پارت دوم. بعد یه ساعت میشد تا گفتم بالاخره پایین اومد ولی تا دهانه رحمم میمومد دوباره برمیگشت تا آخر دو نفر رفتم رو شکمم دکترم برشم زد دیگه بچه اومد. ولی ب دلیل اینکه برشم وحشتناک بد بود تو زایشگاه نمیشد بخیش کنن هرکاری میکردن جور نمیشد. آخر زنگ زدن اتاق عمل آماده کردن بردن منو چهار تا آمپول بیحسی تو نخاعم زدن تا دخت دوزم کردن وحشتناک بد بود تجربه زایمانم هم درد طبیعی کشیدم هم عمل. نزدیک 50بخیع خوردم
ولی خدا رو شکر الان نتیجش روبه رومه

۶ پاسخ

انشالله خدا حفظش کنه منم تا مقعدددددد بخیه خوردم منم نمیتونم بشینم و دقیقا زایمان منم سخت بود

یاخدا این عذاب😔🥲شکرخدا حاله دوتاتون هم خوبه

بیمارستانت دولتی بود

۵۰تاااااا بخیه خدا لعنتشون کنه😫

یا حضرت فیل چرا اینقدر اذیتت کردن خب چرا سزارینت نکردن وااااایییییییی چقد بد بودن🥺🥺

عزیزم طبیعی هستی بعد ۵۰تابخیه خوردی؟خدایی؟

مقالات مرتبط

بیرون بردن نوزاد تا چهل روز
بیرون بردن نوزاد تا چهل روز اول تولد و مراقبت‌های لازم
نحوه خوابیدن بعد از سزارین
نحوه صحیح خوابیدن بعد از عمل سزارین
خونریزی بعد از زایمان سزارین
خونریزی بعد از سزارین تا کی ادامه دارد؟ + علائم خطر
آماده کردن فرزند اول برای فرزند دوم در طول بارداری
آماده کردن فرزند اول برای فرزند دوم در طول بارداری

سوال های مرتبط

مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان دلنیا💗 مامان دلنیا💗 روزهای ابتدایی تولد
سلام میخام تجربه زایمانم بگم⚠️
من ۴۰هفته ۱روز بودم ولی هیچ دردی نداشتم و فقط ۱سانت بودم .رفتم بیمارستان اکباتان .چهارشنبه بود وهیچ دکتر مامای نداشتن و گفتن با دکتر ماما که تو بیمارستان فاطمیه بود هماهنگ کردن که برم اونجا .
و من رفتم دکتر تا دید گفت باید بستری بشی و من رو بردن بخش زایمان و آمپول فشار زدن بهم و هردقیقه یکی میومد معاینه میکرد خون آب ازم میومد داشتم از درد جون میدادم .فشار خیلی زیادی روم بود فقط میگفتم خدایا کمکم کن خیلی سخت بود اومدن سوند برام وصل تا دهانه رحمم باز بشه .پلاکت خونم اومده بود پایین ۹۸شده بود ادرار نداشتم یه سوزن وارد مثانه کردن تا برا ازمایش نمونه بردارن داشتم میمردم و چشام تاری میدید دکتر اومد ساعت ۶عصر بود معاینه کرد دید آب دور بچه نیس و خون ریزی داخلی کرده بودم البته بگم سونو گرافی کع رفته بودم آب دورش کم بود .دکتر سری گفت اتاق عمل آماده کنید مریض اورژانسی هس منو فورا بردن اتاق عمل و بچمو تو ۱۰دقیقه بدنیا اوردن دیگه دردام یادم رفت با دیدن دخترم😍تو اتاق عمل ۴۰دقیقه طول کشید تا بقیه کردن ومنو بردن بخش و دکتر اومد رو شکمم فشار داد و خون ریزی شدید کردم خلاصه داشتم با هر فشار رو شکمم داد میزدم تورو خدا زور نزنید .همه دکترا ریختن روسرم و آمپول قرص سرم برام وصل کردن داشتم شدید میلرزیدم ومنو بردن یه اتاق مخصوص و من چند ساعت مثل بید میلرزدیم و از ساعت ۹شب تا ۶صبح سنگ رو شکمم بود شیر هم نداشتم به بچه بدم تا صبح درد کشیدم .خلاصه واقعا سخت ترین تجربه درد تو زندگیم بود ولی با اومدن دخترم همه چی رو فراموش کردم🥹
مشاهده ۱۷ پاسخ دیگر
مامان نیل آی🩷 مامان نیل آی🩷 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی ۵ ، نینی رو آوردن گذاشتن رو شکمم هیچ حسی نداشتم ، دکترم گفت سرفه کن تا جفتت بیاد ۲ ۳ تا سرفه کردم که جفتم اومد و رسیدیم به بخیه که مردمو و زنده شدم تا بخیه ها رو بزنه با اینکه بی حسی زده بود ولی من خیلی درد داشتم اینم تحمل کردیم تموم شد یه ساعت اینا طول کشید بخیه هام خیلی پارگی داشتم، بعدش من درد خیلی شدید داشتم و همون حس زور رو داشتم ماما اومد معاینه کرد که از درد میمردم آوردن آمپول و شیاف زدن اما اصلا دردم کمتر نشد تا اینکه دوباره دکترم اومد معاینه کرد گفت باید بریم اتاق عمل بخیه هاتو ببینم تا دردشو نفهمی (دکترم ندا شعاری بود ) آوردن سوند برام وصل کردن که هیچی حس نکردم رفتم اورژانسی بردنم اتاق عمل گفتن باید صاف بشینی ولی من نمیتونستم بعد از اون همه بخیه صاف بشینم و واسه همین آمپول بی حسی ترریق نمیشد ۶ ۷ بار زد تا تزریق بشه ، بیهوش نکردن چون آبمیوه اینا خورده بودم
مشاهده ۵ پاسخ دیگر
مامان آرتا👶🏻☃️🐨 مامان آرتا👶🏻☃️🐨 ۲ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان سزارین
بعد سریع اومدن دنبالم و منو بردن اتاق عمل
از کمر بی حسم کردن
وقتی سوزن بی حسی رو زدن کمرم دردش اصلا اون چیزی که شنیده بودم وحشتناک نبود حتی از درد آنژیوکت هم کمتر بود
بعد سریع منو خوابوندم رو تخت
کم کم پاهام از نوک انگشتام شروع کرد به گز گز کردن و بی حس شدن تا زیر سینم ادامه داشت
بعد سریع اومدن پرده کشیدن جلو صورتم و دکترم اومد کارشو شروع کرد
با برش اول گفت مبارکه
من گفتم مگه بریدین؟
گفتن آره
اصلا باورم نمیشد انقد راحت باشه و هیچی نفهمم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان Ariya🤍🧸🍯 مامان Ariya🤍🧸🍯 روزهای ابتدایی تولد
سلام خانما شب بخیر بالاخره یکم حالم بهتره و ی وقتی هم هست که بخوام از تجربه زایمان بگم ...
خانما من پنجشنبه ۹ اسفند ساعت ۹ صبح از طریق سزارین جیگر گوشمو بغل گرفتم...
(تجربه سزارین )
اول ازینکه هم طبیعی سخته هم سزارین بنظرم جفتش سختی خودشو داره چون تو مادر شدی و مادر شدن آسون نیس

ساعت شیش و نیم صبح بیمارستان بودم تا شوهرم کارای بستری رو کرد منم رفتم داخل زایشگاه دیگه کارای اولیه رو کردن تا دکترم بیاد ...نوار قلب گرفتن ..سرم وصل کردن ...سوند وصل کردن اصلا درد نداشت خدایی ..آزمایش گرفتن ...دیگه تا زمانی که دکترم اومد من و بردن اتاق عمل ...بچه های داخل
اتاق عمل خیلی مهربون بودن و همشون برام توضیح میدادن و دلداری ...خلاصه منو نشوندن رو تخت و کمرمو خم کردن چونمو چسبوندن به قفسه سینه و آمپول بی حسی رو زدن که اصلا نفهمیدم واقعا درد نداشت ...دیگه سریع منو خوابوندن رو تخت و گفتن که پاهات بی حس میشه .....
ادامه پارت بعد 😁
مشاهده ۴ پاسخ دیگر
مامان یاسمین مامان یاسمین ۲ ماهگی
تجربه سزارین پارت ۳
وارد اتاق عمل که شدیم وحشت منو برداشت بغض کرده بود افتضاح
اونجام شبیه کشتارگاه بود😐😂یکی با چکمه میرفت سطل های بزرگ و در و دیوار ابی دکترا با لباس اتاق عمل و دستیارا درحال جنب و جوش ..
یه پرستار اومد دستمو‌گرفت منو برد داخل اتاق عمل گفت بشین رو این تخت
من تا نشستم گریم گرفت در و دیوار اتاق عمل و نگا می کردم اشک می ریختم
به غلط کردن افتاده بودم😂بعد دستیارا وسایلای مورد نیاز اوردن منم با ترس بغض و اشک داشتم نگاشون می کردم که دکتر بیهوشی اومد و یکم دلداریم داد باهام شوخی کرد بعد امپول بی حسی و زدن که اصلا درد نداشت گفتن سریع دراز بکش تا بی حس شی دراز کشیدم پاهام شروع کرد به داغ شدن
سوندم و وصل کردن دکتر اومد
بعد من حالم خیلی بد بود احساس سنگینی رو قفسه سینه داشتم ضربان قلبم ۱۷۰ بود
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان گومبولی مامان گومبولی ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۹


همونجا ک لرز کردم بهم یه آمپولی زدن ک یکم خوابم گرفت و صدام بزور میومد دکترم بعد بخیه زدن اومد بهم توضیح داد کی برم حمام و چیکار کنم و بعدش پانسمان ک تموم شد از تخت جابجام کردن رفتم ریکاوری اونجا دخترم کنارم بود و دستگاه نبض و فشار وصل بود تو اتاق عمل یبار شکمم رو فشار دادن و تو ریکاوری ۲بار فشار دادن بعد ماما اومد دخترم رو سینم گذاشت تا شیر بدمش
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان رادین مامان رادین روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین ۱ ##
روز ۱۸ بهمن ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان که پسر نازمو به دنیا بیاریم
خیلی استرس داشتم ولی خب خودمو کنترل میکردم
بعد از کارای پذیرش صدام زدن که برم لباس دادن پوشیدم و بردن داخل یه اتاق صدای قلب نینی رو گوش دادن و بعدش سرم زدن واسم یه یک ساعتی طول کشید تا دکترم اومد بعد اومدن سوند وصل کردن که یخورده درد داره همش احساس میکردم الان میافته تموم که شد صدام زدن واسه اتاق عمل رفتم با همسرم و مادرم خداحافظی کردم
بعدش هم داخل اتاق عمل نشستم یه آقا اومد و گفت میخواییم آمپول بی حسی رو بزنیم که اونم اصلا درد نداشت و فوری بعد از زدن آمپول پاهام داغ شد و دراز کشیدم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر
مامان فسقل 👶🏻🫀 مامان فسقل 👶🏻🫀 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۴

معاینه کرد گفت ی فینگر بازی و ۴۰ درصد دهانه رحمت نرم شدم…زنگ زدن دکترم گفت بستریش کنید دوساعت دیگه میرسم عملش میکنم من اون لحظه از ترس ریده بودم ب خودم با لباس مهمونی بدون هیچ وسیله ای بستریم کردن خداروشکر کلید خونمونو گذاشته بودم خونه مامانم زنگ زدم برید ساک خودمو بچه رو بردارید دارم میرم زایمان…روز جمعه بود دکترمم وسط مهمونی بود بنده خدا با لباس مهمونی پاشد اومد…خلاصه ۳۷ هفته کامل بودم بستری شدم و خواستن سوند بزنن ب دکترم گفتم میشه تو اتاق عمل بزنید گفت باشه…منو بردن اتاق عمل و امپول بیحسی زدن ک اصلا درد نداشت و سوند هم تو بی حسی زدن ک هیچی نفهمیدم و عمل شروع شد و لحظه ای ک بچه رو برداشتن رو فهمیدم چون قشششنگ سبک شد شکمم.. بعد یهو دیدم دکترم گفت این خون‌ش جمع نمیشه خیلی شل‌ه فلان امپولو براش بزنید زدن گفت دهنت تلخ میشه و شد..دوباره دکترم گفت خیلی شله هرچی از فلان امپول داریم براش بزن من سکته داشتم میکردم اخه شب قبلشم انوکسامو زده بودم و کلی امپول زد و بالاخره درست شد و عملم تموم شد
مامان معجزه خدا😍 مامان معجزه خدا😍 ۲ ماهگی
با کمی تاخیر میخوام تجربه زایمان براتون بگم. 38هفته رفتم سونو آب دور بچم کم بود دیگه زایشگاه ختم بارداری داد ساعت 7شب بود رفتم تو فاز باز کردن رحم یه بادبادک وارد رحمم کردن بگم چه دردی داشت با یه شیلینگ آب واردش میشد کم کم بعد یه ساعت پر آب شد از رحمم پرت شد، بعدش معاینه شدم گفتش یه سانتی هنوز بعد اون یه چن تا درد داشتم دیگه نداشتم تا صبح بهم دیگه امپول فشار زدن دستگاه انقباض شدید ثبت میکرد ولی درد انچنانی نداشتم همش معاینه میشدم و هیچ اثری از نرم شدن دهانه رحم نبود. تا دیگه آمپول های فشارو بیشتر کردن و من دردام در حد مرگ شد ولی هر معاینه میشدم میگفتن باز نشدی هنوز تا گفتم باید راه بری من حدود سه چهار ساعت راه رفتم ساعت 5عصر بود دیگه کیسه آبمو پاره کرد دکترم بعد اون دردام دیگه منظم شد و وحشتناک هر چه زور میزدم بچه پایین نمیومدن
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان نخود مامان نخود ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۶

اومدن منو بردن تو اتاق عمل و خداروشکر همشوووون مهربون بودن و کلی کمکم میکردن برای هرچیزی
و آقای دکتر اومد که آمپول بی حسی رو به کمرم بزنه گفت خم شو و تا آمپول و زدیم سریع دراز بکش انقد خوب زد این آمپول و من حتی نفهمیدم بهم آمپول زدن 😆 دراز کشیدم ولی خب تا از پام رسید به کمر من بالا آوردم و یه چیزی بهم زدن در عرض ۲ ثانیه خوب شدم و اوکی و ۵ دیقه هم نشد گفتن گل دخترت ب دنیا اومد 😍😍😍 نشونم دادن ولی من گریه نکردم ، همونجا هم سینمو خودشون گذاشتن تو دهنش و یه ذره آغوز خورد و دستبندش رو نشون دادن و دختر بودنش رو و بردن نی نی رو ،پرستار کنارم گفت چقد خونسرد و ریلکسی یه لبخندم به اون زدم و چشمامو بستم
مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۳ ماهگی
تجربه سزارین ۱
دکترم گفته بود صبح قبل از ساعت ۶ بیمارستان باش
من ساعت پنج از خونه زدم بیرون پنج و بیست دقیقه رسیدم بیمارستان و ۵ و چهل دقیقه هم نامه ام رو دادم به مسئول زایشگاه و پذیرش شدم یه نامه داد به شوهرم رفت پایین برگه گرفت بعد لباسامو عوض کردم و تحویل مامانم دادم دراز کشیدم قسمت تحت نظر ماما اومد انژیوکت وصل کنه خیلی بد رگ دادم آخرم به بدبختی دوسه نفر رفتن اومدن تاتونستن وصل کنن یعنی سخت ترین بخش زایمان من همون انژیوکت لامصب بود تا لحظه ترخیص عذاب کشیدم انقدر بد رگم بعد سوند وصل کردن که من خودمو شل شل کردم هیچی درد نداشت یکم سوخت و تموم شد از بعدش دیگه اصلا متوجه نمیشدم که ادرار دارم ولی کیسه پر میشد😂
بهم سرم وصل کردن و نوار قلب گرفتن دونفر دیگه هم اومدن برای سزارین اونجا باهم حرف میزدیم و دونفر هم داشتن تو اتاق زایمان طبیعی زایمان می‌کردن جیغ و داد یه وضعی اصلا ساعت ۷ و بیست دقیقه دکترم زنگ زد که بفرستید اتاق عمل مریض منو با ویلچر بردنم اتاق عمل
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان جانان مامان جانان روزهای ابتدایی تولد
پارت چهارم زایمان🤰🏻💖
تاریخ 1403/11/29 روز دوشنبه
دیگه ساعت ۴ بود که دوباره آماده شدم برم اتاق عمل😂🤦🏻‍♀️
از ساعت ۶ صبح رو تخت دراز کشیده بودم و گشنه و تشنه کلافه بودم دیگه
و آخرش رفتم اتاق عمل
فضای خیلی سردی داشت و خیلی روشن( تا حالا نرفته بودم )
۵ نفر بودن خانوم دکتر و دوتا آقا و یه خانوم
کلا لباسام در آوردن و شروع کردن با هم حرف زدن
گفتم بیهوشیم گفتن بیحسی کن گفتم نه من میترسم
چندتا پارچه سبز کشیدن روم
یه درد رو شونه طرف راستم حس کردم
یچیز گذاشتن جلو دهنم دوتا نفس کشیدم دیگه یادم نیس
زایمان پر ماجرا😂🤦🏻‍♀️
مشاهده ۱ پاسخ دیگر
مامان عشقام 💝💙 مامان عشقام 💝💙 ۱ ماهگی
زایمان طبعیی پارت دو ،، ساعت شیش بستری شدم دردام بازم کم کم بود تا ساعت هفت شب رو تخت دراز کشیده بودم هفت نیم هشت شب دردام ب طور خیلی وحشناکی شد اینقدر زیاد ک داد مکشیدم اینم بگم درد پسر دختر خیلی فرق مکنه دخترم زیر شکم مگرفت پسرم هم شکم هم کمرم ب یه شدت مگرفت ک فقط بی اختیار صدا مزدم غلط کردم کمکم کنید تو رو خدا ولی بازم پرستارا این بیمارستان خیلی بهم رسیدن کمک کردن بهم روحیه داذن دردام شدید شد تا ساعت هشت نیم کیسه ابم پاره شد منو بردن اتاق زایشگاه برا زایمان اماده کردن فقط مگفتن زور بزن تا بچه بیاد ده تا زور بیشتر زدم تا اومد اینقدر حالم بد بود پاهام ملرزیدن بدنم بی حس شده بود خیلی تجربه بدیه درد طبعیی
مشاهده ۷ پاسخ دیگر
مامان کوچولو مامان کوچولو ۲ ماهگی
#تجربه‌ي هردو زایمان
بارت دوم
ماشین گرفتم خودمو رسوندم کم کم کمرم گررررم شد درد هم داشتم ولی خیلی آب وخون ازم افتاد سریع معاینم کرد لباس بمن داد منو بردن برام امپول فشار زدن که خیلی دردام شدید وشدیدترر میشد ولی گفتن زور نده رحمت آسیب میبینه ونزاشتن بیام پایین یا حرکتی کنم خیلی بد بود حدود ۷ساعت من شوم ۳سانت ولی مردمم فاصله دردام یک دقیقه شد اومدن دیدن بچه حالش بد شد ضربان قلبش اومد پایین سریع زنگ زدن بدکتر یکیم اومد سوند واسم وصل کرد با این دردام وحال بدم منو بردن اتاق عمل فشارم پایین بود داشتم میلرزم
مشاهده ۲ پاسخ دیگر