سلام شبتون بخیر خانوما میشه بپرسم خونتون چند خوابه س و آپارتمانی هست و راضی هستید یا نه
برا ما یک خوابه س من جهازم زیاد بود و سیسمونی هم همینطور ما ترکا لحاف تشک زیاد می‌دیم جهازیه
من نمی‌دونستم پنجاه متر چقده و هر چی لوازم چوبی
بوفه ،مبل،کمد،تخت خواب ،ناهار خوری شش نفری ،جاکفشی ،گاز فر دار خلاصه خریدن پدر مادرم
خونه اول ما پنجاه متر بود شوهرم گفت بجای لوازم چوبی طلا بخر چون خونمون کوچیکه میمونه برا خودت ولی من قبول نکردم تک دخترم بودم حرف من بود
گفتم فردا میگن هیچی نیاوردی و اینا
یه خونه دیگه گرفتیم ۶۸ متر اینا چون غذا خوری و تختمو نیاورده بودیم اون خونه اونا رو آوردیم این خونه بعدش هم بچه دار شدیم مجبور شدیم کمد و تخت و از اتاق جمع کردیم که کمد و تخت بچه رو باز کنیم که انقد وسایل زیاد بود مامانم گفت باز نکنیم تختشو الان چهار ساله همون جوری مونده
اون موقع که می‌خواستیم بیایم این خونه گفتم دو خواب بگیریم طلاهامو بفروشیم شوهرم قبول نکرد البته نذاشتن الان واقعا جامون تنگه میز ناهار خوری و باز کردم فقط صندلاشو دور تا دور چیدم اتاق خوابمون واقعا کوچیکه و جا کم میارم دعا کنید یه خونه بزرگتر بگیریم ببخشید یکم طولانی شد ممنون میشم از تجربه هاتون بگین انشالله همه مستاجر ها خونه دلخواهشون بخرن آمین

۱۰ پاسخ

من خونه ۷۵ متری یک خواب خونه مادرشوهرم زندگی میکنم
ولی از اول وسایل زیاد نگرفتم از موقع که پسرم بدنیا اومد هرچی داشتم رد کردم مثل میز تی وی میز تلفن تخت خودمون
الان فقط دعام این خونه بخریم حتی شده کوچیک تر از اینجا بلند شم 😔😔
بنظرمن فقط ارامش آسایش مهمه

خونه من ۳ خوابه س و آپارتمانی. قبل از دختزم یکی از اتاقا اتاق مهمان بود با یه تخت دو نفره. یکی هم اتاق خواب خودمون. سومی هم اتاقی که وسایل ورزش مون رو گذاشته بودیم. در واقع اتاق ورزش مون بود. دخترم که به دنیا اومد تخت اتاق مهمانو جمع کردیم و وسایل دختزمو گذاشتیم. البته کلا از اول وسیله زیاد نداشتیم فقط موارد ضروری رو با همسرم بر طبق اولویت ها و نیازمون خریدیم و از این بابت بسیار هم راضی هستیم. لحاف و تشک و این چیزا اصلا نداریم چون معمولا کسی شب خونه مون نمی مونه. فقط دو دست تشک مهمان از این سبکا و دوتا بالش و پتوی اضافی داریم برای مواقع ضروری. یه خوابه برای ادم بچا دار واقعا سخته. ان شاالله بتونین یه خونه خوب و باب میل بخرید🌸🌸

منم خونم ۷۰متره ولی من وسایلم وکوچولوبرمیدارم مثلاغذاخوریم ۳نفره کوچولوعه متناسب باخونم

ما خونمون حیاط دار ولی حیاطش کوچیکه...۹۰ متری دوخوابه خداروشکر ولی همین ک از خودمون شکر ...انشالله ک ی خونه بزرگتر بخرین 🙏

من ۹۰ متری دو خوابه هست ۵ ساله از اول عروسیم همین خونه ایم مستاجریم. خونمون بدساخته اما وسایلم جا شدن .وسایل بچه داره زیاد میشه و جا کم میارم دوساله میخوایم بریم جای بزرگتر هنوز نتونستیم 🥲

ما خونمون کوچک بود دادیم رهن اومدیم نود متری رهن کردیم بهتره تازه الان اینجا کوچک شده با سه تا بچه باید ۱۲۰ متری رهن کنیم

منم سه خوابه دارم،۱۳۵ متری
البته خونه اولم ۷۵ متری بود
ان شاالله که خدا واسه همه بخواد
خونه باب میلشون و داشته باشن

همون اول ازدواج این خونه مونو خریدیم ۶۰ متره. طبقه چهار... خیلی سخته
سرده هوا ، اب یخ میزنه یا اصلا نمیاد تا بالا...
یه خواب کوچیک داره که اول کلی سرویس چوب و تخت .... خریدیم به بدبختی جا دادیم ولی پارسال همه رو فروختیم کمد دیواری زدیم خیلییی خوب شد همه چی مرتب شد
در حال حاضر وسط خونه خیاری میخوابیم😅 تا ببینیم بعدا انشالله چی پیش میاد...
راضی که نیستیم به این اوضاع ولی همه میگن ناشکری کردن خوب نیست همین که خونه خودمونه و اجاره نمیدیم و میشه یه پس اندازی کرد خداروشکر....

خونه ما هم ۷۰ متره یک خواب هنوز سیسمونی بچه اولم رو باز نکردم ناهار خوری و کلی از وسایلم تو انبار پدرم مونده تخت ها رو جمع کردیم الان با وجود بچه دوم شرایط سختر هم شده فعلا دنبال خونه بزرگتر هستیم.
امیدوارم همه خونه دلخواه شون رو بخرن ما هم بتونیم یه خونه خوب پیدا کنیم

ما دوخوابه هست آپارتمان هستیم طبقه همکف سرویس شدم از صدای رفت و آمد همسایه ها جامم تنگه بخدا دوتا بچه دارم باید سه خوابه بگیریم ولی پول نداریم ایشالله قسمت همه خونه باب میلشون

سوال های مرتبط

مامان حسین جانم🫀 مامان حسین جانم🫀 ۴ سالگی
سلام مامانا ببینید من حق دارم یا نه
ما یزد زندگی میکنیم جاریم اینا شیراز
بعد جاری من شیرازی هست از اونایی که خیلی سیاست دارن و با چرب زبانی مارو از سوراخ میکشم بیرون
ما سه تا جاری هستیم اون دوتا جاریم چش هم ندارن یعنی اصلا سلام هم نمیکنن
همش میگن اون حسوده و فلان
ولی هردوشون منو خیلی دوست دارن چون من اهل تیکه انداختن و کلاس گذاشتن نیستم
و هیچوقت تاحالا دخالت نکردم برای همینم اونا منو دوست دارن و خیلی بهم احترام می‌زارن
خلاصه این جاری شیرازیم هروقت مییومد یزد دو سه روز خونه ما میموند ما هم دوست داشتیم
هروقت که مارو میدید میگفت یه هفته بیاین شیراز خونه ما بمونین به هیچکسو نگین که اومدین (یکی خواهر شوهرمو و اون جاریم هم شیراز زندگی میکنن)
بخدا مییومدن خونمون اصلا بلند نمیشد کار کنه هیچییییی دست به سیاه و سفید نمی‌زد شوهرم میگفت مگه رستوران هست که اینجور می‌شینن
ولی من یه بارم گله نکردم و همش با مهربونی محبت کردم

تا ما بعد هفت سال رفتیم شیراز
ما سه شب هتل داشتیم گفتیم شب چهارم بریم خونه این جاریم بخوابیم و صبح بیایم یزد
چون آنقدر اصرار می‌کنه که یه هفته بیاین بمونین یه شب بریم خونشون
خلاصه همسرم به برادرشون اطلاع دادن که ما اومدیم شیراز اولش برادرشوهرم گفت هروقت میخواین بیاین خونمون
روز بعدش برادرشوهرم زنگ زد که فردا شب بیاین پارک فلان جا
ما بعد از ظهر بود که رفتیم پارک و جوجه درست کردن
بقیشو پایین میگم
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
سلام صبحتون بخیر قشنگا 🥰🥰
چه کارا می کنید؟؟من رفتم بچه هارو گذاشتم مهد و بعدش پیاده روی کردم الانم اومدم خونه یه کم استراحت کنم صبحانه بخورم و برسم به کارام و غذا درست کردن امروز که روز سوم رفتن بچه هاس چقدر همه چی خوب پیش رفت بچه ها میان خونه ناهارشون رو سیر می خورن و بعدش می خوابن یه دوساعتی بعدشم که بیدار میشن میرن دنبال بازی و تمرینات گفتار درمانی شبم دوباره زود شامشون رو میدم می خوابونم دیگه فعلا از اون همه غر غر و جیغ و داد خبری نیست 😍😍اینقدر خوشحالم که ثبت نامشون کردم پیش ۱ به کارهای خودمم راحت می رسم 🥰امروزم به مربیشون گفتم ماهلین دیروز اومد خونه هیجی نخورده بود گفت به خدا خیلی تلاش کردیم ولی یه لقمه هم نخورد😥بعد گفتم این لیستی که دادین نمی خورن زیاد گفت اشکال نداره هرچی می خورن بزارید بهتر از اینه که بچه گرسنه بمونه خداروشکر از این مهدشون راضی ام رسیدگیشون خوبه از لحاظ امنیتی هم که فول فولن درجه ۱ 🤗
از لحاظ دستشویی هم ماهلین با اینکه به من جیش و پی پیشو نمیگه ولی به اونا میگه 😀😂خیلی هم بهشون تاکید می کنم حواستون باشه هررموقع دستشویی داشتید بگید به خاله 😀
من از همین جا از اون مامانایی که خیلی کمک و تشویقم کردن تو این راه خیلی ممنونم 😘😘دوستتون دارم🥰😘
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
چند روز بچه ها هی می گفتن بریم پارک پارک پارک گفتم‌بتشه صبر کنبد جمعه می برمتون چون روزای دیگه نمی تونستم دیشبم مهمون بودیم تا امشب به شوهرم گفتم پا شو ببریمشون پارک نزدیک خونه مامان اینا اونجا پارکش عالیه کلی وسیله بازی داره گفت باشه رفتیم دنبال مامانم رفتیم پارک ما سه تایی نشستیم بچه هارو فرستادیم بازی کنند ده دقیقه اولش بیشتر بازی نکردن 😑🙁بعدش رفتن نشستن رو سرسره ها پایین نمیومدن بچه ها پشت سرشون منتظر موندا بودن پدر و مادرشونم کنارشون هرچی من و شوهرم داد می زدیم که بیاین پاین این دوتا فقط نشسته بودن بچه هارو نگاه می کردن تا با زور آوردمشون پایین دلوین که باحیغ آوردمش گفتم فکر کردی پارک رو خریدی اینجا هم زور میگی به مردم 😑خلاصه دوباره رفتن بالا یه دختر گنده نره خر اوند که قشنگ ۲۰ و خورده ای سالش بود برعکس خوابیده بود رو سرسره لنگش تو هوا بعد ماهلین اومد بیاد پایین نزدیک بود پاش بخوره تو صورت ماهلین 😑مامانم پا شد رفت به دختره گفت خواهشا بلند شید از اینجا نزدیک بود کفشت بخوره تو صورت بچه این چه وضعشه 😑خلاصه گفت پارک واسه همه اس گفتیم بله نه واسه تو اینح ری اومدی لم دادی رو سرسره خلاصه همون شد همون این دوتا دیگه اصلا نرفتن بازی کنند خورد تو ذوقشون هرچی گفتیم برید بازی کنید دیگه اومدن چسبیدن به من باز نق و غر و دعوا🥴گفتم خدا وکیلی من اینجا آسایش ندارم یه دودقیقه باز بازی کرد دلوین بعد اومد گفت من شام می خوام گشنمه هیجی یکساعت نشده پا شدیم رفتیم شام بگیریم 😑😑گفتم به من نیومده یک ساعت بیام بیرون مغزم تو آرامش باشه یا باید از دست مردم کاراشون حرص بخوریم یا از دست این دوتا یک هفته بود هی می گفتن بریم پارک آخرشم ده دقیقه بیشتر نشد اومدن چسبیدن به من 😑
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
مامانا. من از وقتی یادم میاد همیشه درس خوندم از موقه ای که 7 سالم بود تا الان که 30 سالمه. فوق لیسانس حقوق و جرم‌شناسی دارم. دیگه از سال 97 من برا آزمون وکالت میخوندم هر بارم کلی تلاش میکردم متاسفانه هر دفه یه چیزی میشد و من نمیتونستم نمره قبولی کسب کنم بخداقبل بچه دار شدن بعضی روزا بود که من 14 ساعت درس میخوندم. بلاخره بعدش کرونا اومد دخترم به دنیا اومد من برا مدتی اصلا نتونستم بخونم اما بازم نا امید نشدم شبا که دخترم می‌خوابید یه سه ساعتی هرشب مطالعه داشتم و دوباره امتحان دادم و اینبار لب مرز رد شدم اما بازم بیخیال نشدم به همون روش هرشب 3 ساعت میخوندم اما خب مشکلاتم خیلی زیاد بود دخترم تأخیر داشت کلا خیلی خیلی تو فشار بودم از همه چی ناامید بودم حس بازنده ها داشتم فک میکردم همه رویاهام بر باد رفته بماند که با اون همه فشار باز فهمیدم باردارم تو اوج نا امیدی وقتی بود که دوترم دوسال بود هنوز راه نیفتاده بود هیچی نمیخورد با سرنگ غذا می‌ریختم تو حلقش که نمیره از گشنگی. و خیلی چیزای دیگه که نمیشه گفت وقتی فهمیدم باردارم گفتم هر چی که بشه من این بچه رو ميندازم نمیتونستم قبول کنم با اون همه فشاری که روم بود.
بقیشو پایین میزارم چون طولاني شد لایک کنید بالا بمونه