۲۰ پاسخ

عزیزدلم😢 اشکم در اومد بخدا🥺خداروشکر که هردوتون سالمین❤️

آخرش سزارین شدی؟

عزیزدلم خداروشکر

عزیزم چقد سختی کشیدی 🥺🥺🥺خداروشکر آخرش بخیر گذشت به سلامتی زایمان کردی قدمش برات مبارک باشه

بنظرت طبیعی قابل تحمل تره یا سزارین میشه درد طبیعی و تحمل کرد

عکسشو بزار

سلام فرشته جون امروز دنبالت میگشتم خداروشکر جفتتون صحیح و سالم هستید، انشالله زیر سایه پدر مادر قد بکشه پسر قشنگت❤😘

عزیزم قدم نورسیده ات مبارک♥️ خیلی تو فکرت بودم که چجوری میخوای زایمان کنی طبیعی چون وزن بچه هامون یکی بود و من دکترم گفت به هیچ وجه طبیعی زایمان نکن،متاسفم که سختی کشیدی و خوشحالم که الان خوبی😍😍

عزیزدلممم، چقدر اذیت شدی🥲🥲🥲خداراشکر خودت و بچه سالمین

عزیزم مبارکت باشه .انشالله زیر سایه پدر و مادر ...

الهی😢😢
خداروشکر که سالمین هردوتاتون🥰
کدوم شهری عزیزم کدوم بیمارستان بودی که آنقدر داغون بودن بیشعورا

میدونم چقدر سختی کشیدی توی زایمان هر لحظه به فکرت بودم کاش زحماتت به باد نمی‌رفت ولی خداروشکر هر دوتون سالمید فقط همین مهمه ایشالا همیشه خوب باشید.

ان شاالله ازین به بعد خوشی باشه براتون پاقدمش خیر باشه جان🙂

عزیز بی حسی کمر درد داشت؟

عزیززززم، خداروشکر که هر دو سلامتین

منم بچم درشته
بیمارستان دولتی
بلای تو سرم میاد🥲

مبارکه عزیزم ❤️میشه از درد سزارین بگی؟

چرا نوشتی زایمان طبیعی سزارین شدی که 😐

عکس نی نی بذار🥺

ای جانم🩷انشالله که جفتتون صحیح و سالم باشین خدا پسر قشنگتو حفظ کنه❤️

سوال های مرتبط

مامان 𝙆𝙞𝙖𝙣👶🏻🫀 مامان 𝙆𝙞𝙖𝙣👶🏻🫀 ۳ ماهگی
تجربه۳( زایمان طبیعی و سزارین):🙂🖤
همه دکتر ا رو صدا زد اومدن بالا سرم گفتن معاینه کنین گفتم بسه بخدا انقد اذیتم کردن خسته شدم😭😭
۴سانت شدم زنگ زدن به ماما همراهم ساعت ۱و نیم شب اومد باهام ورزش کار کرد تا ۷صبح هشت سانت شده بودم و بازم دردی احساس نمیکردم یا زور بزنم گفت چقد صبر و تحمل داری واقعا درد نداری با وجود اینکه هشت سانت شدم فقط انقباض داشتم که مثل درد پریودی تند تند میگرفت هی ول میشد ساعت ۹صبح معاینه شدم۹سانت شدم دردام شروع شد جیغ میزدم نمیتونسم تحمل کنم فقط میگفتم خدایا خودت کمکم کن 🙂🖤 کیسه ابم پاره کردن مایع آمینیوتیک سبز شده بود بچه پی پی کرده بود اونجا بهم سوند وصل کردن گفتم دارین چیکار میکنین گفت باید بری سزارین شی اونجا دیگ دنیا رو سرم خراب شد گفتم تورو امام زمان هر کاری میکنین همیجا بزارین زایمان کنم نمی تونم هچی تمام زحماتم به هدر رفت و اخرشم ۲۴ساعت کامل درد کشیدم یه روز کامل بستری کردن با امپول فشار هچی به هچی فقط داشتم جوش اینو میزدم نوار قلب ۲۴ساعت رو شکمم وصل بود منو کشتن همش حس میکردم دارم می مرم از درد همش میگفتم بچم به دنیا بیارین التماستون میکنم😭😭😭😭
ادامه تاپیک بعد..🙂🖤😞
مامان همتا مامان همتا ۳ ماهگی
تجربه سزارین (4)
بعد همش گریه میکردم و مامانمو صدا میزدم خیلی حس بدی بود همون به هوش اومدن خیلی تجربه بدی بود .دیگه باز دوباره انگار بیهوش شدم وقتی چشمامو باز کردم دیدم تو ریکاوری ام و همچنان دارم گریه میکنم و میلرزم و مامانمو صدا میزنم .پرستار رو دیدم داره سینمو داره دهن بچم میکنه بچمو ندیده بود به پرستار گفتم بچم سالمه گفت آره گفتم ببینمش نشونم داد اما من چیزی ندیدم برام تاز بود بعد بچمو گذاشت اونطرف من همش میلرزیدم و چشام و باز و بسته میکردم بعد پرستار بخش اومد گفت فشارش بالاس من اینجوری نمیبرمش فشارشو بیارین پایین .که دکتر بی هوشی اومد یه آمپولی تزریق کرد که هم فشارم اومد پایین هم لرزشم قطع شد بعد که فشارم کنترل کردن دیدم دکتر بیهوشی یه چیزی آورد پرستار گفت مگه پمپ دردم داره دکتر بیهوشی گفت آره پمپ درد خواستن من هم از همه جا بی خبر گفتم حتما رایگانه و به همه میدن که پمپ درد رو دکتر بیهوشی گفت هر ۱۰ دقیقه این دکمه رو بزن .بعد من و بردن تو بخش در بخش رو که باز کردن مامانم و مادر شوهرم و شوهرمو دیدم .تا دیدمشون شروع کردم به گریه کردن .همشون باهام اومدن تو اتاق پرستار با کمک مامانم و شوهرم من و گذاشتن رو تخت مامانم بنده خدا گریه میکرد دستامو بوس می‌کرد منم گریه میکردم شوهرم پیشم بود خمش بوسم می‌کرد باهام صحبت می‌کرد بعد بچمو و آوردن و همشون دیدنش و خودمم دیدم که وقتی دیدمش یه حس سردرگمی داشتم حسی بهش نداشتم همش میگفتم چرا حس ندارم به بچم یعنی من مادر شدم 😭
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
پارت زایمان سزارین
پارت چهار
من بی حس نشدم کامل ولی اون تاکید می‌کرد شده داشتن به پاهام دست میزدن میگفتم ببین الان اینجای پامه دستشون میگفت ساکت خانم چرا بهونه میگیری ساکتشو چرا دورغ میگی من فقط گریه میکردم
یه چیزایی ام رو شکمم حس میکردم اون وسطا یکم بیشتر انگار بی حس شدم ولی حس میکردم دارن چیکار میکنن خیلی ام درد داشتم وقتی بچه رو برداشتن انگار دل جیگرمو در اوردن فقط میگفتم دارم خفه میشم دارم بالا میارم نمیتونم قلبم داره ایست می‌کنه دل رودمو در اوردین😶و دکتر بیهوشی از اون ور باهام فقط دعوا میکرد تو سرمم یه عالمه امپول اینا زدن من گیجم نشدم حتا😐😐🤌
یهو گفتن بیا نی نی ام اومد اوردن نشونم دادن و من نمیتونستم حتا دیگه گریه کنم یا بخندم از درد فقط
ولی تو دلم غوغا بود میگفتم بدین بغلم
اوردن گذاشتن رو صورتم گفتم وای خدا چقد نازه
دردم داشتم وسط حرفام جیغم میزدم
اون مرتیکه اشغالم فقط میگفت چته چیه
بعدش بچه رو برداشتن بردن پیش خانوادم و دیگه من ندیدمش وقتی بخیه میزدن یکم گیج بودم ولی بیهوش نبودم
بخیه زدن تموم شد از تخت اتاق عمل جا به جام کردن رو یه تخت دیگه آوردنم ریکاوری ده دقیقه بودم باز رو یه تخت دیگه منو گذاشتن بردن تو اتاقم رسیدم تو اتاق فقط ناله میکردم میگفتم مردم داد میزدم هیچکسم واسم کاریی نمی‌کرد
تو اون حال بدم به مامانم میگفتم بچم کجاست بچه خوبه
مامان ایلیا💜 مامان ایلیا💜 ۳ ماهگی
زیر عمل فقط داشتم خدارو صدا میزدم و گریه میکردم دکتر گفت چرا گریه میکنی؟مگه صدای گریه اشو نمیشنوی؟حالش خوبه داره گریه میکنه دیگه گفتم سالمه؟گفت آره چرا نباشه فقط کوچولوعه🥹پسر من با وزن ۹۵۰ گرم بدنیا اومد اندازه عروسکه🥹بچه رو بردن ان آی سیو منم بردن ریکاوری و کم کم بی حسیم رفت و دردام شروع شد ولی من فقط واسه بچم گریه میکردم چی از زایمانم تصور کرده بودم و چی گذرونده بودم....زمین تا آسمون با هم فرق داشتن ولی بازم شکر..یکساعت رو ریکاوری بودم و بعد منو آوردن کنار یه تخت دیگه که ببرنم بخش و بهم گفتن خودتو بکش رو تخت!!!بلندم نکردن بهم گفتن خودتو بکش رو تخت!!! و من مردم تا اینکارو کردم یکساعت از عملت گذشته تقریبا بی حسیت رفته و باید همچین کاری بکنی!!با اون تخت آوردنم بخش و بردنم تو اتاق و دوباره کنار تخت گفت خودتو بکش رو تخت!اصلا به همراهام زنگ نزده بودن که من اومدم بخش و بیان کمکم کنن یا حتی خودشون همچین کاری بکنن..و من بخاطر بچم تحمل کردم چون اونجا برای بچه های نارس بهتر از جاهای دیگه بود🙂نیم ساعت گذشته بود و تازه به خواهرم اطلاع دادن من اومدم بخش و من زار زار از دوری بچم گریه میکردم چون نمیدونستم حالش چطوره چون ندیده بودمش(ادامه تاپیک بعد)
مامان شاهزاده کوچولو مامان شاهزاده کوچولو ۴ ماهگی
خب خانم ها تجربه زایمانم سزارین

من از ۲۷ هفته استراحت مطلق بودم تا ۳۱ هفته گفتن دیگه نمیخواد خوب شدی از ۳۴ هفته هم شروع کردم ورزش کردن و پیاده روی روزی نیم ساعت تا اینکه ۳۵ هفته شدم صبح روز چهارشنبه بود از خواب بیدار شدم چشام پف کرده بودن رفتم بهداشت فشارم رو گرفتن ۱۴ بود بعد عصری رفتم برا دکترم بهم آزمایش نوشت انجام دادم نشونش دادم رفتم گفت که بستری نامه بستری رو دادن زودی اعزام شدم بیمارستان و من کلی اشک و غصه میخوردم تو زایشگاه بودم هر کاری کردن فشارم کنترل نشد شدم ۳۵ هفته و ۱ روز ختم بارداری دادن ساعت ۴ عصر بود که بهم گفتن از این به بعد چیزی نخور و به شوهرت زنگ بزن بیاد منم با کلی گریه که نکنه بچم بره دستگاه رفتم اتاق عمل خلاصه رفتم اتاق عمل و سوند وصل کردن زیاد درد نداشت بعد آمپول بی حسی رو زدن و شروع کردن به عمل کردن وسط عمل یهویی فشارم‌۱۶ شد زودی اکسیژن وصل کردن و صدای گریه بچه رو شنیدم تو ریکاوری ۲ ساعت بودم و همچنان اکسیژن بهم وصل بود همراهم‌رو صدا درد داشتم ولی قابل تحمل بود منو آوردن تو بخش کلی درد داشتم بهم سرم و شیافت زدن خوب شدم بعد از چند دقیقه بچم رو آوردن اینم تجربه زایمانم من از اول عاشق طبیعی بودم ولی الان میگم خوبه که سزارین رو انتخاب کردم چون با مسکن میتونم‌درد رو تحمل کنم عالیه فقط اینکه وقتی راه میرین واسه اولین بار درد داره ولی بعد از چندتا قدم عالی میشین الان انگار من زایمان نکردم خداروشکر فقط زیادی راه برین من زیادی راه رفتم که بی‌حال نشدم
مامان ویهان مامان ویهان ۴ ماهگی
زایمان طبیعی ( پارت پنجم)
درد داشتم و میگفتم چرا گریه نمیکنه گفتن گریه می‌کنه صدا گریه اش رو شنیدم گذاشتن رو قفسه سینم و همراه جیغ بچم همسرمم تلفن رو جواب داد قشنگ اولین گریه هاش و شنید و فقط سکوت کرد و تشکر میکرد ازشون منم خوشحال بودم باورم نمیشد از پسش بر اومدم بچه رو بردن تمیز کنن و بهم گفت دوباره زور بزن جفت بیاد بیرون و دوباره درد ولی این یکی فقط یکبار بود لااقل جفت اومد سبک بودم
یه چندبار محکم با دست فشار دادن رو شکمم که تخلیه بشه و رحم برگرده سرجاش خیلی درد داشت ولی خوشحال بودم
رفتیم مرحله آخر و بخیه بخیه که میزد صداش رو میشنیدم دیگه تحمل درد نداشتم التماس میکردم تورو خدا بی حسی رو بیشتر بزنید گفت زدم گفتم دیگه نمیتونم باز بی حسی زد ولی درد داشت هی می‌پرسیدم چرا تموم نمیشه گفت میشه اخراشه حدود های ۴۵ دقیقه فکر کنم بخیه زد و دیگه تمام شد
در آخر میخام بگم اون لحظه ها و ساعت ها خدا بهتون یه قدرت میده که باورتون نمیشه شاید اگر درد های دیگه بود تاب نمی آورد آدم و فراموش نمی‌کرد ولی انگار اون درد ها همشون برا همون لحظه اس
هر کی بهتون گفت دعا کنید دعاش کنید چون من به چشم دیدم معجزه دعای اون لحظه رو
اینم تجربه من سخت ولی شیرین ☺️
مامان کارن مامان کارن ۴ ماهگی
تجربه زایمانم

پارت اخر

همش حس میکردم بیحس نشده باشم اما خب یجوری بی حس شدم که انگار نه انگار پاین تنم برای خودمه قشنگ تا زیر سینه بی حس شدم
بعد دیگ دکتر شروع کردن به کار هیچ حس دردی نداشتم حتی دستاشونم روی تنم حس نمیکردم من همش میترسیدم دکتر بگه تیغ بده به پرستارا من بفهمم و بترسم اما خب هیییچی نگفت حسی که موقع برش شکمم داشتم این بود هر لایه برش می‌خورد من احساس خنکی میکردم اینم حس باحالی بود خدایی دیگ کوچولو مو به دنیا آوردن کیسه آب و پاره کردن به گریه اومد صداااش صدااای گریه اش چه حسی داشت اصلا نگم حالا خودتون تجربه اش می‌کنین واقعا حس عجیبی بود ناخدا گاه اشک اومد تو چشام و باورم نمی‌شد مادر شدم تماس پوست به پوست برام انجام دادن و دیدار عاشقی منو پسرم ...دیگ‌از بخیه زدن هیچ حس خاصی نداشتم عملم. که تموم شد به پارچه انداختن روم گذاشتنم رویه تخت دیگ بردنم ریکاوری اونجا پسرمو آوردن شیر دادم بعد خودمم هی گفتم که بیان شکمم رو ماساژ بدن تو ریکاوری که هم برا خودم خوبه هم دردیو حس نمیکنم بعد از ریکاوری هم رفتم بخش و روز بعدم‌مرخص شدم راستی مامانا پمپ دردم داشتم که خیلی راضی بودم
مامان لنا💕 مامان لنا💕 ۴ ماهگی
تجربه سزارین ۲
رفتم داخل اتاق عمل بلند شدم دراز کشیدم روی تخت بعد یه خانومه اومد باهام صحبت کرد و دکتر بیهوشی اومد من گفتم پمپ درد میخوام برام وصل کرد دکتر بیهوشی بعد خانومه منو نشوند یکم سرمو به جلو نگه داشت و آمپول رو زد دکتر و سریع منو خوابوند دستامو باز کرد گفت خودتو تکون نده بعد کم کن پاهام حالت گز گز کرد دکتر اومد پرده رو کشیدن خانومه همینجوری باهام صحبت می‌کرد من گفتم انگار زیر شکمم خیس شده دکتر گفت آره دارم با بتادین پاک میکنم حالت خیلی مونده بیست دقیقه دیگه بدنیا میاد نگو بریده بوده😂یهو دیدم تکون تکون داد بچرو از تو شکمم کشید بیرون یه نفر با ارنجاش افتاد سر شکمم و فشار داد بعد صدای گریه بچه اومد گرفتش بالا یه لحظه دیدمش از بالای پرده دیدم دکتر بچمو برد فکر کردم گذاشته یکی دیگه بخیه بزنه هی میگفتم دکتر داره بخیه میزنه میگفتن آره بابا خود خانم دکتره انقدر فوضولی کردم که پرده رو داد پایین بهم چشمک زد تا خیالم راحت شد یعنی بهتریییین بخش زایمانم اتاق عمل بود خیلی باحال بود بعد دخترم گریه میکرد آوردن گذاشتن رو سینم سرشو چسبوندن به صورتم شروع کرد مکیدن صورت من و آروم شد🥲🥺🥺بعد بردنش شروع کرد گریه من همینجوری اشکام میومد و میگفتم خدایا شکرت یهو احساس خشکی گلو کردم گفتم انگار نفس تنگی دارم بعد اکسیژن گذاشت گفت یچیزی برات میزنم بخواب مقاومت نکن بعد سریع خوابم برد تو ریکاوری اکسیژن وصل بود بهم و خواب بودم ولی می‌شنیدم صداهارو صدای گریه دخترمم میومد ساعت ۷ و ۴۰ دقیقه دخترم به دنیا اومد ساعت ۹ من تو ریکاوری بیدار شدم آوردن گذاشتن سر سینم شروع کرد مکیدن و شیر خوردن
مامان 𝑨𝒓i𝒂❤️ مامان 𝑨𝒓i𝒂❤️ ۲ ماهگی
مامان ویهان💙 مامان ویهان💙 ۱ ماهگی
مامان کارن مامان کارن ۳ ماهگی
پارت دوم
باز بلندم کردن رفتم سرویس هی گفتن حالت توالت ایرانی بشین زور بزن درد هام تمومی نداشت باز بهیار اومد تو اون حالت روم آب گرم ریخت تا میومدم یکم جیغ بزنم یا آخ و اوخ کنم گفتن ساکت برای بچه خوب نیست
مجدد رفتم رو تخت قلب بچه رو چک کردن دهانه واژنم رو ورزش دادن حس میکردم فقط داره کش میاد فکر کنم ۶ بود گفتن موهای بچه مشخصه زور بزن کم آورده بودم دیگ مجدد دونفری شروع کردن شکمم رو فشار دادن اونقدر درد کشیدم و ذکر گفتم خدا میدونه
گفتم ببرید سزارین شاید بند ناف دور گردن بچه ام باشه چون دوستتم همینجوری بود برده بودنش سزارین ولی اینا گفتن جای بچه بده نمیشه
رفتن دکتر کشیک بخش رو آوردن اونم تا اومد هی دعوا که چرا زور نمیزنی زور هات به درد نمیخوره فلانی تو برو شکمش رو فشار بده بعد باز رفتم دوش آب گرم این پروسه تا نزدیک ۸ شب ادامه داشت ۱۹:۵۵گل پسرم دنیا اومد انداختنش رو بدنم ولی گریه نمی‌کرد گفتن ۳ دور بند ناف دور گردنشه سریع بردنش تو راهرو متخصص اطفال آماده بود انگار صداش میومد بهشون میگفت تند تند یک کارایی کنن بعد ۳۰،۴۰ ثانیه صدای گریه آقا کارن اومد من زیر درد خارج کردن جفت از ذوق و درد فقط گریه میکردم
مامان محسن مامان محسن ۴ ماهگی
پارت ۲ زایمان

دکترم موقع عمل متوجه شده بود که رحم من تک شاخه و کلا با یه دونه تخمدان باردار شدم و علت کم بودن آب جنین و بریچ بودن و کاهش رشد جنین کوچیک بودن رحم من بوده و تا الان نمیدونستیم
فشارم که پایین میومد با سرم اوکی میشد و تا ساعت ۱۰:۳۰توی اتاق عمل بودم بچم لباس پوشوندن چشماشو همون لحظه اول که از شکمم درآوردن و بدنش رو پاک کردن باز کرد و نگاه می‌کرد اومدن گذاشتن روی صورتم خیلی حس خوبی داشت سختی تمام این ۹ ماه کامل از یادم رفت
بعدش من شروع کردم به لرزیدن که گفتن طبیعیه بردن ریکاوری ۱۰ دقیقه بچم رو گذاشت رو سینم و شیر خورد و من همچنان میلرزیدم و داشتم درد های شکمم رو حس میکردم پسرم رو بردن به همسرم و خانواده هامون نشون دادن و بعدش منو بردن بخش اومدن سرم زدن بهم دردم کامل از بین رفت کل شب رو پسرم گریه کرده چون نوک سینم درشت بود و نمیتونست بگیره به دهنش بعدش هر سری که درد داشتم شیاف استفاده میکردم و رفع می‌شد اینم از تجربه زایمان من
مامان Ariya🤍🧸🍯 مامان Ariya🤍🧸🍯 ۱ ماهگی
(پارت دوم )تجربه سزارین
پاهام بی حس شد و گز گز کرد اونجا ی استرسی افتاد تو جونم اینم بگم خیلی آدم ترسویی ام 😁پارچه سبز جلو روم زدن ...داخل سرمم یچیزایی زدن ..دو سه نفر هم بالا سرم بودن از جمله دکتر بی هوشی ...دیگه شروع کردن به عمل کردن .. ی فشارای ریزی به شکمم وارد میکردن که خوب برای اینکه بچه رو دربیارن طبیعی بود میشد تحمل کرد ...بعدش ی فشار از بالا دادن بچه رو کشیدن بیرون ...صدای گریه آریا دراومد بند دل منم پاره شده با گریه آریا گریه کردم 😭🥲همه ازش تعریف میکردن میگفتن نکا چه نازه چه سفیده مامانش 🥲
آریا رو آوردن کنار صورتم بهترین حس بود برا همه دعا کردم ❤
خلاصه آریا رو بردن همینطور که تو حال و هوای خودم بودم یهو حس کردم چهارتا دست با فشار زیاد از جای معدم محکم فشار دادن تا به پایین بچه ها نمیخوام بترسونم من اونجا مردمو زنده شدم از فشاری ‌که بهم وارد شد درسته بی حس بودم ولی از جای معدم که بی حس نبودم 🤦‍♀️🤦‍♀️سه بار قشنگ شکممو فشار دادن و تمیز خالی کردن ...بار سوم کم آوردم فقط داد زدم آیی معدمممم که اونجا سریع دکتر بیهوشی منو بی هوش کرد ...وقتی به خودم اومدم دیدم تو اتاق ریکاوری ام ....
ادامه پارت بعد :