تجربه زایمان طبیعی قسمت اول

تمام مدتی که تحت نظر دکتر زنانم بودم متوجه میشدم سهل انگاره ولی میذاشتم رو حساب اینکه نمیخواد من دارو مصرف کنم تا بدنم خودش مقابله کنه. دفعه اخر هم که رفتم پیشش یک هفته مونده بود به زایمانم و قبلش به خاطر فشار یکی دو روز پشت هم به زایشگاه مراجعه کردم که دومی همزمان شد با نوبت ویزیت آخرم پیش دکترم که به جای راهکار برای فشار فرم زیرمیزی جلوم گذاشت و من هم قید اون دکتر و بیمارستان رو زدم. با عجله رفتم سراغ یه دکتر و یه مامای همراه دیگه که با همون دکتر کار می کرد و به مامعرفی شد. دکتر جدید گفت که باید اخر هفته ۳۸ زایمان کنم یا ختم بارداری. نامه بستری + دارپهای حین و بعد عمل رو نوشت. با اینکه اولین مراجعه من به ایشون در آخر بارداریم بود خیلی انسان باوجدان و شرافتمندی دیدمشون. دیگه امدم خونه و دیدم ای بابا هر روز فشارم میره بالا و من هر روز مجبور بودم برم زایشگاه بیمارستان جدید و اونا هم به دکترم زنگ می زدن. در نهایت یک روز قبل از تاریخ بستری آخر شب بستری شدم. چون مامان و بابام در قید حیات نبودند و کسی جز همسرم کنارم نبود وقتی معاینه شدم برای خداحافظی اومدم سراغ همسرم و در حالی که از استرس گریه می کردم گفتم که خیلی می ترسم و هوای منو داشته باشه و بعد رفتم سمت اتاق بستری قبل زایمان....

۴ پاسخ

دکترتون کی بود

ادامش عزیزم

بقیه شو بزار🥺
منم خیلی استرس دارم بهم گفتن شاید فردا ک رفتم پیش دکترم ختم بارداری بده خیلی میترسم
چون ورزش رابطه هیچی نداشتم

فشارتون چند بود؟

سوال های مرتبط

مامان دلوین 🐣 مامان دلوین 🐣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت سوم

این مرحله مردم و زنده شدم به معنای واقعی رو فهمیدم... سر بچه باید بیرون می اومد و من باید زور می زدم انقدر درد کشیدم که خدا می دونه... یعنی ادم در شرایطی قرار میگیره که جز فشار و زور زدن راهی نداره که خودشو خلاص کنه... چندین بار همزمان با انقباضات بالا آوردم شدید هر چقدر از سختی این تجربه بگم کم گفتم تازه من لگنم خوب بود و هیچ مشکلی در طول بارداری نداشتم و دهانه رحمم زود نرم شده بود این بودم! دیگه اینقدر جیغ زدم بردنم اتاق زایمان و دکتر اومد و دیگه فقط فریاد پرستارا که زور بزن و جیغای من که فکر می کردم دارم می میرم... در نهایت دکتر شماف کوچیکی داد و پرستارها با هم به شکمم فشار اوردن و تمام... وقتی صدای جیغ و. گریه بچه مو شنیدم همه دردها تمام شد... بدنم ریلکس شد گرم شدم... دکتر بخیه زد پرستارا تبریک گفتند... روی من ملحفه انداختند کاچی و دمنوش برام اوردند و اولین بار نی نیمو شیر دادم... و امروز که ششمین روز تولدشه اسم براش انتخاب کردم و شناسنامه گرفتیم... درسته بعدش من بستری شدم و الان برای فشار خون بارداری تحت نظرم اما لذت مادر شدن خیلی بالاتره و اینکه من گرچه در زایمان طبیعی درد زیادی کشیدم اما در تمام اون لحطات آدم یک حس عجیب رو تجربه می کنه یک حس تقدس رو... زمانی که باردار بودم خیلی دوست داشتم وقتی زایمان کردم بیامو از تجربه ام بنویسم. امروز فرصت کردم نوشتم امیدوارم مفید باشه. در ضمن اپیدورال و مامای همراه واقعا برای من حیاتی بود حتما اگع ژبیعی زایمان می کنید و بار اول هست مامای همراه بگیرید بچه ها
مامان مسیحا و کیاشا مامان مسیحا و کیاشا ۶ ماهگی
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم زایمان طبیعی من....
بعد توصیه های لازم توسط خانم دکتر و نوشتن نامه برای زایشگاه ، به من گفتن که برم خونه یک دوش آب گرم بگیرم که دردهامو منظم تر کنه ، عصاره گوشت بخورم که قوت داشته باشه برام و سبک هم باشه
دیگه تا انجام دادن این مراحل و رفتن به بیمارستان و شد ساعتهای ۱۲ شب و بعد از معاینه داخل بیمارستان توسط ماما ، با توجه به نامه ی پزشک بستری شدم
از همسرم و پدرم و مادرم خداحافظی کردم با چشمانی اشک آلود رفتم داخل زایشگاه (حال روحیم زیاد خوب نبود و بیشتر نگران حال پسرم بودم که خدایی نکرده اتفاقی برایش نیوفته)
خلاصه سرم بهم زدن و به دکترم اطلاع دادن که من بستری شدم ایشون هم گفتن با دز پایین فشار و درد رو شروع کنند

حدود ساعت یک شب بستری شدم و تا ساعت ۶ دردهام قابل تحمل بود (چون پریود های خیلی دردناکی داشتم میتونم حتی بگم اصلا به حد درد پریودیم نرسیده بود)
❌در مورد معاینه هم بگم که خدایی زیاد معاینه نکردن منو از اون ۵ ساعت اولیه ای که بستری بود دوبار معاینه شدم که زیاد اذیت کننده نبود باید خودت همکاری میکردی با ماما تا اذیت نشی
دیگه ساعت ۶ صبح شیفت ماما های زایشگاه تغییر کرد و یک خانوم اومد بالا سرم وضعیتم رو چک کرد و رفت به دکترم زنگ زد و با مشورت دکتر، یک آمپول موضعی فشار به پام زد و گفت می‌خوام معاینه ات کنم ببینم چند سانت شدی که موقع معاینه برام همه چی عادی بود که یهو گفت عه کیسه آب داری که .... و با گفتن همین یک جمله کیسه ی آبمو پاره کرد و خدایی میگم دردش خیلی بد بود🥺
(اما خب حالا که فکر میکنم میگم خدا خیرش بده اگر اینکار نمیکرد من روند زایمانم کند تر میشد و ضربان قلب جنین هم افت میکرد و میرفتم واس سز )
ادامه دارد
مامان پرتقال ها مامان پرتقال ها ۷ ماهگی
تجربه زایمان

بالاخره روز موعود فرا رسید، فکر می کردم همه چیز آماده است. هر روز که می گذشت شوق و ذوق مامان و بابا بیشتر میشد و لحظات دیرتر می گذشت.
باید از شب قبل بستری می شدم.
این در حالی بود که من به شدت از فضای بیمارستان متنفر بودم و باورم نمیشد که باید یک شب را به اجبار آنجا باشم، چه برسد به دو شب
سری به بیمارستان زدم، هم اتاقی هایم پذیرش شده بودند.
و من تازه داشتم خواهش می کنم امشب را تخفیف بدهید و من فردا صبح برای بستری بیایم.
قبول نکردند و همان شب بستری شدم.

و البته اینکه از شب بستری میشدم خیلی عاقلانه تر و بهتر بود.
لباس هایم را تعویض کرده و روی هر دو دست رگ گیری و آماده وصل سرم شد و بالاخره نفر سوم هم با سلام وارد اتاق شد و روی تختش جا خوش کرد.
آن شب پایین آمدن از تخت و مسیر سرویس بهداشتی که با همراه حل میشد، دل چرکین بودن نسبت به کثیفی که با پد یکبارمصرف توالت فرنگی حل میشد و داشتن درد جای سوزن ها که باید تحمل میشد تا بدن به آنها عادت کند، این مواردی بود که شب های قبل و در خانه خود آن را تجربه نمی کردیم.
و البته فکر کردن به فردا...

ادامه دارد...
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۱ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مامان امیرعلی 🧸💙 مامان امیرعلی 🧸💙 ۱ ماهگی
🔶️ تجربه من از زایمان سزارین🔶️ (۱)

بعضی وقتا با کلی برنامه ریزی سعی میکنی که ازقبل آمادگی لازم رو داشته بشی اما آخر کار تمام برنامه هات بهم میریزه. من از اول میخواستم که طبیعی زایمان کنم ولی متاسفانه تا لحظه آخر دردی نداشتم و دهانه رحمم باز نشد. چندین بار رفتم تریاژ مامایی و معاینه شدم اما حتی یه فینگر هم نبودم. خلاصه ۳۹ هفته طبق نامه پزشکم رفتم بیمارستان و بستری شدم. تصورم این بود که با آمپول و شیاف و قرص بتونم زایمان طبیعی انجام بدم اما قسمت چیز دیگری بود. دوتا ماما و دکترم منو معاینه کردن و همه گفتن که بچه خیلی بالاست در سطح شکمیه و اصلا تو لگن نیومده ، لگن هم محدوده و با اینکه عضلات کف لگن خوبه اما برای زایمان طبیعی اونم بدون درد و با آمپول فشار خیلی ریسکیه. یعنی ممکنه زایمان خوبی از آب در نیاد و احتمال اینکه ساعتها اذیت بشم و آخر کار فایده ای نداشته باشه و یا بخیه زیاد بخورم ، بیشتره. منم چون نمیخواستم ریسک کنم و درد طبیعی بکشم و آخر کار سزارین بشم، دیگه از همون اول بنا به توصیه پزشکم سزارین رو انتخاب کردم. واقعا خدارو هزارمرتبه شکر میکنم که دکتر خوبی نصیبم شد و بیمارستان خوبی انتخاب کردم. خیلی هوامو داشتن و از همه نظر واقعا راضی بودم. حالا که فکر میکنم من اصلا طاقت زایمان طبیعی رو نداشتم بدنم آماده نبود خداروشکر دکترم منو آگاه کرد ...
مامان لیام🩵 مامان لیام🩵 ۵ ماهگی
خب اومدم از تجربه زایمانم(سزارین) بگم تو دوتا پارت میگم به طور خلاصه بخوام بگم من دکترم و انتخاب کردم و از اول رفتم تحت نظرش از همون اول هم گفتم سزارین می‌خوام کل شرایط منو دکترم میدونست و از بابت دکتر و بیمارستان خیالم راحت بود چون خیلی تعریفشو شنیده بودم بهم تاریخ داد اما خودش رفت سفر و یه روز قبل از تاریخم از سفر میومد خب استرس زیاد داشتم که نکنه تو تایمی که نیس چیزی بشه که مجبور باشم زودتر زایمان کنم دکترم گفت خیالت راحت همون تاریخی که دادم خودم میام و زایمان میکنم با اینکه استرس داشتم اما دکتر تا حدودی آرومم میکرد و کلا دکترم اهل استرس دادن نبود هزینه خود دکتر رو پرداخت کردم و آخرین ویزیت هم پیشش رفتم و یه سونو نوشت برام سونو رو انجام دادم و فهمیدیم که دو هفته رشد جنین عقبه و رشد شکمش صدکش رو پنج بود خب استرسای من بیشتر شد چون دکترم نبودش البته هفتمم کامل بود خلاصه به دکتر پیام دادم گفت صلاح من اینه زایمان کنی فردا با پزشک جایگزینم اسم پزشک جایگزینش هم خیلی شنیده بودم یکم خیالم راحت شد هرطور شد شب رو سر کردیم و شد صبح زایمانم ادامش پارت بعد
مامان اهورا مامان اهورا ۲ ماهگی
#تجربه_سزارین_یک
چون تو این مدت کلی تجربه زایمان خوندم داخل گهواره و بهم کمک کرد میخوام تجربه سزارینم رو بگم شاید برا کسی مفید باشه
#پارت یک سزارین
من ماه های آخر بارداری کلی گشتم تایه دکتر پیدا کردم که سزارین اختیاری انجام بده برام و یه بیمارستان خوب و قیمت معقول چون دکتر خودم راضی به سز نمیشد 
خلاصه که دکترم  رو پیدا کردم و چند هفته آخر رو رفتم پیشش
قرار بر این شد ۳۸ هفته و ۵ روز سزارین بشم و یه تاریح رو با همسرم انتخاب کنم ما ۱۹ آذر رو انتخاب کرده بودیم  و اون موقع ۳۵ هفته و ۵ روز بودم
یه مراقب رفتم بهداشت تو این بین که گفتن شکمت زیاد اومده پایین و تقریبا تا هفته های آینده زایمان میکنی و چون زایمان من طبیعی بود کلی ترسیدم که نکنه قبل سز اختیاری درد طبیعی بیاد سراغم و به همین خاطر هفته بعدش یه نوبت دیگه پیش دکتر گرفتم و رفتم بهش گفتم
گفت اگه شکمت اومده پایین نشونه نزدیگ شدن به زایمانه پس ۳۸ هفته و ۵ روز خیلی دیره خواست معاینه لگنی انجام بده که من نزاشتم چون حس میکردم با معاینه دهانه رحمم بزودی باز میشع خلاصه که تاریخ سز رو گذاشتیم ۳۸ هفته و یک روز۱۵ آذر
ادامه تو تاپیک بعدی
مامان یُسرا سادات مامان یُسرا سادات ۳ ماهگی