امروز با دوستم که پسرش همسن پسر منه صحبت میکردم
از زایمانامون می‌گفتیم
اون بیمارستان دولتی سزارین اورژانسی شد تو شهرستانمون بصورت رایگان
من سزارین اختیاری شدم تهران بیمارستان خصوصی ..
اون میگفت بدترین خاطره از زایمان برام مونده
کمرد درد و پادرد و عوارضش که هیچی
پرستار های بد اخلاق
دکتری که اصلا جواب سلامم نداد
طول روز چقدر درد کشیدم کسی انگار نه انگار
اتاق شلوغ و فلان..
البته که استثنا هم وجود داره ها قطعا بیمارستان دولتی خوب هم داریم
اما متاسفانه اکثرا همینن
اونوقت من خودم بهترین خاطره عمرم زایمانمه
اصلا آمپول بی حسی و نفهمیدم
خداروشکر حتی کمرد دردی که داشتم خوب شده
پرستار ها و ماماها عین پروانه میچرخیدن دورمون
پیپی بچه رو شستن
عوضش میکردن
برا من پد میزاشتن
بچه رو میبردن خودشون بهش رسیدگی میکردن
یجوری دست نوازش رو سرم میکشیدن انگار خواهرم بودن
تو اتاق عمل انقدر باهام گفتن و خندیدن که یادم میرفت کجا ام
بازم میگم استثنا هست
اما کلا هرچی پول بدی اش بخوری

۱۲ پاسخ

منم خداروشکر خاطره خوبی از زایمان دارم سزارین بودم و منی که حتی از تیغ اصلاح میترسم ولی زایمانم عااالی بود

کدوم بیمارستان بودی عزیزم؟؟

منم با تکنسین اتاق عمل وحشی و اون رزیدنتای بدتر ازاونا بدترین خاطره رو دارم بدترین همونجا اینقد گریه کردم ک نفسم بالا نمیومد .برا زایمان فقط خصوصی برید دولتی مثل وحشن استثنا نیست خواهر همشون همینن انگار ارث پدرشون دارن میدن به مریض

من خودم بیمارستان دولتی رفتم ینی خود دکترم گفت بیا اونجا تازه تاسیسه خلوته و واقعا هم خیلی خلوت بود تمام پرستارا مراقبم بودن همسرم کنارم بود مامانم پیشم بود دکترم زیاد انگولکم نکرد نزاشت زیاد درد طبیعی رو بکشم سریع گفت ببرید سزارین اصلا خیلی راضیم واقعا با اینکه یهویی شد اما بی نهایت راضیم حالا خواهرم بیمارستان خصوصی بود انقدر اذیتش کردن که بدترین خاطره ی عمرش زایمانشه
خیلی تفاوت هست آخه

حالا بیمارستان خصوصی ک من رفتم گوه بودن .. بعد رفتم دولتی

الیته ب عنوان ی پرستار دولتی میگم بیمارستان دولتی رسیدگیش خوب نیس چون انقد نیرو کمه حجم کار زیاده شیفتا سنگینه مطمعنا نمیشه مث خصوصی که پرنده پر نمیزنه به مریض رسیدگی کرد

من بیمارستان دولتی سر اورژانسی شدم ساعت ۲ شب ولی به قول شما پرستارا و دکترا خیلی بهم می‌رسیدن ساعت ۲ شب تو اتاق عمل آهنگ گذاشته بودن میگفتن می‌خندیدن اصلا آمپول بی حسی رو نفهمیدم بعد عمل هم هی بهم سر میزدن پد میذاشتن و ....
با اینکه اون بیمارستان بین همشهریان بد افتاده و میگن اصلا نرین ولی واسه هم خیلی خوب بود

وای من هم تو بهترین بیمارستان ساری .. بیمارستان شفا سزارین شدم.. ولی افتضاح بود همه چیز... پرستارها یه کم بهتر بودن اما پرسنل زایشگاه طوری برخورد میکردن که انگار کار خلاف شرع انجام دادی.
کلی هم هزینه شد .

و منی که جز استثناها بودم🫣😅🤲

بله متاسفانه همینطوره همه فقط به فکر پولن و پول نداشته باشی بدی مثل یه حیوون با ادم رفتار میکنن شهر ما فقط یک بیمارستان داره اونم دولتی آموزشیه ی مشت دانشجو میریزن سر مریض ها رفتارشونم چی بگم نگم بهتره تا الان چنتا زن بیچاره به کشتن دادن به خاطر سهل انگاری و بی تجربگی

تو شهر ما بیمارستان خصوصی نیست متاسفانه

واقعا همینه . منم از بیمارستانم راضی بودم . موقع عمل پرستار اومد گفت میخوای گوشیتو بگیرم فیلم و عکس از تولد بچه بگیرم .
تمام مدت دکتر بی حسیم بالا سرم بود باهام حرف می‌زد
خیلی عالی بودن

سوال های مرتبط

مامان یونس🌜 و السا⭐ مامان یونس🌜 و السا⭐ ۱۵ ماهگی
یونس رو که میبرم کلاس
اونجا با مادر ها هم‌صحبت میشم
یکیشون ۴۴ سالشه اما بچه هامون همسنن
یه دختر بزرگ تر هم داره که ۹ سالشه
داشت تعریف میکرد که با یه خانومی دوست بود خیلی صمیمی بودن
اون خانم هم یه دختر توی سن ۱۵یا۱۶ داشت
انگار اون دختر دوستش خیلی روی دختر خودش تاثیر منفی میزاشت
خب به واسطه سنش زیاد در مورد پسر و دوست پسر و تنهایی بیرون رفتن حرف میزده
بعد می‌گفت یه روز دیدم تاثیرات منفی داره زیاد میشه به دوستم زنگ زدم گفتم بیا دیگه با هم رفت و آمد نکنیم دوستیمون سر جاش
اما دخترامون هم سن نیستن و اخلاق هاشون خیلی فرق می‌کنه دلم نمی‌خواد دخترم خیلی چیز ها رو از الان بدونه

خیلی کیف کردم از این طرز فکرش
که اینقدر حواسش به اخلاق بچش بود که داره عوض میشه
و بخاطر دخترش قید روابط دوستانه رو زده بود با اون خانم
از صحبت هایش متوجه شدم یه جورایی مثل عقاب بالا سر بچه هایش هست که کسی تاثیر بد روشون نزاره
یجورایی بخوام بگم تربیت درست داشت اما محدود نمیکردشون

امروز فکرم خیلی درگیر حرف هایش بود
گفتم اینجا هم بزارم
خیلی خوبه که توی هر سنی مراقب رشدشون باشیم
مخصوصا رشد اخلاقی


دسر عربی👇
مامان لیام جان مامان لیام جان ۱۳ ماهگی
صدای آهنگی که میخونه«وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد»کل اتاق عمل رو پر کرده
ضربان قلبم به بالاترین حد ممکنش رسیده
و دو تا پرستار از دو طرف دستامو گرفتن که از شدت هیجان اون پرده ی سبزی رو که کشیدن تا من نتونم ببینم اون طرف چه میگذره رو کنار نکشم
من به پهنای صورت اشک میریزم
اشک شوق
من به شوق دیدار تو اشک می‌ریزم
و پرسنل اتاق عمل تحت تاثیر این همه اشتیاق با اشک هاشون همراهیم میکنن
بهشون میگم که تحت هیچ شرایطی بیهوشم نکنید
میخام لحظه تولدش رو ببینم
میخام بشنوم صدای نازشو
از پشت پرده به دکتر میگم زودتر دیگه
پس پسر من چی شد
بهم میخنده
میگه صبر کن دیگه دختر
حالا شروع نکردم
اما شوخی میکنه
به ثانیه نمیکشه که صدای نازت میپیچه تو اتاق عمل 
تو گریه هام میپرسم خانم دکتر مو داره بچم؟
می‌خنده ومیگه آره یه چیزایی داره
نفسی از سرآسودگی میکشم
آخه من هزار بار تو این نه ماه انتظار تو رویاهام دست کشیدم تو موهات و غرق لذت شدم
میگم بزارید ببینمش
میگن چشممممم بزار نافشو بزنیم
این چند ثانیه قد تموم عمرم طولانی میگذره
تو رو که میذارن رو صورتم همه ی وجودم گرم میشه
از عشق
از لذت
از همه حس های خوبی که تا امروز تجربه نکردم
میبوسمت
و میگم خوش اومدی مامان
آدم خوبی برای این دنیا باش پسرم
تو به دنیا اومدی مامان
و حالا یک سال از اون روز گذشته
یک سال از مادرانگی هام برای تو
یک سال پر از عشق وخستگی
چقدر خوبه که دارمت لیامِ من
مرسی که مال من شدی مامان
تو تولد دوباره ی روحِ منی
میلادت مبارک