه هرکسی یجوره

۷ پاسخ

الان طبیعی و سزارین سونو مشخص میکنه وگرنه به دکترم گفتم برای سزارین گفت تازمانی که طبيعی میتونی سزارین اجازه نداریم

منم دیروز رفتم بهداشت اندازه شکمم گرفت میگه کوچیکه 😔 حالا میخوام برم سونو ببینم وزنش چقدر هست

از iugr اصلا نترس به منم همش میگفتن وزنش پایینه رشد کمه بچه اذیته چقد من غصه می‌خوردم و با شوهرم بحث میکردیم که اون همش میگف تو به خودت نمی‌رسی بچه ام ضعیف بدنیا میاد زایمان که کردم وزن بچم2800بود خداروشکر

هردو تاش خدایی خیلی سخته طبیعی بعدش راحتی سزارین قبلش

میشه درخواستمو قبول کنی عزیزم
بیای خصوصی منم مشکل شمارو دارم دارم میمیرم از استرس

ممنون عزیزم که تجربه ات رو گفتی ⚘
منم دکتر سونو میگفت وزنش کمه
شما چه بیمارستانی رفتین؟ دکترتون گفت که آمپول ریه بزنید یا خودتون خواستید؟

وزن بچه الان چقدره؟منم وزن بچم کمه و دور شکمش کمه چیکار کنم😭😭😭😭امپول ریه اینا زدم

سوال های مرتبط

مامان هدیه خدا مامان هدیه خدا هفته سی‌وچهارم بارداری
تجربه من از زایمان لطفاً بخونید...امیدوارم همه نینیاشونو سالم بغل بگیرین من خودم خیلی عزاب کشیدم عید بود رفتیم روستا شاد شنگول بودم شب ساعت 2یهو درد پریودی گرفتم رفتم زایشگاه شهرمون فورا گفتن باید زایمان کنی 28هفته منم درد داشتم جیغ میزدم گریه میکردم شوهرم رضایت داد برم واسه زایمان منم گرفتم برگه رو پاره کردم گفتم من نمیرم زایمان بچم میمیره شوهرم گفت چیکار میشه کرد گفتم بریم شهر دیگه از آشخانه رفتم بجنورد توراه همش گریه میکردم منو بردن زایشگاه خوب معاینه کردن آمپول زدن دردام بخوابه بعد گفتن زیر 9ماه قبول نمی‌کنیم بعد رفتم زایشگاه دیگه مستقیم رفتم اتاق زایمان هردکتری اومد بالا سرم نفهمید از چیه ازمایشامم خوب بود درست ساعت 12شب یهو تمام زیرم خیس شد یه مایع بدون رنگ بد بو کیسه ابم سوراخ شد دردام تموم شد ....من از 28هفته.اونجاموندم هرهفته آزمایش سنو هرروز سرم داشتم افسردگی گرفته بودم سر اذان گریه میکردم دعا می‌خوندم فقط بچم بمونه آب بچه بلاخره اومده بود بالا دکتر گفت 35, ختم میدم من 34عفونت خون گرفتم رفتم واسه زایمان طبیعی به علت ارتجاعی بودن تو یک روز نصف دوستانت دهانه رحمم بازشد بعد میومدن هی معاینه منم خوابیده بودم دکتر زد بهم بیدار شدم گفت اومدی برا زایمان گرفتی خابیدی نبضم رفت بالا فورا لباس پسوند بردن واسه سزارین بهترین لحظه بود سزارینم بعد اونم خوب بود فقط اونجایی که شکممو فشار دادن خیلی ازیت شدم بچمم با وزن 1990بدنیا اومد چهار روز رفت دستگاه چون قندش پایین بود
مامان لیام 💙 مامان لیام 💙 ۱ ماهگی
تجربه افتضاح من از بیمارستان دولتی ... بیمارستان اکبرآبادی (مولوی)
دیروز ساعت ۴ با درد ،انقباض ،رفتم بیمارستان اکبرآبادی همه چی خوب بود رفتم معاینه کردن گفتن دهانه رحم بستس،آب ریزش خونریزی ندارم ،ان اس تی گرفتن اول گفتن خوب نیست ظربان قلب بچه موندم تا ساعت ۸شب من دردم توی این فاصله افتاده بود حالم خوب بود ولی به شدت ترسیده بودم چون حرف از زایمان بستری دستگاه برای بچه موندن بچه می‌زدن خلاصه هیچی من درد نداشتم گفتم خانم می‌خوام برم گفتن رضایت شخصی باید بدید که بچه دور از جونش احتمال مرگ داره تو شکمت من ترسیدم نرفتم همچنان تو اورژانس بودم دوباره ان اس تی تکرار شد و گفتن بستری برای زایمان منم از ناچاری قبول کردم لباس اتاق عمل تن من کردن منو بدون هیچ لباس وسایل گوشی خوراکی هیچی بردنم بلوک زایمان طبیعی.دوباره ان اس تی زدن بهم گفتن توکه درد نداری ! گفتم پایین اورژانس گفت بچه داره میمیره ! هیچی نگفت ماما رفت دوباره یکی دیگه آمد معاینه م کنه هی میرفتن می آمدن نمیزاشنم معاینه کنن خب به دکتر خودم زنگ زدم بهم گفت هرکاری می‌کنی فقط نزار انگولکت کنن اینا می‌خوان کیسه آبت نشتی بده یا بترکه ....
خلاصه یکی آمد با آمپول فشار که بزار بزنم خانم دردت میگیره زایمان می‌کنی ...وای یعنی چه صحنه ای بود من نزاشتم خب درد نداشتم حالمم خوب بود ....با تماس دکترم از شانسم منو از بخش زایمان بردن بخش داخلی زنان زایمان زودرس ....
مامان نورا مامان نورا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت پنجم
دکتر و ماما هنوز بالا سرم بودن از بخیه و برش هیچی نفهمیدم....
بچه رو گذاشتن روی سینم وای هرچی درد بود یادم رفت، انگار بجای دخترم من تازه متولد شده بودم، دکترم درحال بخیه بود، که داشتن با ماما میگفتن چقد لگنش خوب بود، تونست با این شرایط زایمان کنه.
تو همین حالا بودم که ماما اومد بچه رو ازم گرفت، گفت خانوم دکتر خوب نفس نمی‌کشه ببرمش ان ای سی یو، خانوم دکتر گفت خوبه ولی برای محکم کاری ببرش که کاریش نباشه، من فکر میکردم موردی نیست، اوردنم دوباره تو زایشگاه، حالم در عالی ترین حال ممکن ، برام کاچی و خرما اوردن، گلوم بخاطر اون همه جیغ درد میکرد😁،از ماما و دکترم عذر خواهی کردم که امقد حیف زدم، یک ساعت تو زایشگاه بودم و بعد منتقل شدم بخش ...
البته دختر تقریبا دو روز تو nicu بود
بعد زایمان هم درد خیلی کمی داشتم اصلا تو بیمارستان شیاف نزاشتم ، امدم خونه یک شیاف گذاشتم احساس کردم اصلا تا حالا زایمان نداشتم انقدر بی درد، بخیه ها هم جذبی بود و یک هفته ای خوب خوب شد.
تجربه ام خوب بود، ولی الان بازم استرس دارم و از طبیعی میترسم با اینکه همیشه میگفتم بعدی رو هم طبیعی میارم، ایشا... خدا این دفعه هم کمکم کنه.... البته شما هم اگه این تجربه به دردتون خورد برام دعا کنید که زایمانم آسون باشه❤️❤️❤️❤️