تجربه۴( زایمان طبیعی و سزارین):🙂🖤
منو بردن برای سزارین بی حسی زدن به کمرم فقط ایته الکرسی میخوندم دکتر اومد گفت حالت خوبه بدنت الان بی حس میشه بچت پنج دقیقه دیگ تو بغلته گفتم هر کاری میکنین فقط زود باشین اتفاقی برا بچم نیافته تورو قران😭
هفت لایه شکمم باز کردن از بس تو زایشگاه اذیتم کردن چشام بسته شد۵دقیقه خوابم برد بیدار شدم بچم به دنیا اوردن صدا گریش اومد گریه میکردم دکتر میگه چرا گریه میکنی از بس منو عذاب دادن از گریه نفسم هی میگرفت میگم خدایا ازت ممنونم بخیه ها رو زدن گذاشتن رو تخت دیگه گفتم بچم بیارین اوردن وزنش۴کیلو بود و اونجا وقتی دیدمش از بغض داشتم فقط گریه میکردم بچه رو شیر دادن گذاشتن رو سینم و من ۲۴ساعت کامل درد کشیدم و اخرشم سزارین شدم و الان بچم انقد خوشگله هر روز دارم خدا رو شکر میکنم که بچم صحیح و سالم تو بغلمه فقط خدا کمکم کرد اینم بود تجربه من از لحظه مرگم 🙂🖤🥺

۱۹ پاسخ

عزیزدلم😢 اشکم در اومد بخدا🥺خداروشکر که هردوتون سالمین❤️

عزیزدلم خداروشکر

عزیزم چقد سختی کشیدی 🥺🥺🥺خداروشکر آخرش بخیر گذشت به سلامتی زایمان کردی قدمش برات مبارک باشه

بنظرت طبیعی قابل تحمل تره یا سزارین میشه درد طبیعی و تحمل کرد

عکسشو بزار

سلام فرشته جون امروز دنبالت میگشتم خداروشکر جفتتون صحیح و سالم هستید، انشالله زیر سایه پدر مادر قد بکشه پسر قشنگت❤😘

عزیزم قدم نورسیده ات مبارک♥️ خیلی تو فکرت بودم که چجوری میخوای زایمان کنی طبیعی چون وزن بچه هامون یکی بود و من دکترم گفت به هیچ وجه طبیعی زایمان نکن،متاسفم که سختی کشیدی و خوشحالم که الان خوبی😍😍

عزیزدلممم، چقدر اذیت شدی🥲🥲🥲خداراشکر خودت و بچه سالمین

عزیزم مبارکت باشه .انشالله زیر سایه پدر و مادر ...

الهی😢😢
خداروشکر که سالمین هردوتاتون🥰
کدوم شهری عزیزم کدوم بیمارستان بودی که آنقدر داغون بودن بیشعورا

میدونم چقدر سختی کشیدی توی زایمان هر لحظه به فکرت بودم کاش زحماتت به باد نمی‌رفت ولی خداروشکر هر دوتون سالمید فقط همین مهمه ایشالا همیشه خوب باشید.

ان شاالله ازین به بعد خوشی باشه براتون پاقدمش خیر باشه جان🙂

عزیز بی حسی کمر درد داشت؟

عزیززززم، خداروشکر که هر دو سلامتین

منم بچم درشته
بیمارستان دولتی
بلای تو سرم میاد🥲

مبارکه عزیزم ❤️میشه از درد سزارین بگی؟

چرا نوشتی زایمان طبیعی سزارین شدی که 😐

عکس نی نی بذار🥺

ای جانم🩷انشالله که جفتتون صحیح و سالم باشین خدا پسر قشنگتو حفظ کنه❤️

سوال های مرتبط

مامان 𝙆𝙞𝙖𝙣👼🏻🩵 مامان 𝙆𝙞𝙖𝙣👼🏻🩵 روزهای ابتدایی تولد
تجربه۳( زایمان طبیعی و سزارین):🙂🖤
همه دکتر ا رو صدا زد اومدن بالا سرم گفتن معاینه کنین گفتم بسه بخدا انقد اذیتم کردن خسته شدم😭😭
۴سانت شدم زنگ زدن به ماما همراهم ساعت ۱و نیم شب اومد باهام ورزش کار کرد تا ۷صبح هشت سانت شده بودم و بازم دردی احساس نمیکردم یا زور بزنم گفت چقد صبر و تحمل داری واقعا درد نداری با وجود اینکه هشت سانت شدم فقط انقباض داشتم که مثل درد پریودی تند تند میگرفت هی ول میشد ساعت ۹صبح معاینه شدم۹سانت شدم دردام شروع شد جیغ میزدم نمیتونسم تحمل کنم فقط میگفتم خدایا خودت کمکم کن 🙂🖤 کیسه ابم پاره کردن مایع آمینیوتیک سبز شده بود بچه پی پی کرده بود اونجا بهم سوند وصل کردن گفتم دارین چیکار میکنین گفت باید بری سزارین شی اونجا دیگ دنیا رو سرم خراب شد گفتم تورو امام زمان هر کاری میکنین همیجا بزارین زایمان کنم نمی تونم هچی تمام زحماتم به هدر رفت و اخرشم ۲۴ساعت کامل درد کشیدم یه روز کامل بستری کردن با امپول فشار هچی به هچی فقط داشتم جوش اینو میزدم نوار قلب ۲۴ساعت رو شکمم وصل بود منو کشتن همش حس میکردم دارم می مرم از درد همش میگفتم بچم به دنیا بیارین التماستون میکنم😭😭😭😭
ادامه تاپیک بعد..🙂🖤😞
مامان آرشیدا🧡 مامان آرشیدا🧡 ۱ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه سزارینم
۲۴ ام دکترم بهم وقت داده بود ولی باورم نمیشد که بالاخره روزش رسیده با خانوادم و همسرم ۶ صب‌رفتیم‌بیمارستان کارای پذیرش و کردیم و دست بند و بهم زدن و منو بردن اتاق آماده شدن
لباس مخصوص پوشیدم و بهم سرم و سوند وصل کردن ...سوند درد بخصوصی نداره فقط و فقط شدیدا چندش اوره و ازهمین حالت بد میشه
خلاصه بعدش منو گذاشتن رو ویلچر و بردن اتاق عمل کمرم و خم کردن و آمپول بی حسی و زدن این آمپول دردش از سرم زدن کمتر بود...
پاهام خیلی داغ شدن همش حس میکردم الانه که برم رو هوا بس که سبک شده بودم...متاسفانه حالت تهوع گرفتم و بالا آوردم بعد ۵ دقیقه بچمو آوردن تو شوک بودم باورم نمیشد بچه دار شدم 😁 گریه میکرد تا رو صورتم گذاشتن آروم شد دورش بگردم..عملم با بخیه زدن سرهم ۱۰ دقیقه شد منو بچه رو بردن ریکاوری دوساعت بودیم دوبار ماساژ رحمی دادن که متوجه نبودم ولی دوبار دیگ بی حسیم رفته بود ماساژ دادن و مرگ‌با چشام دیدم...من از سزارین فقط از ماساژ رحمی اذیت شدم بقیش خاطره خوبی شد ...درضمن پمپ درد هم نگرفتم با شیاف کاملا کنترل میشد ..گل دخترم و ۲۴ آبان بغل گرفتم 💋 اینم تجربه من
مامان دلارام🤍🩷 مامان دلارام🤍🩷 ۳ ماهگی
دیگه دیدم پرده سبز رو کشیدن جلو صورتم برام ماسک اکسیژن گذاشتن بعد حس کردم که داره شکمم رو با بتادین پاک میکنه گفتم خانم دکتر من حس دارم گفت الان بی حس میشی چون میترسیدم حس داشته باشم و تیغ بکشه دیگه دیدم پاهام حس نداره انگار فلج شده بعد حس کردم عین یه چیز تیز کشیده شد رو شکمم یکی دو تا سه تا چهار تا پنج تا تا هفت لایه کلا می‌فهمیدم ولی درد نداشت فقط حس بود بعد رسید به بچه چون خیلی بالا بود کشید آورد پایین یه لحظه صدای گریش اومد و من پا به پای اون گریه میکردم میگفتم فقط بیارین ببینم دیگه دیدم حالت تهوع بد دارم انگار دارم بالا میارم بهشون گفتم برام آمپول زدن دیگه شکمم فشار دادن خون ها رو خالی کردن با شلنگ عکس نینیم رو برام آوردن دیدمش خوابیده بود بعد خودش رو آوردن خیلی حالم خوب بود ذوق داشتم دوباره ببینمش بعد لایه به لایه برام دوختن عمل تموم شد منو گذاشتن رو یه تخت دیگه بردن ریکاوری
اونجا هی بهم می‌گفت پاتو تکون بده ولی خوب من حس نداشتم نمی‌تونستم حدودا یه نیم ساعت شد تا من تونستم یه کمی تکون بدم منو بردن تو بخش تا ساعت پنج عصر من هیچ دردی نداشتم بعد اون درد اومد سراغم ولی برام تو سرم مسکن میزدن ‌بعدش هم شیاف الان هم خوبم فقط یه کمی درد دارم اونم شیاف خوبم می‌کنه اینم تجربه من سر عملم برای همه خانم ها دعا کردم
مامان شاهزاده کوچولو مامان شاهزاده کوچولو روزهای ابتدایی تولد
خب خانم ها تجربه زایمانم سزارین

من از ۲۷ هفته استراحت مطلق بودم تا ۳۱ هفته گفتن دیگه نمیخواد خوب شدی از ۳۴ هفته هم شروع کردم ورزش کردن و پیاده روی روزی نیم ساعت تا اینکه ۳۵ هفته شدم صبح روز چهارشنبه بود از خواب بیدار شدم چشام پف کرده بودن رفتم بهداشت فشارم رو گرفتن ۱۴ بود بعد عصری رفتم برا دکترم بهم آزمایش نوشت انجام دادم نشونش دادم رفتم گفت که بستری نامه بستری رو دادن زودی اعزام شدم بیمارستان و من کلی اشک و غصه میخوردم تو زایشگاه بودم هر کاری کردن فشارم کنترل نشد شدم ۳۵ هفته و ۱ روز ختم بارداری دادن ساعت ۴ عصر بود که بهم گفتن از این به بعد چیزی نخور و به شوهرت زنگ بزن بیاد منم با کلی گریه که نکنه بچم بره دستگاه رفتم اتاق عمل خلاصه رفتم اتاق عمل و سوند وصل کردن زیاد درد نداشت بعد آمپول بی حسی رو زدن و شروع کردن به عمل کردن وسط عمل یهویی فشارم‌۱۶ شد زودی اکسیژن وصل کردن و صدای گریه بچه رو شنیدم تو ریکاوری ۲ ساعت بودم و همچنان اکسیژن بهم وصل بود همراهم‌رو صدا درد داشتم ولی قابل تحمل بود منو آوردن تو بخش کلی درد داشتم بهم سرم و شیافت زدن خوب شدم بعد از چند دقیقه بچم رو آوردن اینم تجربه زایمانم من از اول عاشق طبیعی بودم ولی الان میگم خوبه که سزارین رو انتخاب کردم چون با مسکن میتونم‌درد رو تحمل کنم عالیه فقط اینکه وقتی راه میرین واسه اولین بار درد داره ولی بعد از چندتا قدم عالی میشین الان انگار من زایمان نکردم خداروشکر فقط زیادی راه برین من زیادی راه رفتم که بی‌حال نشدم
مامان ویهان مامان ویهان روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی ( پارت پنجم)
درد داشتم و میگفتم چرا گریه نمیکنه گفتن گریه می‌کنه صدا گریه اش رو شنیدم گذاشتن رو قفسه سینم و همراه جیغ بچم همسرمم تلفن رو جواب داد قشنگ اولین گریه هاش و شنید و فقط سکوت کرد و تشکر میکرد ازشون منم خوشحال بودم باورم نمیشد از پسش بر اومدم بچه رو بردن تمیز کنن و بهم گفت دوباره زور بزن جفت بیاد بیرون و دوباره درد ولی این یکی فقط یکبار بود لااقل جفت اومد سبک بودم
یه چندبار محکم با دست فشار دادن رو شکمم که تخلیه بشه و رحم برگرده سرجاش خیلی درد داشت ولی خوشحال بودم
رفتیم مرحله آخر و بخیه بخیه که میزد صداش رو میشنیدم دیگه تحمل درد نداشتم التماس میکردم تورو خدا بی حسی رو بیشتر بزنید گفت زدم گفتم دیگه نمیتونم باز بی حسی زد ولی درد داشت هی می‌پرسیدم چرا تموم نمیشه گفت میشه اخراشه حدود های ۴۵ دقیقه فکر کنم بخیه زد و دیگه تمام شد
در آخر میخام بگم اون لحظه ها و ساعت ها خدا بهتون یه قدرت میده که باورتون نمیشه شاید اگر درد های دیگه بود تاب نمی آورد آدم و فراموش نمی‌کرد ولی انگار اون درد ها همشون برا همون لحظه اس
هر کی بهتون گفت دعا کنید دعاش کنید چون من به چشم دیدم معجزه دعای اون لحظه رو
اینم تجربه من سخت ولی شیرین ☺️
مامان مائده مامان مائده ۴ ماهگی
پارت 3:
معاینه کردن دوسانت بودم کیسه رو کامل پاره کردن کارای بستریو انجام دادن وبلاخره بستری شدم.
تو اتاق زایمان دوتا باردار بودیم اقا یه وضعیه دو نفر تو اتاق برا طبیعی...اومدن نوار قلب گذاشتن برا بچم ک دیدن قلبش بیشتر از صد نمیزنه و یه موقع هایی هم 90میشه ک ب دکتر خبر دادن و اعلام سزارین اورژانسی دادن منی ک بشدت از اتاق عمل و سزارین میترسیدم کلن فوبیاشو دارم وقتی گفتن بدنم شروع کرد ب لرزیدن واشک ریختن پرستارا بهم میگفتن باید خدا رو شکر کنی ک سزارین میشی چرا گریه میکنی ولی حال من توصیف شدنی نیس..
اومدن طلاهامو در اوردن سوند وصل کردن منو پوشوندن بردن اتاق عمل ..یه جوری همراهامو نگاه میکردم انگاری میخان ببرنم اعدامم بکنن 😂😂😂 بهم گفتن از این تخت خودتو جابجا کن اون تخت خواستم خودمو برگردونم تخت عمل نزدیک بود تخت ها ازهم جداشن من بیفتم ولی خدا رحم کرد یه اقا اونجا بود بلندم کرد گذاشت اونجا. 😂😂 بدنمو رنگ کردن با برس خب تموم شد دکتر هم قیچی دستش بود من بهشون گفتم منکه هنوز همچیو حس میکنم میخاین چکار کنین ک پرستار گف تو چرا صبر نمیکنی بعدش بهم اکسیژن وصل کردن ورفتم تو هپروت ویه خوابه خیییلی عمیق....
مامان Sevda🫀✨ مامان Sevda🫀✨ ۵ ماهگی
٢:

خلاصه رفتم زايشگاه منتظر موندم تا دكترم بياد اومد شروع كرد باهام صحبت كردن گفت اگه ازت پرسيدن چرا سزارين كردي بگو بچه مدفوع كرده بود يكم نازم داد بعد رفت گفت مريض منو آماده كنيد كه اومدن بردنم اتاق عمل خوابيدم رو تخت همه چيمو اناده كردن دكتر بي حسي اومد گفت ضد عفوني ميزنم يكم سرده ضد عفوني رو زد بعد هم بي حسي رو گفت فقط تكون نخور كه سوزنش نازكه اصلا هم درد نداشت فقط يه جايي يه دفعه پام پريد كه برگام ريخت🫤 گفت ببخشيد اشتباه من بود(مو به مو دارم بهتون توضيح ميدماا هيچي از قلم نميندازم😅)
آمپول رو زد گفت سريع دراز بكش همين كه دراز كشيدم پاهام شروع كرد سوزن سوزن شد و بعدش ديگه هيچي حس نكردم دكتر بي حسي گفت الان ميخوان ضدعفوني كنن متوجه ميشه چيزي نيست واقعا قشنگ ضدعفوني كردن متوجه شدم واقعيتش ترسيدم يكم گفتم من متوجه ميشم گفت بهت گفتم كه متوجه ميشي نترس ولي فقط همين ضدعفوني رو متوجه شدم ديگه هيچي متوجه نشدم تو سرمم آرامبخش زده بودن استرس داشتم اما خيالم راحت بود همينطور صلوات ميفرستادم كه صداي گريه سِودا اومد🥹 منم گريه ام گرفت لباسشو پوشوندن اوردن گذاشتن رو سينه ام خيلي حس قشنگي بود انشاءالله قسمت همه اونايي كه ني ني ميخوان💖✨
مامان فندوق کوچولو مامان فندوق کوچولو ۱ ماهگی
بعدش فوری منو خوابوند رو تخت و پرده رو کشیدن جلوم و دستام و بستن به کنار تخت همین که دراز شدم رو تخت حواسم رفت اصلا انگار تو دنیای دیگه بودم می دیدم ولی تو حال خودم نبودم صداهای اطراف هم می‌شنیدم ولی درکی نداشتم بعدش یهو یه حس سبکی اومد سراغم و تکون های شدیدی خوردم که فقط چون تخت تکون می‌خورد حسش میکردم یهو شکمم کلا خالی شد و قشنگ متوجه شدم بعدش بچه رو آوردن نشونم دادن منم هنوز تو حال خودم نبودم فقط لبخند زدم که دکتر گفت نگا کن دختر خوشگلتو اسمشو چی میزاری منم هیچی نگفتم اصلا حواسم نبود بعدش دیگه انگار بیهوش شدم تا اومدن دو نفر از پارچه زیری تخت گرفتن و منو گذاشتن رو یه تخت چرخدار دیگه و بردن ریکاوری اونجا بچه رو چند دقیقه آوردن کنار سینم یکم شیر خورد و تماس پوستی داشت بعدش بردنش و بهم دستگاه فشار وصل کردن و فشارم و گرفتن چون نفسم سخت میومد ماسک اکسیژن گذاشتن رو دهنم و هی ازم سوال میپرسیدن که اسمم چیه اسم بچم و چی میزارم و این چیزا منم فقط گریه میکردم درد نداشتم و فقط اشکام میومد نمیدونم چرا بعدش دیگه یک ساعت و نیم تقریبا تو ریکاوری بودم که از نظر خودم کلا پنج دقیقه طول کشید و بردنم بخش