یهو ی فشار عجیبی روی تمام بدنم و وجودم و سینم حس کردم و انگار نفسم تنگ شد گفتم ک برام اکسیژن بزنن نزدن و گفتن طبیعیه بعدش من خیلی بیقرار و و حس بد و سنگینی داشتم خیلی سخت بود برام پرستارم هی میگفت چند سالته ک هواسم پرت شه😂فک کنم سه بار پرسید بعد گف ی امپول میزنم ممکنه سرت نبض بزنه ولی طبیعیه نترس اونو زد انگار سنگین تر شدم و موقع حرف زدن لکنت داشتم اما طولی نکشید صدای اب اومد گفت چند تا فشار میدیم نی نی رو بیاریم بیرون و این بهترین لحظه زندگیم شد دردام فراموش کردم و صدای گریه اش خیلی گریه کردم از خوشحالی ک گفت اروم گریه کن دارم بخیه میزنم 🤣بعدشم ک انتقالم دادم به برانکارد و بردنم ک برم ریکاوری اونجام گفتن سرتو تکون نده ولی من کلی تکون خوردم وحرف زدم بعدم التماس اب میکردم خدا خیرش بده یه پرستار اقا اومد چند قطره بهم اب مقطر داد کلی دعاش کردم بعد یساعتم باز پرستار دید خیلی تشنمه دلش سوخت یکمی بهم اب داد بعدشم اومدن شکمم فشار دادن ک اصلا درد نداشت سه بارم خودم صداش زدم ک شکمم فشار بده بعدم رفتم بخش خواهرم نی نیم داد بهش شیر دادم و بعد ۸ ساعت کمی ابمیوه کم‌ کم اب و بعد فک کنم ۱۲ ساعت سوند دراوردن اخیش و گفتن راه برم اولین راه رفتنمم خوب بود درد داشت ولی ن خیلی قابل تحمل رفتم اتاق ۱ و اونجا خودم کامل شستم شرت و نوار گذاشتم که نوار بهداشتی برام بهتر بود تا این پوشاک بزرگا زیاد به کارم نیومد بعدم لباس بخش پوشیدم و موهام قشنگ کردم کلی راه رفتم بعدم دیگ دراز کشیدم و تا صبح بی خوابی کشیدم ک سخت بود صبحم بیمه اومد و شنوایی سنجی بعدم دکتر اومد و مرخص شدیم به سمت خونه ♥️

۸ پاسخ

به سلامتی عزیزم قدمش پر از خیر و برکت باشه 🥺😍

عزیزم باز خداروشکر نی نیتو بغل کردی صحیح وسالم
برا ماهم دعا کن تو که میگی سنگین شدی یا لکنت فلان من میترسم خیلی وحشت دارم از اینجور چیزا

ای جانم خداروشکر مامان و نی نی صحیح و سالم از هم جدا شدن🥺😍

منم اونجا میخوام زایمان کنم پرستاراخودشون شیاف میزاشتن برات؟؟

بعد از اینکه اومدی تو بخش دیگه نیومدن شکمت رو فشار بدن؟

من از بیحسی و فشار شکمی خیلی میترسم 😐🥺

الان دردات چطوره اجی؟

پمپ درد گرفتی؟

باید مدفوع کنی بعد مرخصت کنن؟

چقد هزینه سزارینت شد

عزیزم چقد زیررمیزی گرفت دکترت

سوال های مرتبط

مامان نیلا مامان نیلا ۱ ماهگی
#تجربه سزارین ۴
در کل هیییییچ دردی نداشتم ولی همه چیو حس میکردم ،البته بریدن شکمو هم حس نکردم......فقط دستیار دکتر روی دنده هامو فشار میداد ک بچه بیاد پایین درد نداشت ولی حس فشار باعث میشد تکون بخورم و آی آی میکردم چون ب ریه و دندم فشار بود ک با مهربونی برام توضیح دادن بخاطر بچس،،یه مایع تلخیم اومد گلوم یه لحظه ترسیدم ک چندتا سرفه کردم نفس عمیق کشیدم و یه پارچه گذاشتن زیر سرم،در عرض چند دقیقه بهم گفتن بچه اومد و صدای گریه اش درومد ک اونجا خودمم دیگه حسابی گریه کردم و تخلیه احساست،،،،تو این فاصله ک بخیه میزدن پرسیدم بچم کجاس چرا گریه نمیکنه ک دختر بالاسرم گفت بیداره داره اطرافو نگاه میکنه تکونش دادن صداش اومد ،بعد چند دقیقه اوردنش صورتشو چسبوندن صورتم ک اونجا برای دومین بار بعداز عشق به شوهرم، عشق و تجربه کردم ....دکتر خداحافظی کردم رفت بخیه ام تموم شد یه اقایی اومد دوباره منو کشید رو برانکارد بردن ریکاوری،اونجا سرم و پمپ درد زدن برام تقریبا ۱ ساعت اونجا بودم پرستار بچمو اورد از سینم بهش شیر داد،تو این فصله زنگ زده بودن حراست پایین همسرمو مامانارو صدا زده بود بیان بالا دم اتاق عمل وایساده بودن بچه رو دیدنو بردن پایین ،،،،منم اصلا سرمو تکون نمیدادم خیلی کم حرف میزدم که سردرد نگیرم....خاستن ببرنم طبقه پایین ک باز خانوادمو تو راهرو دیدم و باهام اومدن تو بخش بستری...
مامان هامین🥺😍 مامان هامین🥺😍 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین
پارت۳

تقریبا یک ربع بعد صدای بچم اومد لباس پوشوندن و
اوردن چسبوندنش به صورتم ب همین ک بردن منو خاب گرفت و هیچی نفهمیدم تقریبا ۴۵ دیقه بعد بازم حالت تهوع اومد سراغم سه بار اول و وسط و اخرای عمل شدید شد ...
بعدشم بردنم اتاق ریکاوری کنار بچم
یساعتی اتاق ریکاوری بودم
بعدش بردنم بخش
روی شکمم شن گذاشتن ، مخدر تزریق کردن و سرم وصل کردن، شیاف گذاشتن گفتن ۸ ساعت نباید چیزی بخورم و تقریبا ۶ ساعت بعد بیحسی رفت
تو اتاق عمل شکمم فشار دادن تو ریکاوری فشار دادن و چندبار تو بخش فشار دادن چون‌بیحس بودم هیچی نفهمیدم فقط بار اخر که تو بخش فشار داد با مشت فشار داد و بیحسیم‌رفته بود خیلییی شکمم درد کرد

بعدش مایعات شروع کردم و سوند دراوردن و راه رفتم
اولین راه رفتن خیلیی سخته خیلییی همراه نداشته باشین نمیتونین اگه تونستین بگین همسرتون یا پدرتون کمک کنه یه اقا کمک کنه راحت تره چون بعد بیحسی من ورم داشتم و خیلی سنگین شده بودم
من به توصیه یکی از مامانا به همسرم‌گفتم اومد کمکم کرد
مامان هیلدا مامان هیلدا ۳ ماهگی
زایمان سزارین پارت ۲
بعداینکه بچه ب دنیا اومد و صداشو شنیدم ی حسی داشتم ک اصلا نمیشه توصیف کرد فقط اشک بود ک از چشمام میومد..تو اون لحظه همه رو دعا کردم..بعدش اوردنم ریکاوری یکم سردم بود هیچ دردی نداشتم اصلا حس میکردم فلج شدم😅 ساعت ۶ اوردن بخش منو.تا ساعت ۱۰ ۱۱ هیچ دردی نداشتم بعد کم کم بی حسی رفت و من دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود در حد درد پریودی..اوردن بهم چای عسل دادن گفتن بخور اگ حالت تهوع نداشتی کم کم غدا بخور.اونو ک خوردم چنددیقه بعد گلاب ب روتون یهو بالااوردم فقط اون لحظه خیلی اذیت شدم و بخیه هام تیر کشید.دگ لباسام و همه چی کثیف شد پرستار اومد گف باید پاشی بریم عوض کنم همه چیتو.منم بلندشدم اروم راه رفتم.اونقدری ک من ازاولین راه رفتن شنیده بودم وحشت داشتم ولی واقعا دردش واس منی ک خیلی کم طاقتم قابل تحمل بود.خلاصه ک همه چیمو عوض کردن و اومدم دراز کشیدم دردم زیاد بود شیاف گذاشتن یکم بهتر شدم دگ کم کم غذا خوردم خیلی کم خوردم میترسیدم باز حالم بد شه.خرما و ابمیوه خیلی خوبه حتما بخورید.اخرشب ام سوند رو کشیدن یک لحظه درد داشت فقط.فرداشم ساعت ۱۲ مرخص شدم.
مامان نوخودی مامان نوخودی ۱ ماهگی
تجربه زایمان ۳
بعد دیدم همشون حعی گفتن وای نازی و فلان ولی صدا بچم نمیومد 😂 گفتم زندس بعد دیدم صدا ریز گریه اومد 😂 پتو پیچیدن دورش و آوردنش گذاشتنش رو صورتم خیلی حس قشنگیه واقعا ایشالله همه تجربه کنند 🥹
بعدم دیگ گفتم برام پمپ درد بزارین گفتن باشه تو ریکاوری میزاریم بچمو بردن و یه ربع بعد هم دکترم رفت و اومدن کشوندنم رو ی تخت دیگه بردنم قسمت ریکاوری یه برام پمپ درد وصل کردن و تغریبا دوساعت تو ریکاوری بودم زنگ میزدن بخش زایمان میگفتن هنوز اتاق خالی نیست تو اون دوساعت حعی میومد میگفت حس پاهات برگشته یا نه یا مثلا پاهات رو تکون بده خودم ک هیچی حس نمیکردم تو اتاق عمل زنه شکممو فشار داد و گفت ک خون نداره ولی باز وقتی رفتم ریکاوری اومد فشار داد ک بعد اون درد شکممو شروع شد ولی باز پاهام زیاد حس نداشت دفه دوم ک اومد فشار بده نزاشتم اونم ول کرد رفت ولی تا اومدن ببرنم بخش زایمان به پرستاره گفت همکاری نکرده و اونم نامردی نکرد همون موقع شکممو فشار داد ک حس میکردم جونم زیر دستاشه

اول ک اومد گفت بیا از تخت پایین گفتم نمیتونم گفت مگه بیهوش نبودی گفتم نه شوهرم صدا کرد با پارچه زیرم کشیدنم رو تخت ک درد داشت ولی نه خیلی بعد بردنم تو اتاق خودم و باز تخت جا به جا کردن و اینجا واقعا خدارو شکر کردم ک بیهوش نشدم وگرنا با این دردم باید ۳ تا تخت بالا و پایین میرفتم 😐😂
و میدیدم چقدر اونایی که بیهوشی رو انتخاب کردن اذیت شدن بابت این کار چون بعد کار تو معدن سخت ترین کار اینکه با اون همه پارگی و بخیه از تخت بالا و پایین رفتن و دراز کشیدن و نشستنه 🥲👌🏻

ادامه داره …
مامان پناه کوچولو🐣 مامان پناه کوچولو🐣 ۱ ماهگی
پارت ۳ _زایمان طبیعی
هرچی از ماماهمراهم بگم کم گفتم بشدت صبور مهربون و همراه بودن و واقعا حرفه ای دیگ از لحظه ای ک اومدن شروع کردن طب فشاری برام انجام دادن و از ۴ سانت شدم ۵ و درخاست اپیدورال کردم اومدن برام اپیدورال زدن و واقعا دردام هیچ شد فقط حس فشار داشتم ک حسش مث وقتیه ک ادم میخاد مدفوع کنه دیگ با کمکای ماماهمراهم در عرض ۲ ساعت فول شدم و ساعت ۸ رفتم اتاق زایمان و با چند تا زور قوی دخترم ساعت ۸:۲۰صبح بدنیا اومد ک وااااس نگم از لحظه ای ک بدن داغشو گذاشتن تو بغلم بهترین حس دنیا رو داشتم گریع میکردم و میبوسیدمش خیلی حس شیرین و نابی بود
دیگ دکتر شرو کرد ب بخیه زدن ک اصلا درد نداشت حتی وقتیم برش زدن اصلا دردناک نبود کل پرسه زایمان من راحت بود ولی موقع زور دادن یکم اذیت شدم ک واقعا ارزش داشت تو کل زمان زور دادن ماماهمراهم با حرفاش بهم انرژی میداد و دستامو محکم گرفته بود حتی زمان بخیه زدن رف بچه رو اورد پیشم ک سرم گرم باشه دکترم با این ک دکتر شیفت بودن خیلی حرفه ای بودن و با حوصله برام بخیه زدن دیگ تقریبا ی نیم ساعتی طول کشید بخیع زدن و شکمم فشار دادن ک دردش قابل تحمل بود ماماها اومدن کمکم کردن و نشستم رو ویلچر و بردنم همون جایی ک اول بودم ماماهمراهم بهم خرما و ابمیوه داد یکی از دانشجوهایی ک بالا سرم بود از اول تا اخر پیشم بود هرکاری داشتم برام انجام میداد باهام حرف میزد دیگ نیم ساعتیم تو زایشگاه بودم و ماماهمراهمم ی زایمان دیگ داشت تو همون بیمارستان ولی گف تا زمانی ک ببرنت بخش پیشت میمونم و موند دیگ وقتی اومدن چکم کردن و شکمم دوبارع فشار دادن دیدن مشکلی نیس گفتن میتونم برم بخش دیگ اونجا از ماماهمراهم خدافظی کردم و رفتم بخش ..
مامان حیدرعلی مامان حیدرعلی ۳ ماهگی
تجربه زایمانم
صبح با شوهرم رابطه داشتم و مثل همیشه بعد رابطه لگنم زیر دلم درد گرفت رفتم مدرسه امتحان دادم اومدم ساعت ۱۱ بود وایساده بودم یهو اندازه یه مشت آب داغ ازم ریخت اول فک کردم بی اختیاری ادرار ولی بازن ادامه داشت قطع وصل میشد میشنستم میومد وایستادم بازم اومد زنگ زدم به شوهرم اومد رفتیم بیمارستان رفتم اتاق معاینه معاینه کرد گفت ۳ سانت ۶۰ درصد بازی وقتت هست هیچی رفتم بستری شدم از ساعت ۱۱ درد داشتم می‌گرفت ول میکرد ولی از ساعت۲ خیلی بد شد اشکم در میومد گریه میکردم گفتن برآم بی حسی بزنن آوردن تو سرم آمپول فشار زدن خیلی سریع خوابم گرفت کپسول اکسیژن آوردن گفتن دردت گرفت تو این نفس بکش بعد ساعت های ۳ یا ۳ نیم بود دردام بدتر شد ماما اومد معاینه کرد گفت پاهاتون به داخل شکمت زور بزن گلاب به روتون مدفوع هم داشتم دکتر گفت اگه مدفوع بیاد بچه هم میاد دیگه به اجبار زور میزدم که مدفوع خیلی کمی ازم اومد ببخشید میگم بعد دید سر بچه داره کم کم میاد بیرون سری بردنم تو اتاق توی راه جیغ میکشیدم که اومد بچه سری دراز کشیدم دکتر هی میگفت زور بزن منم زور میزدم سر زور زدن یکم قسمت واژنم پاره شد خیلی کم میسوخت داد میزدم دکتر میسوزه گفت زور بزن فقط منم چند تا زور زدم یهو انگار یه چیزی ازم خارج شد تمام دردام قطع شد بچه گذاشتن رو دلم دستشو گرفتم کلی قربون صدقش رفتم بعد بردنش وزن کنن از این کارا بعد اینکه جفتم اومد بیرون بخیه برام نزدن تمام
مامان رستا مامان رستا ۲ ماهگی
سلام من آمدم با تجربه زایمانم
عصر ساعت 5 بود رفتیم مطب پیش دکترم درد نداشتم به تاریخ آنتی رفتم بعدش دکتر نامه ختم بارداری داد رفتیم بیمارستان خیلی استرس داشتم ازم نوار قلب گرفتن لباسمو عوض کردم با مامانم خداحافظی کردم رفتیم بالا رو تخت دراز کشیدم ساعت10 شب بود آمپور فشار زدن کم کم دردام شروع شد قابل تحمل بود دکترم هی میومد معاینه میکرد خیلی درد داشت شدم5سانت دردا شدید تر شد منو از تخت آورد پاین یه دوش آب گرم برام گرفت دیگه نمیتونستم تحمل کنم دردا زیاد شده بود ساعت 4صبح بود 10سانت شدم دردم خیلی زیاد بود التماس میکردم سزارین کنید گوش نمیدادن بچه جاش بد بود نمیومد دیگه تا 7 هر چقد زور زدم نیومد وضعیت جدی شد ماما دکتر صدا زد پرستار ها همه آمدن بالا سرم دستامو نگه داشتن شکممو فشار دادن نفسم بند آمده بود خیلی وحشتناک بود ساعت 7نیم بود رستا گذاشتن رو شکمم یه حس عجیبی بود گریه نمی‌کرد خیلی ترسیدم گفتم چرا گریه ممکنه بعد به پشتش زدن صداشو شنیدم خیالم راحت شد بعدش بخیه زدن خیلی درد داشت بو اسیرم زد بیرون از فشار زیاد الان 10 روزه هنو بلند نشدم
مامان آدرین مامان آدرین ۳ ماهگی
پارت ۲
بعدش خوابیدم روی تخت لباسمو پرده کردن سرم و دستگاه فشار وصل کردن من پاهامو از زانو ب پایین تکون میدادم فهمیدم دارن شروع میکنن گفتم دکترمن سرنشدم گفت الان شروع نمیکنیم ک نیم ساعت دیگه دکتر بیهوشی هم هی سئوال میپرسید ک اسم خودت چیه و ....
ک یهو حس کردم ۲ بار رو معدم فشار اومد صدای پسرم اومد
خیلی حس خوبی داشتم
بردنش تمیزش کردن اوردن گذاشتن رو صورتم بهترین لحظه عمرم بود🥲
بعدش دیگه ک داشتن بخیه میزدن فقط دوست داشتم تموم شه باز ببینمش
اصلا هیچ ترسی نداره حین عمل خیلی حس قشنگیه
ماساژ رحمی دادن ۲ بار درد نداشت فقط یه حس حالت تهو یه حسی ک انگار معدت اومده تو دهنت داشتم اونجوری بود بعدش بردنم توی ریکاوری اوردن گذاشتن روم پسرمو یکم شیرخورد
بعد ۲۰دیقه رفتیم تو بخش شوهرم جلو در اتاق عمل بود لحظه ای ک پسرمونو دید خیلی قشنگ بود (من دوست داشتم میشد هرموقع دلتنگ اون لحظه ها شدی دوباره ببینیشون)😊😊
رفتم تو بخش و مامانم و شوهرم اومدن پیشم پرستار اومد لباسمو عوض کرد
سری داشت کم کم میرفت من کلافه شدم
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۲ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین ۴:
خب از ریکاوری بیرون بردنم ک ببرنم سمت بخش اینجا خیلی حس قشنگیه چون خانواده هم منتظر وایسادن و بچرو هم میارن رفتیم داخل اتاق و دوباره از تختی ک برده بودنم میخاستن انتقال بدن ب تخت اتاق اینجام درد داشت اما چون هنوز بیحسی کامل نرفته بود دردش وحشتناک نبود
داخل اتاق ک میری لباساتو عوض میکنن زیر انداز میندازن و شیاف میزارن واست
من ساعت ۷ و نیم عمل کردم و گفتن از ساعت ۳ شروع کنم اب کمپوت و کمپوت بخورم و بعد بلند بشم و راه برم ساعت ۳ و ربع پرستار اومد ک کمک کنه بلند بشم و راه برم
وحشتناک ترین قسمت سزارین اینجاست
درد خیلیییییی شدیدی میگیره با هر ذره تکونی ک مسخوری و میخای بلند بشی خلاصه با هر دردی ک بود ب کمک پرستار و همسرم بلند شدم و در حد چند قدم راه رفتم ک حالم بد شد و برگشتم ب تخت
پرستار برام شیاف گذاشت و چند دقیقه نشد ک حس دستشویی گرفتم و باز صدا زدم پرستارو و کمکم کرد رفتم سرویس وای ک روی توالت فرنگی نشستنم مثل جون کندن بود و خیلی دردناک
من اشتباه خیلی بزرگی ک کردم فقط یکبار دیگه بلند شدم و راه رفتم بخاطر دردی ک داشت و ترسی ک من داشتم دیگه بلند نشدم اما شما این اشتباهو نکنین
از ساعت ۸ شب دیگه بلند نشدم فردا صبحش پرستار اومد و فهمید ک بلند نشدم گفت ک از اولین بارم بیشتر سختت میشه و همینطور بود چون انقدر درد و سوزش داشت و من خیلی گریه کردم
مامان معجزه خدا🩷 مامان معجزه خدا🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۱
خب چهارشنبه ساعت ۷ رفتم بیمارستان مدارکمو چک کردن برام نوار قلب بچه رو گرفتن سرم زدن ولی از ترسم نداشتم سوند وصل کنن چون دکترم عمل داشت اتاق عملم شلوغ بود دوازده ظهر تازه منو بردن اتاق عمل من دیگ یازده نیم اجازه دادم سوند وصل کنن پرستارش خیلی مهربون بود واصلا سوند درد نداشت انقد میترسوندن منو بعضیا بعد با گریه از ترس رفتم اتاق عمل دکتر بیهوشی اومد امپول زد به نخاع بی حس شدم شاید باورتون نشه اونم درد نداشت خداروشکر بعد بی حس شدم کارشونو شروع کردن یکم حالت تهوع گرفتم سریع پرستار برام امپول زد بعد ساعت دوازده نیم دخترم به دنیا اومد بعد خودمو دخترم بردن ریکاوری من همین جوری میلرزیدم پرستارا هی میومدن سرم امپول میزدن ساعت سه نیم رفتم بخش تا ساعت های شش درد نداشتم چون هنوز بی حس بودم ساعت ۸ گفتن میتونی مایعات بخوری ساعت ۹ اومدن گفتن باید بلند شی با بدبختی درد بلند شدم چند قدم راه رفتم گفتن بسه به نظرم سزارین سخت ترین مرحله اش همینه بعدشم دردهام شروع شد پمپ درد نداشتم ولی هی پرستارا میمودن شیاف امپول میزدن برام تا فردا صبح که هی بهم شربت میدادن شکمم کار کنه خداروشکر کار کرد ساعت ۱۲ مرخص شدم اومدم خونه حالا داستان اینجا شروع میشه بعد چند روز شکمم قرمز میشه تا نافم دیگه رفتم دکتر گفتن این داروها امپول هارو استفاده کن اگه خوب نشی باید بستری شی چقدر گریه کردم توسل کردم خداروشکر بعد چند روز قرمزی شکمم رفت با قرص دارو امپول پماد تک خونه خوب شدم حالا فردا میخوام برم بخیه هامو بکشم