۶ پاسخ

ولی من شدیدااا راضی بودم هم از زایمان هم پرسنل🥰🥰

خدا نکنه بدونن بی زبونی من تجربه بیمارستان زیاد داشتم همراه خواهر هام رفتم برای همین دیگه گرگ بیمارستان شدم اگه بدونم پرستاری یا دکتری با احترامه که منم مثل خودش برخورد میکنم اما خدا نکنه یه جوری رفتار کنن و واقعا قابل احترام نباش یه گند اخلاقی میشم که خاطر بده برای اونا می‌سازم

منم دقبقا حال تورو دارم هم اطرافیانم تو حاملگی اذیتم‌کردن هم تو بیمارستان پرسنلش افسردگی گرفتم

بیمارستان دولتی بودی؟

منم دقیقا حس و حال تورودارم

عزیزم منم از سزارین متنفرم چون خیلی درد کشیدم

سوال های مرتبط

مامان amirali مامان amirali ۱۱ ماهگی
سلام خدمت دوستاي گلم
من ميخواستم تجربمو در اختيارتون بزارم شايد به درد عزيزي بخوره البته كه #نسخه_زندگي هر كس #فرق داره و ما بايد با #سياست #تشخيصشون بديم من و همسري وقتي زندگيمونو شروع كرديم علاوه بر مشكلاي ريز و درشت كه البته قابل حل بودن يه مشكل بزرگ داشتيم 😔 اونم رفيق بازيه زياد همسرم بود
طوري كه سهم اونا از من توي زندگيه همسرم بيشتر بود حتي وقتي توي ماه عسل بوديم كه تنها مسافرت دو نفرمون بود ايشون چندبار عنوان كردن كه ايكاش دوستاش اينجا بودن،
وقتي هشت ماهه باردار بودم مسافرت خارج از كشور رفتن كه ١٥ روز طول كشيد و من همش ترس اينو داشتم كه نكنه دردم بگيره و وقتي نيست بچم به دنيا بياد
اين وسط هر راهي رو رفتم ازجمله قهر و غرغر ناراحتي و واسطه كردن خانواده ها كه #هر_كدوم به نوعي بين من و همسرم بيشتر #فاصله_مينداخت حتي مادرشوهرم گفت پسرم نميتونه از كسايي كه باهاشون بزرگ شده بگذره و پيش تو باشه ، اين وسط منم وقتي هر جا ميرفتم تنها بودم و اكثر زن و شوهرهاي جوون و كنار هم ميديدم افسرده تَر ميشدم
وقتي ديدم همسرم رو هيج جوري نميشه رام كرد و هيچ پشتوانه اي هم ندارم #تصميم گرفتم واسه فرار از تنهايي به #خودم #تكيه كنم #اول از همه از #خدا #كمك خواستم بعد ♥️
مامان نورا مامان نورا ۱۴ ماهگی
سلام مامانی عزیز خسته این روزهای شیرین و سخت نباشید خواستم اینجا یه تجربه بگم از خودم از روزهای که نورا ساعت ۶صبح پا میشدم و منم تا ۲ شب مشغول تمیز کردن خونه بودم و صدای نورا برام مثل پتک بود و همیشه نالان از اینکه چرا بچه من ۶بیدارم میشه تو خونه بازی میکرد راه دست می‌گرفت به وسیله ها که بلند شده میگفتم دردسرم بیشتر شد تا هفتم مرداد امسال و نورا سالم تا شب بازی کرد نه بی قراری نه چیزی یهو شب که اومدم کنارش بخوابم دیدم تب داره و شروع یه ماجرا ....
بیمارستان ،سرم،انژیوکت،جواب آزمایش های بد،تب قطع نشده و من مادر...
هر روز یه برگه جدید هر دکتری که معرفی میکردن می‌بردیم و متاسفانه بازم تب
آخرین اکو گفتن نورا التهاب قلبی داره و من معجزه خدا رو دیدم الان خونه ایم خداروهزار مرتبه شکر داره بازی می‌کنه همه جا بهم ریخته س خدارو هزار مرتبه شکر می‌دونم خسته میشم اما ناشکری نباشیم هیچی جز سلامتی بچه غصه نداره نه خونه نه ماشین نه حرف مادرشوهر نه هیچ چیز دیگه ای
هر لحظه خدا رو برا سلامتی بی مزد و منتی که به خودمون و خانواده مون داده شکرکنید
خدایا ازت ممنونم که نورا ی منو سالم دوباره به بغلم برگردوندی