🍒🍒تجربه سزارین ----»۱ 🍒🍒

روز پنج‌شنبه ۶ دی ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان، و نفر دوم زایمان بودم😬 استرس نداشتما ولی یه حال غریبی بودم دیدن دخترکم اینکه سالمه، شبیه کیه و....
اولش لباس بهم دادن بعدش مدارکمو گرفتن انتی، انومالی، و سونو وضعیت جنین، و ازمایشات ، کارت ملی و شناسنامه و نامه بستری و داروهای دکتر چیزایی بود ک تحویل دادیم
بعدش ازم فشار و اینا گرفتن، تا زنگ زدن هانیه بیاد بهم سوند وصل کردن درد نداشتا ولی چون واژینیمیوس هستم میترسیدم، حس بعدش مثل جیش کردنه و واقعا دارید جیش میکنید🤣
بعد رفتیم اتاق عمل چندنفر هعی سوالای تکراری میپرسیدن، تو اتاق عمل هم همه خوش خنده و مهربون و حسابی استرس رو‌ازت دور میکنن
لباسمو دادن بالا و شد پرده بین من‌و دکترا🤣 یکم وضعیت معذب کننده بود ولی مهم نیست
امپول بی حسی یکم سوزش داشت و سختیش اونجاس میگه خم شو، با اون شکمت باید شونه هاتو خم‌کنی تا جای ممکن😬ک چندنفر انجامش میدن
بعد کم کم پاهام سنگین شد ولی همچنان حس داشتم ک‌پرستار گفت طبیعیه
بعد چند دقیقه صدای دخترکمو شنیدم و یه فشارای عجیب ب تخت ک خب درد نداشتن ولی حس میشه با شکم تو انجام‌میدن
یه لحظه بچه رو نشون دادن و پرتمون کردن رو‌تخت ریکاوری، چون واقعا پرتم کردن🤣🤣

۶ پاسخ

پمپ درد گرفتی شما گلم ؟؟ یا شیاف ؟ درد بعدش اکی بود؟؟

عزیزم 😍😍 خوش قدم باشه گل دختری. انشالله همیشه سالم و سلامت باشید

عزیزم مبارک باشه 🥺😍 حالا شبیه کی بود نی نی 😂 منم بعد از سالم بودنش همش فکر میکنم به کی رفته

مبارک باشه عزیزم دنیا اومدن دختر گلتون💕🌱✨️

مبارکه عزیزم خداروشکربسلامتی زایمان کردی

کدوم بیمارستان بودی

سوال های مرتبط

مامان حسنا مامان حسنا ۳ ماهگی
تجربه سزارین پارت 1
دکتر بهم گفت شب برو بیمارستان بستری شو فردا صبح عملت میکنم.منم رفتم بیمارستان پرونده تشکیل دادم بعد بهم لباس دادن پوشیدم و آنژیوکت رو وصل کردن یکم درد داشت مثل آزمایش خون بود دردش.
بعدش نوار قلب گرفتن ازم.گفتن از ساعت 12 شب ب بعد هیچی نخورم.صبح عمل اومدن بهم سرم وصل کردن و بعدش ک تموم شد لباس اتاق عمل رو پوشیدم بعد اومدن سوند وصل کنن ک اصلا درد نداشت حقیقتا من میترسیدم از سوند ولی هیچ دردی نداشت یکم حس چندشی بود ولی درد نداشتم.
بعدشم نشوندنم رو ویلچر بردنم اتاق عمل و دکتر اومد بی حسی رو بزنه دکتر بی‌حسی مرد بود و اینم درد زیادی نداشت از آمپول زدن هم دردش کمتر بود.بعد یه دقیقه پاهام گرم شد و دکترم اومد ک کار رو شروع کنه من حالت تهوع بهم دست داد و استفراغ کردم یذره.
یکمم نفس تنگی داشتم ک بعدش برطرف شد.حین عمل هم چندتایی آمپول از طریق آنژیوکت بهم زدن ک نفهمیدم چی بودن حین عمل هم هیچ دردی نداشتم.سر یه ربع بچه دنیا اومد و دو دور بند ناف پیچیده بود دور گردنش🥲دکتر نشونش داد بهم و بردن ک لباساش رو بپوشند. بعد پرستار آوردنش کنار صورتم و چسبوندش بهم تا عمل تموم شد بعدشم بچه رو دادن دستم گفتن بگیرش و بردنم ریکاوری.همونجا بهش شیر دادم و شیرم خیلی خیلی کم بود اونم همش مک میزد.یه 45 دقیقه ریکاوری بودم بعد بردنم بخش و بچه رو گرفتن ازم گذاشتن رو تخت خودش و دوتا ماما اومدن داخل و گذاشتم رو تخت خودم و بدنم رو با دستمال مرطوب تمیز کردن زیرم هم یه چیزی مثل تشک پلاستیکی پهن کردن و پوشک گذاشتن واسم و لباسم رو عوض کردن و رفتن.
مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ ۳ ماهگی
مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
بیمارستان حسابی تحویلم گرفتن و خیلی مهربون باهام برخورد کردن استرسم یکم کم شد
اومدن برام سرم وصل کردن و آزمایش خون و ادرار هم دادم. بعدش اومدن سوند وصل کنن
نمیگم درد نداشت ولی خب یه لحظه بود و بعدش درد نبود اما آدم اذیت بود و اینکه اون لحظه حس خجالت بهم دست داد
خلاصه همینطور منتظر موندم و ساعت رو به روم هر لحظه‌ش یه ساعت طول میکشید
تا اینکه شنیدم گفتن خانوم دکتر اومده بلند شدم و منم بردن سمت اتاق عمل
تو راه هم اجازه دادن همسرم و مادرمو ببینم بوسشون کردم و رفتم
دکتر بیهوشی بهم گفت دوست داری بی حس بشی یا بیهوش گفتم کدوم کم عوارض تره گفت بی حسی فقط بعدش رعایت کن
منم بی حسی رو انتخاب کردم
رفتم اتاق عمل خیلی سرد بود نشستم رو تخت و آمپول بی حسی رو زدن تو کمرم
دردش خیلی کم بود مثل اینکه خلال دندون فشار بدی روی پوستت
و بعد دراز کشیدم پرده انداختن و من دیگه شکمم رو نمیدیدم
گفتن پاهاتو تکون بده و من نتونستم و شروع کردن
حس میکردم که شکمم و پوستم تکون میخوره و کشیده میشه ولی هیچ دردی نداشتم مثل دندون پزشکی
تو همین حال و هوا بودم که صدای گریه دخترم اومد
با صداش منم گریم گرفت و همش میگفتم سالمه گفتن بله خداروشکر و حسابی قربون صدقه‌ش میرفتن
دخملی رو آوردن گذاشتن رو صورتم و بهترین و شیرین ترین لحظه عمرم رو تجربه کردم
بعدش گفتن یه چیزی میزنیم برات خوابت میبره و تو ریکاوری بیدار میشی
همین شد و چن ثانیه بعدش دیگه چیزی متوجه نشدم

ادامه پارت بعد
مامان دلیار مامان دلیار روزهای ابتدایی تولد
خب سلام مامانا اومدم تجربه سزارینمو بهتون بگم
پارت 1
دیروز صبح ساعت 6 بهم گفتن برو بیمارستان گلسار منم بلند شدم با کلی استرس رفتیم سمت بیمارستان. از شانس منم انقد دیروز اتاق عمل شلوغ بود دکترم ساعت 11 اومد و منو آماده کردن واسه عمل. رگ گرفتن و سوند وصل کردن که بینهایت چندش بود سوند🥴 و یه کوچولو هم درد داشت. منو بردن به سمت اتاق عمل و دیدم 5.6 تا آقا اومدن دورم🤣 منم دست و پام مثه بید می‌لرزید. دکتر بیهوشی گفت 3 بار کمرتو با الکل تمیز میکنم و آمپولو میزنم منم خم شدم و آمپولو زدو اصلا درد نداشت. کم کم دیدم پاهام و شکمم داره بی حس میشه تو همون حین جلومو با یه پارچه سبز پوشوندن و دیدم شکمم داره سرد میشه و یهو شروع کردن به تکون دادنم منم هی داد میزدم نمیدونم اصلا چرا داد میزدم🤣 یهو دیدم صدای گریه یه دختر خانمی اومد و منم شروع کردم به گریه کردن خیلی اون لحظه قشنگ بود 🥹 بعدش آوردن تماس پوستی دادن و منم کلیییی تازش دادم . بعد گذشت چند دقیقه منو بردن تو ریکاوری و دخترمو آوردن که شیرش بدم. بعد شروع کردن به ماساژ رحمی ولی من هیچی حس نمی‌کردم. دیدن حالم اوکیه منو بردن پیش خونوادم و کلی ذوق داشتیم تا اینکه اثر بی حسی کم کم از بین رفت و من دردام شروع شد 🥴
مامان نیــــلا 🍒 مامان نیــــلا 🍒 ۲ ماهگی
🍒🍒 تجربه سزارین ----»۲ 🍒🍒

تو ریکاوری بردنم کنار دخترکم و سعی کردن بهش شیر بدن
یه ربع هم نشد با همون تخت رفتیم بخش و‌پرت شدیم رو‌تخت🤣
بخش نگو دیوونه خونه بگو انقدر سر صدا بود ک ن خودم نه نیلا یه لحظه هم نتونستیم بخوابیم یکی با تلفن بلندبلند حرف میزد یکی اهنگ گذاشته بود و یکی خروپف....
پرستار اومد و شیردهی رو‌توضیح داد
من با توجه ب اطلاعاتی ک داشتم قصدم این بود ۸ ساعت تکون نخورم و حرف نزنم امااااااا انقدر حرص خوردم ک کل ۸ ساعت داشتم حرف میزدم😐
و کل روزو یه ساعت هم نتونستم بخوابم یکی بخاطر شیردهی یکی بخاطر سروصدا ک بچه همش بیدار میشد از صداها و گریه میکرد، کمرم داشت نصف میشد و شونه ام درد گرفته بود بخاطر عدم استراحت کافی ک بعدش خوب شد
شب سختی بود😫
شبش شیاف دادن برای کار کردن شکم ک‌مامان من از شیافای ضد درد بهم داد🤣 فکر کرده شیاف خودمون بهتره
دیگه روز بعد شدو باید شکممون کار میکرد🤦
هرچی فکر کنی خوردیم کمپوت گلابی،سیب،گیلاس،مغزیجات،کره، سوپ، اب، چایی، و....
چهارتا شیاف
دوتا شربت معده
دلپیچه شدیم اما بیرون روی نه🤣
تلاشای ما از ۸ـ۹ صبح شروع شد و نهایت ۱ ب نتیجه رسیدیم🤣

سزارین تجربه جالبی بود اما سختی خاص خودشو داره مثل طبیعی
بخیه ها یکم اذیت کننده هستن ولی با شیاف و‌پمپ درد قابل کنترله
دراوردن سوند هم یه لحظه اس و فقط یه ذره سوزش داره
شکم من هنوز انگار یکی توشه🤣ک بعد کشیدن بخیه ها با یه شال میبندم و بعد ۴۰ روز شکم بند طبی میبندم
دکتر گفت مولتی ویتامینای بارداری رو‌همچنان ادامه بدم
یه عالمه قرص و تقویتی داده
روز دهم گفت بیا بخیه بکشم
گفت روز ترخیص میتونی بری حموم ولی چسب ضداب رو روز ۳ یا ۵ در بیاریم
مامان پایار مامان پایار ۳ ماهگی
تجربه من از زایمان سزارین بیمارستان قائم کرج
من از بیمارستان خیلی خیلی خیلی راضی بودم ماما شیفت شب عااالی
حیف ک اون روز عملم با استرس گذشت
صبح ک رفتیم زایشگاه کارای پذیرش انجام دادیم و بعدش سوند وصل کردن بنظرم سختی سزارین سوند و ان اس تی گرفتن و منو بردن تریاژ و اتاق عمل و امپول بی حسی زدن ک خیلییی اروم زد و درد نداشتم
کل زمان عمل نیم ساعت بود من حین عمل خیلی استرس داشتم چون از قبل سونو داده بودم بند ناف دور گردن بچم بود خیلی ترسیده بودم یکم حین عمل گردن درد داشتم ک برام امپول زدن دردش کم شد
تو ریکاوری خیلی میلرزیدم ولی نمیدونم چرا برا من لذت بخش بود شکمم تو رزکاوری فشار دادن بچمو رو صورتم گذاشتن و اوردنم بخش
کل زمانی ک من زایشگاهو اتاق عمل و..بودم خانوادم از روی مانتور پشت در از تمام مراحلم با خبر بودن .تو بخش یه همراه خیلیی خوب کنارتون باشه من ابجیم بود ک واقعا حرفه ای بود بچم خوب سینمو گرفت تا ۸ ساعت بعد عمل هیچی نخوردم بعدش فقط نسکافه و اب میوه طبیعی و چای خوردم.اصلا اولین راه رفتن سخت نیست پرستارا شیاف گذاشتن راحت بود بلند شدنم فقط اصلااا نذارین مثانتون پر بشه تا ابکی خوردین تن تن برین ادرار کنید چون مثانه پر میشه درد میکنههه
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۲ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۲ ماهگی
بعدش که از دکتر ناامید شدم تو راه رفتن به بیمارستان که برای طبیعی بستری بشم منشی دکتر زنگ زد گفت اگه تا نیم‌ساعت دیگه رسیدی میبرمت اتاق عمل وگرنه میمونه برا فردا..منم سریع حرکت کردیم ساعت ۹ ونیم صبح بود رسیدیم بیمارستان..چون دکتر یه عمل سخت خروج رحم داشت باید منتظر میموندم..ازم چندتا خون گرفتن و آنژیکت وصل کردن و سوند..که درد آنچنانی نداشت فقط لحظه ی فیکس کردنش یه سوزش ریز داشت که با نفس عمیق تموم شد..دراز کشیده بودم رو اتاق منتظر تا ببینم اتاق عمل که یهو کیسه آبم پاره شد و اومدن معاینه گفتن ۴ سانتی..زنگ زدن دکتر که مریض کیسه آبش پاره شد گفت سریع بیارید اتاق عمل و با ویلچر منو بردن ..رفتم تو تخت اتاق عمل دراز کشیدم و دکتر بیهوشی اومد توضیحاتی داد و گفت در حد نیش پشه هست فقط تکون نخوری ولی من تکون خوردم گفت ممنون که گوش کردی😂😂یهو پاهام داااغ شد من همچنان از دردای طبیعیم و استرسی که داشتم میلرزیدم ..بعدش پرده رو کشیدن جلوم و شروع کردن به زدن بتادین روی شکم و پاهام..گفتم حس میکنم شروع نکنین گفت آره حس میکنی دلی درد نداری..که همینجور هم بود شکمم برش دادن و ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه پسرکم بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم دکتر گفت مبارک باشه نشونم ندادن بردن تمیزش کنن و کاراشو انجام بدن اون لحظه فقط آیت الکرسی میخوندم و برای همه چشم انتظارا دعا میکردم..بعدش..
مامان آراد 🐣 مامان آراد 🐣 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
پارت دوم
با هر بدبختی بود بالاخره پذیرش شدم و آماده شدم برم اتاق عمل
اولش خیلی ترس داشتم ولی نمیخواستم گریه کنم جلو بقیه
قبل از اتاق عمل سوند وصل کردن ک فقط سوزش ریز داشت
بعدش تو اتاق عمل ازم خون گرفتن و فشار مو گرفتن و یه کم پرسنل باهام حرف زدن ک واقعا از استرسم کم شد
کارشناس بیهوشی اومد و سوزن بی حسی رو زد ک اصلاااااا درد نداشت
بعد دیگه پارچه رو کشیدن و من پر از ترس و استرس بودم
عرق سرد میزد پیشونی مو و یکی از پرستارا پاک کرد صورت مو
خلاصه یه کم بعد صدای آراد قشنگم اومد
اون لحظه تموم سختی ها واقعا یادم رفت انقد حالمممم خوب بود
منتظر بودم بیارنش کنارم
آوردنش
فقط میگفتم خدایا شکرتتتتت خدایا شکرت
تموم شد و آرادو بردن بخش
منم بخیه مو زدن و رفتم ریکاوری
تو ریکاوری یه کم اذیت شدم ولی برام مورفین زدن و به عشق دیدن آراد تحمل کردم
بعد دیگه رفتم تو بخش و دو تا شیاف دیکلوفناک گذاشتم ک واقعا تاثیر داشت و تا الان دردم کم بوده
چند بارم با سینه خودم بهش شیر دادم شیر خشک هم در کنارش دادم که اغوز خورده باشه
الانم منتظرم پرستار بیاد راه برم که این مرحله هم میزارم
بهتون بگم که من درد سست ترین ادم دنیا بودم ولی واقعا سزارین اونجوری نبود ک من ترس داشتم
امیدوارم هر کی زایمانش نزدیکه و هر کی حاملس راحت زایمان کنه
مامان امیرعلی 🧸❤ مامان امیرعلی 🧸❤ ۱ ماهگی
🔶️ تجربه من از زایمان سزارین🔶️ (۲)


برای سزارین بعد از اینکه آماده ام کردن، اول از همه متخصص بیهوشی برام بی حسی تو کمر زد که اصلا نفهمیدم. خیلی خوب بود و کم کم پاهام شروع کرد به گز گز کردن و بعد از ده دقیقه کلا هیچ حسی نداشتم. بعد از بی حسی برام سوند رو گذاشتن که اونم طبیعتا درد نداشت. حتما بگید بعد از بی حسی براتون سوند بزنن که اینجوری خیلی بهتره. بعد یه پرده کشیدن جلوم و دکترم اومد و شروع کرد. در کمترین زمان ممکن بچه بیرون اومد و صدای گریه اش رو شنیدم که حس فوق العاده ای بود. فک کردم دقیقا همون لحظه میارنش پیشم اما اول بردنش کمی تمیزش کردن و یه سری کارارو انجام دادن (که من نمیدیدم) بعد سه چهار دقیقه آوردنش گذاشتن رو صورتم. میخواستم بمیرم براش انقدر که جیگر بود 🥰❤
بعد شروع کردن به بخیه زدن. درواقع اصل عمل سزارین همون بخیه زدن لایه هاست. که حدودا ۲۰ دقیقه شاید طول کشید ... انقدر از دکترم راضی بودم که حد نداره. واقعا دکتر مهربون و حرفه ای ودرجه یک بودن. هم در دوران بارداری هم برای عمل سزارین من واقعا راضی بودم ازشون. بعد که تموم شد منو بردن قسمت ریکاوری و چون بیمارستان خیلی شلوغ بود، حدودا ۳ ۴ ساعت تو ریکاوری بودم. مدام وضعیتم چک میشد و کم کم حس پاهام برگشت. بدترین قسمت فشار دادن شکم (چک کردن خونریزی و وضعیت رحم) بود که ۳ بار انجام شد. بار اول چون هنوز بی حس بودم اصلا نفهمیدم. اما دوبار بعدی خیلیییی دردناک بود. بدترین قسمت برای من همین فشار دادن شکم بود.