۱۸ پاسخ

عزیزم ناراحت نباش بالاخره مادرا هم جایی صبرشون تموم میشه کم خوابی تغییرات هورمونی همه چی ...

اشکال نداره عزیزم...اعصابتو خورد نکن. تاپیک هاتو میخونم😊.تو مادر نمونه ایی هستی...برای دوران چیزی کم نمیزاری..👍👍🩵

وای درکت میکنم منم هفته پیش یمرد پیچید روم یحرفی زد پسرم تو صندلی بود منم جوابشو باداددادم پسرم ترسید از صدام یلحظه انگار برق گرفت منو چقد خودمو فحش دادم معذرت خواهی کردم از بچم چقد گریه کردم😅🥲🥲🥲

عزیزم ما هم انسانیم
اینجور وقتا وسطش بخور حرفتو یا یواش بگو که متوجه نشه

هممون همینیم الکی ب خودت عذاب وجدان نده بعضی وقتا واقعا اعصابمون و بدنمون کم میاره بی شک تو بهترین مادری❤️

همین یک ساعت پیش اینو گفتم گریه کردم.میفهممت..حداقل خونوادت هستن میتونی بری بیای.من کرجم خونوادم رشت..واقعا عذاب میکشم

من بیشتر سر شوهرم داد میزنم ، یا اون جلوی بچه، برای همین همیشه عذاب وجدان دارم 😭

میفهمم، واسه همه پیش میاد منم گاهی خیلی عصبی میشم در حدی که دندونام محکم به هم فشار میدم خیلی سعی می‌کنم جلو عصبانیتم بگیرم

منم امروز حرفهای زشتی مجبور شدم بزنم بهش.بمیرم برای قلب کوچیکشون.خدا ببخشتمون

پیام منو ندیدین😪😔

خدتو سرزنش نکن
هممون تا یه حدی صبر داریم

آرزو تنها نیستی هممون ک بچهامون نق نقوئن همینیم والا
پسر منم دیگه منو دیوانه کرده

من جدیدا اگ‌داد بزنم پسرم گوشاش میگیره😢

عزیزم الکی عذاب وجدان نداشته باش
ما هم کم میاریم ربات ک نیستیم
همه همینطوریم

عزیزم همه تو این موقعیت قرار گرفتن بعضی وقتا آدم عصبی میشه دیگه خودتو عذاب نده برا منم خیلی این موقعیت پیش اومده

باور کن هممون مثل همیم بخدا ما هم آدمیم گاهی وقتا کم میاریم دیگ ولی داد نزن و بگو تو دلت بگو😁
بعدم به بابا بچه چیز بگو دلت خنک میشه

عب نداره خواهر منم بعضی وقتا اعصابم نمیکشه همش بخاطر فشار زندگیه

اره واقعا اون روز من با شوهرم دعوا کردم سر پدرشوهرم اخرش سر دخترم عصبی شدم گریه کرد تا وقتی بخوابم خودم نشستم گریه کردم گفت لعنت به همتون که نمیزارین بچمو با درد خودم بزرگ کنم

سوال های مرتبط

مامان زینب😍🫀✨ مامان زینب😍🫀✨ ۱۲ ماهگی
من خیلی مامان بدیم😭
گاهی وقتا با خودم میگم چرا یه بچه ی معصوم و بی زبون رو به دنیا آوردم وقتی نمیتونم باهاش درست رفتار کنم😭😭
من غریبم و خانواده ی خودم و همسرم شهرستانن و دست تنهام
از یه طرفم چهار پنج ماهه یه مشکلی پیش اومده تو زندگیمون خیلی اوضاع روانیمون به هم ریخته و هرکسی زنگ میزنه به اسم احوال پرسی کلی بهم تیکه میندازن و اذیتم میکنن
امشب خیلی حالم بد شد و از داخل مغزم داشت از این همه فکر و خیال و فشار عصبی منفجر میشد ، دخترم رو خوابوندم اومدم بذارمش سر جاش بیدار شد یه کم جا به جا شد و یه کلی بالا آورد روی پتوش منم یکدفعه نشوندمش و با صدای بلند دعواش کردم و پتوش رو برداشتم بردم توی پذیرایی پاک کردم با دستمال ، زینب داشت گریه میکرد بلند بلند میگفت ماما😭😭😭اومدم تو اتاق دیدم چهار دستو پا اومده پشت سرم تا در اتاق و همش با گریه میگفت ماماااا😭 بغلش کردم و خوابوندمش و بوسش کردم ، الان کلیییی گریه کردم و حالم بده ، نگله که به صورتش میکنم از خودم متنفر میشم😭😭😭💔💔💔