۵ پاسخ

من چون چند وقت دیگ زایمان دارم نرفتم خونه مامانم ولی اونا همه چی خریدن اومدن پیشم🥲😍

همیشه ب خوشی

هیچ جا نرفتیم یعنی جایی نداشتیم بریم😁
همه ۱۰ خوابیدیم من دو تا قرص خوردم از سر درد و بیهوش شدم
نفس همش میگقت امشب یلداس مامان
ی مقدار وسیله بهش دادم چید و دوتا عکس گرفتم تمام😆

ما خونه دختر خالم بودیم همگی
خونه مادربزرگم کوچیکتر بود نرفتیم
مادرشوهرمم که مشهده
خداروشکر خوب بود
همچنین عزیزم

ما دیشب با مامانم رفتیم خونه خواهرم شام اونجا خوردیم
ساعت ۸ اینا برگشتیم خونه خودم میوه و آجیل خوردیم

خوب می‌کنی خواهر شوهرتو تنها نمی‌ذاری
سفره‌تونم ساده نیست خوبه

سوال های مرتبط

مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
سلام خانوما من سال۹۶ ازدواج کردم هرسال یلدا خونه مادرشوهر با جاریام بودیم هرکسی هرچی داشت میبرد مادرشوهرمم خدایی تدارک کاملی میبینه بنده خدا
همه دورهم فقط خوراکی میخوریم🤣🤣🤣
پارسال خونه ما بودن دایی های همسرمم اومدن
(امسال خونمون و عوض کردیم)
به شوهرم گفتم اگه اشکال نداره دلم میخواد سه تایی باهم باشیم اولین ساله تو این خونمونیم گفت یلدا حسنش به دورهم بودنه
منم گفتم مگه چکار میکنیم فقط بلدیم دورهم بخوریم اصلا خوش نمگیذره خاطره ای نداریم حداقل سه تایی دورهم باشیم ی خاطره ای از باهم بودنمون داریم
گفت منو گذاشتی تو منگنه گه مخالفت کنم ی جوری اگه موافقت کنم یه جور
منم گفتم تو از اینکه مامانت اینا ناراحتمون کنن یا ناراحت بشن ما نرفتیم میترسی
فکر نمیکردم انقدر ترسو باشی که جرات نکنی بگی میخوایم امسال دورهم باشیم اونا اصلا نمیتونن مارو برای نرفتنمون بازخواست کنن مگه نه سال رفتم چه اتفاقی افتاد من دلم میخواد تو خونه خودم باشم مامانتم زنگ بزنه میگم امسال میخوام تو خونه خودم باشم
گفت باشه بهش بگو

منم گفتم تو دلت نمیخواد با ما سه تایی باشی بهت خوش نمیگذره ولش کن
گفت هنوز که کسی چیزی نگفته تدارکی هم کسی ندیده بذار بیینیم چی میشه گفتم اونا اگه جایی دعوت بشن اصلا ب فکر تو نیستن بگن اینم هست میرن پی برنامه خودشون
گفت خب بریم خونه مامانت یا بگو اونا بیان گفتم نمیخوام میخوام تنها باشیم باهم



بنظرتون شلوغش کردم؟
مامان مهدیار و ارمیا مامان مهدیار و ارمیا ۵ سالگی
سلام یه سوال ذهن منو درگیر کرده مانده بودم اینجا بپرسم یا ن خیلی خودم ناراحتم کلافه شدم اینقدر فکر کردم دوروزه پیش رفته بودم خونه پسر خالم پسرم یا بچه پسرخاله ک‌ یکسال از پسر من برگتره داشتن تو حیاط بازی می‌کردن ما هم داشتم حرف می‌زدیم بعدش گفتم برم ببینم بچها چکار میکنن دیدم پسر پسر خالم پشت پسرم وایستاده و شلوار پسر منو کشیده پایین من برموقعه رسیدم یعنی اولش بود دعوا کردم و پسر خودمو دعوا کردم و آوردم بعد از چند دقیقه آمدم خونم دیگ ب مادرش ک میشه دختر خالم چیزی نگفتم از پسرم پرسیدم گفتم اون ب من گفت این کارو کنیم من نگفتم و نمی‌دونستم منم پسرمو‌ چندتا زدم اینقدر ک ناراحت بودم فقط اولین بار بود این کارو دیدم من برام سواله ماندم چکار کنم از سرش بپره ب باباش هم نگفتم چون خیلی حساسه همیشه میگه جایی میری مراقبش باش با کسی بازی می‌کنه حواست باشه کار بد ب بچه یاد ندن منم بخدا ماندم چکار کنم میترسم دیگ هم ب خودم قول دادم حواسم بیشتر بهش باشه چکار کنم الان من کمک کنید دارم دیوانه میشم