سوال های مرتبط

مامان کیان و آوا♥️ مامان کیان و آوا♥️ ۴ ماهگی
مامان فسقلی مامان فسقلی ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 4🩵
چقدر استرس گرفتم گفتم چرا آمپول فشار؟؟گفتن اصلا درد آنچنانی احساس کردی؟فقط روند زایمانت تندتر میکنه راحت میشی
دیگه دردام داشت شدید میشد مامام رسید گفت بهتره بلند شی تا باهم ورزش کنیم ولی من واقعا دردام جوری بود که اصلا نمیتونستم اونم ماساژ میداد و حرف میزدازش خواهش کردم اپیدورال کنید همش میگفت اصلااااا دردهات عالین روندت خیلی سریعه روند زایمانت کندتر میشه ممکنه حتی زور زدنت دچار مشکل شه و لازم شه کسی از بالا فشار بده تا بچت بیاد مامام میگفت قد موهای سرم تجربه دارم بهم اعتماد کن و بدون تاثیر گاز برات خیلی بهتره من دردام جوری بود هیچی حالیم نبود گفتن 6 سانت شدی گفتم گاز بذار مامام برام گاز انتونکس گذاشت ولی واقعا اصلااااا تاثیری نداشت وگفت پاشو بریم حمام شکمت آب گرم بگیرم آروم شی(بچها آب گرم خیلی تاثیر داره زایمان اولم مامام میگرفت واقعا دردها کم میشدن) با درد شدید بلند شدم رفتم ولی واقعا دردها غیرقابل تحمل شده بودن فقط دلم میخواست ناخودآگاه زور بزنم همش دادمیزدم چرا اپیدورال نمیکنید میگفتن باشه زنگ میزنیم نگو که فول شده بودم
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
خب بلاخره بعد چند روز فرصت کردم تجربه زایمانم رو بنویسم گفتم شاید ب دردتون بخوره .
خب من ۳۷ هفته و ۵ روز بودم و تا این هفته اصلا هیچ‌ ورزش یا پیاده روی نداشتم فعلا شروع نکرده بودم ک ورزش کنم یا چیزی بخورم برای باز شدن دهانه رحم میگفتم فعلا زوده وقت هست .اینم بگم از وقتی وارد ماه نهم شده بودم دردهای ریز پریودی داشتم ک خیلی کم بود ‌.۱۲ ادریبهشت شب بود ساعت ۱۱ اینا احساس دلپیچه داشتم فکر میکردم چیزی خوردم بخاطر اونه دلپیچه گرفتم یکم کمر‌ درد هم داشتم ک دردش اصلا در اون حد نبود ک بخام فکر کنم وقت زایمانمه .
خلاصه شب خابیدم ولی اصلا توی شکمم یجوری بود نمیتونستم خوب بخابم تا اینکه ساعت ۶ صبح با درد بیدار شدم فهمیدم درد زایمانه ولی خیلی کم بود با خودم گفتم بزار دردم ک زیاد شد برم بیمارستان خلاصه شوهرم و بیدار نکردم بلند شدم سرپا راه میرفتم از درد
دردم زیاد شده بود ولی خب چون اینجا توی گهواره خانوما گفته بودن درد رو تو خونه بکشین بعد برین بیمارستان بخاطر همین نرفتم گفتم بزار شدید بشه ک رفتم بستریم کنن .هر پنج دقیقه میگرفت ول میکرد ولی قابل تحمل بود
تا اینکه ساعت ۷ کیسه آبم پاره شد همون لحظه ک آب ازم اومد دردم خیلی شدید شد جوری ک کنار همسرم دراز کشیده بودم دستمو رسوندم بهش چنگ زدم از قیافم فهمید گفت بریم بیمارستان گفتم بریم .اصلا نمیتونستم از شدت درد از جام تکون بخورم ب زور لباس پوشیدم حالا ساعت ۷ صبح هم مگه آژانس یا ماشین پیدا میشد ک ما رو ببره بعد پنج دقیقه اینا آژانس اومد بیمارستان نزدیک بود رسیدیم دیگه راه رفتن هم برام سخت شده بود دردم هر یک دقیقه میگرفت ول میکرد رفتم زایشگاه گفتم کیسه آبم پاره شده

*ادامه رو پایین میزارم لایک کنید بالا بمونه *
مامان ماهانا مامان ماهانا ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳

منو بردن ریکاوری تا چشمام گرم میشد صدام کردن 😅 اومدن باهام حرف زدن انقدر منگ بودم یادم نییس چی میپرسیدن تا دوباره چشام گرم شد دیدم ماهانا رو اوردن گذاشتن رو سینم شیر بخوره همونجوری بودیم که دیگه اومدن بچه رو بردن منم اتاقم آماده بود منم اومدن ببرن بعد از رو تخت جا به جام کردن

❌ از خوبیای بی حسی هیچ دردی نفهمیدم ولی زایمان قبلیم بیهوشی بودم با هر بار جا به جایی میمردم و زنده میشدم ❌

بعد خانم اومد گفت یکم فقط فشار میدم چون چسبندگی داشتی خیلی نباید فشار بدم فقط یک دور دست کشید گفت خوبه من دستشو حس کردم اما درد هیچی ❌ اینم از خوبیای بی حسی بود تو بیهوشی ماساژ شکمی خیلی درد داره ❌

منو بردن تو اتاق ، اونجا متوجه شدم اتاق وی آی پی اوکی شده جا به جام کردن و رفتن من که گذاشتن تو اتاق گفت سرتو میتونی چپ و راست کنی اما بلند اصلا نکن دروغ چرا دو سه بار حواسم نبود بلند کردم بچه رو هم آوردن تو اتاق

وقتایی که میخواستم بچه شیر بدم پرستار میومد میذاشت رو سینم چون من که نمیتونستم سرم بلند کنم نمیدونم همین فکر کنم خیلی موثر بود که باعث شد ماهانا بعدا سینمو خیلی خوب بگیره چون من سر قبلی پرستارا کمک آنچنانی نمیکردن بچه سینمو نمیگرفت و … ولی ماهانا انگار یاد گرفته بود خوب میگرفت