❣️هَـمٍ مٌـسٰـآفٍـرَتّـی مًـن👫🏻
پارت 5
_اع بابا انقدر حسود نباش دیگه
بابا خندید و گفت:
_شوخی کردم وروجک
همگی خندیدیم و نشستیم پشت میزاولین قاشق رو که تو دهنم گزاشتم اومممم عالی شده بود همیشه عاشق آش رشته بودم واسه همین تند تند غذا مو خوردم و سفررو جمع کردم ظرفارم شستم رفتم تو اتاقم رو تخت دراز کشیده بودم و داشتم تو نت میگشتم که یهو دستم خورد به ی کانالی که مال امام حسین و عکس های کربلا بود نگم براتون که چقدر گریه کردم و از خدا خواستم خودش همچیزو حل کنه چون گریه کرده بودم سرم درد میکرد واسه همین چشامو بستم و کم کم بخواب رفتم....
با حس اینکه داره از چشام اشک میاد چشامو باز کردم و دیدم که بالشتم و صورتم خیص از اشک شده با خودم گفتم مگه چی شده کن داشتم گریه میکردم که یهو یادم اومد که خواب دیدم وایــــی خدای من چه خوابی بود خواب دیدم که وسط بین الحرمین ایستادم ولی خودم نمیدونم که اونجا کربلاست ی دست لباس سفید تنمه با روسریم که حجابی بستمش که دونم سفیده و چادر عربی سفیدی هم سرمه کلا سفید پوش بودم مثل یک فرشته همش دوروبرمو نگاه میکردم وگریه میکردمو اسم پدر مادرمو صدا میزدم حس میکردم اینجا گم شدمچون هیچ کس بغیر از من اونجا نبود و اونجاهم شب بود یک ان درهای صحن باز شد و یک خانم قد بلند و هیکلی که چادر سیاهی بر سر داشتو نقابی سبز بلند روی صورتشو گرفته بود به طرفم اومد هیجا از بدنش دیده نمیشد هتا دستاشم دیده نمیشد چون دستکش مشکی داشت اومد روبروم وایساد و دستشو کشید رو سرم و روی شونم نگهداشت همینطور که گریه میکردم بهش گفتم تو کی هستی با صدایی زیبا و جذابی که تا حالا نشنیده بودم گفت:
_مگه بهم قول ندادی دیگه حجاب کنی مگه بهم قول ندادی دیگه نزاری نامحرم موهاتو ببینه چرا بقولت عمل

تصویر
۳ پاسخ

پارت ۶ نیست که

پس پارت 6🤔🤔

سلام دوستان شرمنده یکی از اشنایان ما فوت شدن واسه همین نتونستم دیروز پارت بزارم چون تو مراسم بودیم ولی بجاش امروز 3پارت میزارم

سوال های مرتبط

مریم مریم قصد بارداری
خانما ی اتفاق عجیب افتاد برام
من رفتم حرم از امام رضا خواستم بهم بچه بده خیلی گریه کردم توی حرم
بعد روز بعدش برگشتیم شهرمون و تا رسیدم خونه کمر دردم شروع شد و پریود شدم خیلی عصبانی شدم همش میگفتم الکی رفتم حرم هیچ کدوم از حرفامو نشنید
بعد شب میلاد امام رضا شوهر زده بود شبکه خراسان و خودش هم رفت جایی کار داشت من بهم ب خودم اومدم دیدم داره میخونه ای حرمت ملجا درماندگان ... کلی گریه کردم همه صورتم اشک شد به گنبدش نگا میکردم گفتم من این همه گریه کردم تو حرمت چرا شفاعتمو نکردی تا یک ساعت حرمو نشون میداد و منم گربه میکردم
بعد از دو روز کمر درد شدم در حدی که نمی‌تونستم بشینم فقط دراز کشیدم الان
سینه هامم چهار روزه داغه داغه میسوزه خیلی مخصوصا نوکش
تخمدانای سمت چپم و راستم و دور نافم و زیر شکم دو روزه که خیلی تیر می‌کشه مخصوصا تخمدانای سمت چپم
دیروز که رفتم دستشویی ی لکه صورتی خیلی روشن دیدم فک کردم پریود شدم ولی همون بود دیگه نیومد بعد اومدم اینجا گفتم اکثرا گفتن احتمالا حامله ای و لانه گزینی هست ی نذر بکن خوبه منم نذر کردم اگه حاجت گرفتم ۸ تا گلاب به نیت امام رضا ببرم بدم حرم
دیشب ی خواب عجیب دیدم 😭😭😭😭😭
خواب دیدم ی بچه آهو افتاده بود منم بغلش کردم بوسش کردم بعدشم گذاشتم توی کالسکه ای که اونجا بود و با خودم آوردم خونه
زدم تعبیر خواب نوشته بود نشونه فرزنده
اشکم بند نمیاد یا امام رضا ینی حاملم ؟ 😭😭😭😭خدایا ینی میشه حاجت گرفته باشم
فاطمه سادات:)' فاطمه سادات:)' قصد بارداری
مامان نفس مامان نفس قصد بارداری
سلام من پسرم که یکسال و ۵ ماه داشت من بیمارستان بستری شده ۳ شب تو این ۳ شب خونه مادرشوهرم بوده بهش شیرخشک میدادن بعدم که اومدم شیرم خراب شده بود کلا بچه اول میزد نمی‌خورد الان پسرم ۲ سال دادره ولی یکی از سینه هام خشک نشده شیرش و درد میکنه و عفونت کرده سر مریضی و بیماری بود خونه مادرشوهرم بودم شوهرم ورداشت گفت آره این سینش شیر مونده عفونت کرده مادرشوهرم گفت این چه شیری بوده که بچه هم نخورده عفونت هم کرده شما که به بچه زیاد شیر ندادی منم اعصاب خورد شد گفتم خودش نخاسته بخوره منکه از خدام بود وقتی شیرم خراب شده بچه میخاسته چی رو بخوره...خیلی دلم شکست همونجا نفرینش کردم میگم خدا بهت بده که هر دفعه با حرفات منو رنج میدی....فک میکنم مک به دستی بهش شیر ندادم پدرسگ شوهرم با شیر خشک خریدنش مشکلی نداره این فقط زور میزنه که آره تو بهش شیر ندادی خودش به بچه هاش شیر خش‌ک می‌داده کمکی ولی به قول خودش تا ۲ سال بهشون شیر می‌داده خسته شدم دیگه جوابش رو که دادم هیپی نگفت فقط گفت خب دیگه😐😑
مامان انبه کوچولو🥭 مامان انبه کوچولو🥭 هفته دهم بارداری
بچه ها دیشب خواب دیدم که بچه دار شدم و دارم بهش شیر میدم بهش شیر خشک دادم اول اصلاااا نمیخورد وقتی سینه خودمو دهنش گذاشتم قورت قورت میخورد در حدی ک شیر از بغل دهنش میرفت سیر هم نمیشد ولی‌عاشق شیر خودم بود بعد به زور دیگه میخواستم بخوابونمش سینمو ازش گرفتم گذاشتمش رو پام شروع کرد به گریه یادم اومد بادگلوشو نگرفتم خودم به خودم گفتم اخی از کجا بدونی خب بنده ی خدا اولین باره نی نی دار شدی که بعد ک دیدم داره اذیت میشه روی شونم گذاشتم سرشو شروع کردم به راه رفتن گاز معدشو بگیرم بعد اروم شد خوابید انگار پسر هم بود بعد بردمش تو اتاق خودش‌دیدم شوهرم یه تخت خوشگل براش خریده کلی دوق کردم ولی دلم نیومد تنهاش‌بذارم بردمش تو اتاق خوابمون بغل تخت خودم، مامانم براش تخت خریده بود اونجا گذاشتمش کلی نگاش میکردم و میگفتم خدا رو شکر بالاخره خدا بمنم فرشته داد چقدر دوست داشتنیه و قشنگه بعد خیلیییی بمن وابسته بود خیلی دوسم داشت پیدا بود ازش تا از بغلم میرفت‌بی تابی میکرد 🥹
خدا بمنم فرشته بده الهی از بچگیم ترس مادر نشدن داشتم
مامان مانیسا مامان مانیسا ۱۰ ماهگی
ادامه تاپیک قبلیم راجب زایمانم
دیگ اقام قاطی کرد گفت میریم تهران اپل رفتیم زایشگاه سونوگرافیامو بگیرم یهو اونجا ماما رنگ و روم دید بزور گفت معاینه کنم منم مجبوری گذاشتم یهو گفت وای ۵ سانت شدی کیسه ابت اومده پایین بدو برو خصوصی از ذوق نفهمیدم چخیره تند تند رفتم خونه اساس جمع کردم دوبار پله بالا پایین کردم ک از درد نفسم رفت رفتم بیمارستان خصوصی بستریم کردن همچنان انقباض و درد داشتم اما تحمل میکردم هی تمرین نفس میکردم دم بازدم که یهو دکترم اومد گقت بدویید شده ۹ سانت هی گفت زورت اومد زور بده منم از اعماق گلوم بجای اینکه جیغ بزنم از داخل زور میزدم جیغ میزدم یعنی صدام بیرون‌نمیومد به بدنم منتقلش میکردم مثل ببخشید زور زدن بخاطر مدفوع کردن بماند که مدفوع هم کردم اما مستخدم سریع کمکم میکردن تعویض میکردن تشک زیرمو و خیلی مهربون بودن عالی بودن عالی دکترم خیلی کمکم کرد و اصلا نفهمیدم چیشد ک‌بچم اومد خداروشکر عالی بود من هیچی نفهمیدم ۳ تا بخیه هم خوردم اصلا هم ورزش نکردم و تقریبا طی ۹ ساعت زایمان کردم و دکترم خیلی ازم راضی بود گفت عالی بودی منم خوشحال بودم خداروشکر ولی خانوما خوشحالم که سزارین نکردم درسته از درد کبود شدم گریه کردم مردم زنده شدم