تجربه زایمان طبیعی قسمت سوم

این مرحله مردم و زنده شدم به معنای واقعی رو فهمیدم... سر بچه باید بیرون می اومد و من باید زور می زدم انقدر درد کشیدم که خدا می دونه... یعنی ادم در شرایطی قرار میگیره که جز فشار و زور زدن راهی نداره که خودشو خلاص کنه... چندین بار همزمان با انقباضات بالا آوردم شدید هر چقدر از سختی این تجربه بگم کم گفتم تازه من لگنم خوب بود و هیچ مشکلی در طول بارداری نداشتم و دهانه رحمم زود نرم شده بود این بودم! دیگه اینقدر جیغ زدم بردنم اتاق زایمان و دکتر اومد و دیگه فقط فریاد پرستارا که زور بزن و جیغای من که فکر می کردم دارم می میرم... در نهایت دکتر شماف کوچیکی داد و پرستارها با هم به شکمم فشار اوردن و تمام... وقتی صدای جیغ و. گریه بچه مو شنیدم همه دردها تمام شد... بدنم ریلکس شد گرم شدم... دکتر بخیه زد پرستارا تبریک گفتند... روی من ملحفه انداختند کاچی و دمنوش برام اوردند و اولین بار نی نیمو شیر دادم... و امروز که ششمین روز تولدشه اسم براش انتخاب کردم و شناسنامه گرفتیم... درسته بعدش من بستری شدم و الان برای فشار خون بارداری تحت نظرم اما لذت مادر شدن خیلی بالاتره و اینکه من گرچه در زایمان طبیعی درد زیادی کشیدم اما در تمام اون لحطات آدم یک حس عجیب رو تجربه می کنه یک حس تقدس رو... زمانی که باردار بودم خیلی دوست داشتم وقتی زایمان کردم بیامو از تجربه ام بنویسم. امروز فرصت کردم نوشتم امیدوارم مفید باشه. در ضمن اپیدورال و مامای همراه واقعا برای من حیاتی بود حتما اگع ژبیعی زایمان می کنید و بار اول هست مامای همراه بگیرید بچه ها

۹ پاسخ

منم عین تو خیلی زایمانم دردناک بود
دکتر عوضی دیر اومد نمیدونی چ فشاری رو تحمل کردم مردمو زنده شدم
ن اپیدورال برام زدن ن کمک ماما
هرچی میگفتم من درد دارم اپیدورال میخام اهمیت نمیدادن
هرچی میگفتم کمک ماما میخام
میگفتن لازم نداری
تف تو بیمارستان زهرای مرضیه ایندفعه بد شانس ترین بودم تو زایمان

مبارکتون باشه عزیزم قدمش پرخیروبرکت براتون...
هزینه بنت الهدی طبیعی چندشد؟

مبارک باشه عزیزم ببخشید شما بیمه داشتید با بیمه همه هزینه ها چقدر شد؟

تبریک میگم انشاالله خدا یار ویاور خودتون وبچه تون باشه

مبارکت باشه عزیزم خوش قدم باشه ان شاالله واقعا سخته ولی بعدش خیلی شیرینه🥺😍

مبارکه قدمش

مبارکه عزیزم خوش قدم باشه♥

تبریک میگم عزیزم،کدوم بیمارستان زایمان کردی و با کدوم دکتر که زیر میزی ام نگرفته؟

مبارکه عزیزم زیر سایتون بزرگ شه

سوال های مرتبط

مامان دلوین 🐣 مامان دلوین 🐣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت اول

تمام مدتی که تحت نظر دکتر زنانم بودم متوجه میشدم سهل انگاره ولی میذاشتم رو حساب اینکه نمیخواد من دارو مصرف کنم تا بدنم خودش مقابله کنه. دفعه اخر هم که رفتم پیشش یک هفته مونده بود به زایمانم و قبلش به خاطر فشار یکی دو روز پشت هم به زایشگاه مراجعه کردم که دومی همزمان شد با نوبت ویزیت آخرم پیش دکترم که به جای راهکار برای فشار فرم زیرمیزی جلوم گذاشت و من هم قید اون دکتر و بیمارستان رو زدم. با عجله رفتم سراغ یه دکتر و یه مامای همراه دیگه که با همون دکتر کار می کرد و به مامعرفی شد. دکتر جدید گفت که باید اخر هفته ۳۸ زایمان کنم یا ختم بارداری. نامه بستری + دارپهای حین و بعد عمل رو نوشت. با اینکه اولین مراجعه من به ایشون در آخر بارداریم بود خیلی انسان باوجدان و شرافتمندی دیدمشون. دیگه امدم خونه و دیدم ای بابا هر روز فشارم میره بالا و من هر روز مجبور بودم برم زایشگاه بیمارستان جدید و اونا هم به دکترم زنگ می زدن. در نهایت یک روز قبل از تاریخ بستری آخر شب بستری شدم. چون مامان و بابام در قید حیات نبودند و کسی جز همسرم کنارم نبود وقتی معاینه شدم برای خداحافظی اومدم سراغ همسرم و در حالی که از استرس گریه می کردم گفتم که خیلی می ترسم و هوای منو داشته باشه و بعد رفتم سمت اتاق بستری قبل زایمان....
مامان دلوین 🐣 مامان دلوین 🐣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت دوم

توی اتاق سه تا تخت بودـ من اولین بیمار بودم. معاینه دو سانت بودم. قرص زیرزبونی برای چهارساعت اول دادند. من تا قبل بستری هیچ انقباضی نداشتم و اصلا نمی دونستم انقباض چیه اما وقتی قرص رو دادند و درد به کمرم پیچید فهمیدم اون انقباض که میگن اصلا شوخی نیست. یهدخانم دیگه هم بستری شد با دو سانت که یک ساعت بعد دردش شروع شد و زایید بچه دوم یا سومش بود ولی من بچه اولم بود 😥 تا چهار صبح قابل تحمل بود. ساعت چهار قرص دوم رو دادند که فشارهام شدیدتر شد و کم کم حوالی ساعت ۹ دردام شدید شد طوری که می پیچیدم به خودم و حتی داد می زدم. توی همین فاصله سه تا سزارین اوردند و بردند. ساعت ۹:معاینه ام کردند نزدیک پنج سانت بودم. به حدی درد داشتمکه جونم دراومد. اونجا کار جدی شد. اول دکتر بیهوشی امد رو به دیوار نشستم تا روی کمرم تزریق انجام شد برای بار اول اپیدورال. بعد کمی دردم اروم شد البته فقط درد کمر. مامای همراهمم اومد هر وقت دردام شدید می شد ماساژم می داد. بعد از اپیدورال ورزش هایی که مامای همراه میگفت رو انجام می دادم. کیسه آبمم قبلش پاره شد و یه حجم زیادی از آب گرم از بدنم خارج شد. حین ورزش ها خونریزیداشتم. انکار هیچ کس رو نمی دیدم تمام بدنم درد بود و فشار... ورزشها رو که انجام می دادم همراه انقباضات بود ولی من مدام نفس گیری می کردم. تا شد هشت سانت و مامای مسيول و مامای همراه رفتند سراغ اموزش فشار من برای بیرون امدن سر بچه....
مامان هدیه ماندگار 💙 مامان هدیه ماندگار 💙 ۴ ماهگی
سلام خانمای گل مامانای آینده و مامانای تازه منم بعد از چهار روز فرصت کردم گوشی دست بگیرم .گل پسر قشنگ منم که قرار بود آبانی بشه توی ماه مهر به دنیا آومد با زایمان طبیعی اورژانسی تجربه ی خیلی سختی بود برای من چون برخلاف اونچه که فکر می کردم زایمان سوم راحت تره واقعا سخت تر بود من بخاطر فشار یهویی که دیابت بارداری با دوسانت بستری شدم و بدون درد با آمپول فشار و معاینه ی تحریکی زایمان کردم خوشحال و خندان بستری شدم حتی تا پنج سانتم باز شدگی همچنان درد نداشتم ودرآخر با معاینه ی وحشیانه ی پزشک تا هشت سانت پیش رفتم و با کلی فشار و زور خودم در زایمانی سخت پسرم رو به دنیا آوردم ترجیح میدم تجربه زایمانم رو به طور کامل توضیح ندم تا باعث استرس دیگران نشه اما از نتیجه راضیم چون مامای خوب و باتجربه ای بالای سرم بود و واقعا بخیه های خوبی برام زد از قبل از بارداری هم بهتر.انشالله همگی زایمان راحتی داشته باشین وکوچولوهاتون رو به سلامتی بغل کنید.واینکه دلم براتون می سوزه که هنوز باردارین 😂😂😂واقعا بچه داری هرچقدر سخت خیلی از بارداری بهتره 🧿🧿🧿
مامان آوا مامان آوا ۴ ماهگی
مامان نورا مامان نورا ۱ ماهگی
مامان محمد حسین 👼🏻 مامان محمد حسین 👼🏻 ۵ ماهگی
تجربه زایمان من 5
ماما همراهم خدا خیرش بده خیلی آدم خوبی بود از دکترم اجازه گرفت که موقع زایمان کمکم کنه و دکترم هم اجازه داد بعد از چند بار زور زدن به یک دو سه دکتر ،ماما که زیر پاس یه چهار پایه گذاشته بود که قدش از تخت خیلی بالاتر بیاد با فشار دست روی رحمم و با زور من بالاخره بچه خارج شد 😍حس خیلی خوبی بود چون می دونستم که دیگه درد نمی‌کشم و بچه رو گذاشتن رو سینه ام و واقعا حس فوق العاده ای بود و بعد بچه رو بردن برای وزن و ... و دکتر بهم گفت چون آرام بخش داری می تونی بخوابی تا بخیه بزنم و من آروم چشمام رو بستم و اونجا بود که چند تا ماما وارد اتاق شدن و همه میگفتن ای واااای بیچاره چقدر پاره شده !وای چقدر آش و لاش شده و دکتر هم دعواشون کرد و گفت از اتاق برید بیرون !!اگر بیدار بشه و بشنوه می‌ترسه ،فقط‌یه نفر ماما همراه من داخل اتاق بمونه و همه برن بیرون !!اونجا بود که چشمام رو باز کردم و گفتم خیلی پاره شدن ؟و دکتر گفت بله متاسفانه ولی تحمل کن و طاقت بیار تا خوب بخیه بزنم و خلاصه حدود یک ساعت و نیم بخیه زدن و اینجور کارا طول کشید و قسمت مقعدم هم چون نمی تونست بی حس کنه بهم گفت تحمل کن و اگر درد داشت فریاد بزن و خودتو سفت نکن و من تحمل کردم،متاسفانه به علت پارگی خیلی زیاد دو روز بیمارستان بودم و خیلی درد هم دارم و واقعا وضعیتم سخته ولی خب چه میشه کرد مادر شدن دردسر داره و من به عشق فرزندم این رو به جون خریدم ،امیدوارم تجربه ام به کارتون بیاد اول اینکه مانای همراه حتما بگیرید و بعد هم اتاق خصوصی بگیرید چون برای آرامش بعد از زایمان خیلی موثره 😍😍
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۲ ماهگی
پارت ۴
ولی بعد کلی ورزش اخرم با دست یه سانت وا میشد ولی عالی بود که بعد اون همه درد من درد نداشتم
دیگه رسیده بودم به ۹ سانت حس زور شدید داشتم سر بچه بالا بود دیگه انقدر زور زدم و سجده رفتم با انقباض که سر بچم اومد پایین دیگه ۱۰ سانت بودم ولی یه مانع بود تو واژن که با تمام قوا زور زدم بچه اومد تو کانال و دکترم اومد و بهترین بخیه ای که تو عمرم دیدم رو برام زد
دکتر موقر بهترین دکتر دنیا برای من تو کل بارداری بچمو گذاشتن تو بغلمو از شوق اشک ریختم
و اینم بگم من از ۴ سانت دیگه هیچچچچ دردی نداشتم
و الان تنها دردم بواسیرمه که خیلی بد شده چون قبل بارداری هم شدید بود و با زور زایمان خیلی بد شد
از طبیعی با اپیدورال خیلی راضی بودم
برای من بد درد که تازه فهمیدم ارثی از خاله هام هست باز نشدن دهانه رحم
عالی بود
بیمارستان پاستور بود شیفت صبح زایشگاه عالی بودن
و بیمارستان خوب بود
هزار بار بگردم طبیعی میارم الان خواهرخام غبطه میخورن به حال من بعد زایمان
و تخت بغل من ۵ نفر زایمان کردن و من هنوز بودم 😅
کسایی رو دیدم که ۸ سانت هم درد نداشتن
مامان فاطمه سادات ✨️ مامان فاطمه سادات ✨️ ۴ ماهگی
قسمت سوم تجربه زایمان طبیعی

حدود یک سانت باز بودم و دکترم می گفت اصلا عجله نکن به وقتش زایمان می کنی . ولی برام نوبت زد برای ۱۶ مهر ک اگه تا اون موقع زایمان نکردم بستری بشم و با آمپول فشار زایمان کنم
من یک بار در ۳۸ هفته و ۵ روز روغن کرچک خورده بودم و خبری نشده بود ، یک بار هم همون ۱۲ مهر ، شب قبل از زایمان ، خوردم ، چون واقعا بد کوفتیه 🤦‍♀️ ، دلدرد و بیرون رویش خیلی اذیت کننده ست
اون شب من بعد از خوردن روغن حدود دو سه ساعتی بیرون روی داشتم به همراه دلدردی ک هفته ی قبلش هم تجربه کرده بودم‌.
حدود ۱۰/۵ شب روغن رو خوردم . یک ساعت بعدش بیرون رویم شروع شد تا حدود ۱ طول کشید
از ساعت ۱ تا ۳ خوابیدم ، ولی همچنان دلدرد داشتم ولی قابل تحمل بود ، می گرفت و ول می کرد ، من فکر کردم برای روغنه و طبیعیه

حدود ۳ دیگه از خواب بیدار شدم و دردها بیشتر شده بود ، رفته بودم توی دستشویی و شلوارم رو درآورده بودم و آب گرم رو گرفته بودم روی شکمم تا دردم رو کم کنه
ادامه در تایپیک بعدی ..
مامان مهراد مامان مهراد ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۲🥳
خلاصه از ساعت یک ظهر ان اس تی و کارای مربوطه رو انجام دادن و سرم فشار رو از خیلی کم شروع کردن ، تا ساعت سه درد خاصی نداشتم انقباض و خیلی کم گرفتگی ، کم کم زیاد می کردن که اذیت نشم ، تو این بین ورزش می کردم تو اتاق یکم دردام بیشتر شد شبیه درد پریود ولی قابل تحمل بود برام نفس عمیق میکشیدم و رد می کردم ، بعد بهم گفتن بشین رو نوپ درد اومد بالا پایین شو ول کرد قر بده رو توپ ، حدود یک ساعت رو توپ بود و دردام بیشتر شد ولی همچنان با ماساژ که همسرم می داد و نفسای عمیق رد می کردم ، معاینه شدم ۵ سانت بودم ، وان رو آماده کردن و دراز کشیدم تو وان به همسرم گفتن آب گرم و بگیر رو شکمش و کمرش ، یکم که گذشت دردام شدت گرفت و کم کم صدام در اومد ولی بازم سعی می کردم با نفس کشیدن کنترل کنم ، ( اینم بگم که من می‌خواستم اپیدورال بگیرم ولی دکترم گفت چون زایمان اولی تا ۷سانت تحمل کن ) برای خودت و بچه بهتره و من تحمل کردم (درد. زایمان آخرا سخت هست ولی یکسره نیست نترسید اون بین تایم ریلکس کردن دارید) من مرتب خرما و مایعات می‌خوردم که ضعف نکنم،هفت سانت که شدم برام بی حسی رو زدن و کم کم پاهام گرم و شد تمام دردا رفت بعد بی حسی در عرض یه ربع دقیقه از هفت سانت کامل فول شدم ( در حال که دکترم می گفت یه ساعت تا فول شدن داشتی) در واقع بهم کمک کرد بی حسی که زود فول شم ،