۶ پاسخ

سلام خوبی عزیزم ؟ نی نی خوب شد ؟ زردی برطرف شد؟
من خیلی میترسم از دوران بارداریم. آخه مدام بینیم کیپ میشه. اذیت میشم.
احتمالا سزارین بشم. آخه شرایط خاص دارم‌.
فعلا دکتر خاصی ندارم. زیر نظر بهداشت هستم. گفت فعلا لازم نیست زیر نظر دکتر باشم.
اما کلا هر چی هفتم بیشتر میشه، بیشتر میترسم. و نفسم میگیره و بینیم کیپ میشه.
دلیلش چیه باید چکار کنم؟

کی عملت کرد عزیزم ؟
من حالا اولی استرس نداشتم انقد الان از همین حالا استرس دارم 😅

مرسی عزیزک شمابیهوش شدین یا بی حسی گرفتین

دقیقا عمل سختی نیست خیلی من کیسه صفرا و لوزه و کیست و آپاندیس هم عمل کردم اما سزارین راحت ترینشون بود خیالتون تخت

اره بابا منم از سوند میترسیدم ولی پرستار اومد باهام حرف زد و همزمان یکی دیگه سریع سوند گذاشت و یه درد ریزی داشت و گفتم همین بود سوند گذاشتن و گفت اره تموم شد

مرسی عزیزم از دلگرمی و توضیحات خوبت ❤️😍دلم‌اروم‌گرفت

سوال های مرتبط

مامان 🍑ꪑꪖꫝꪮꪮ𝕣🍑 مامان 🍑ꪑꪖꫝꪮꪮ𝕣🍑 ۴ ماهگی
مامان نور چشمم مامان نور چشمم ۳ ماهگی
سلام مامانا.... تو رو خدا هر کی تجربه ای داره بهم بگه، با اینکه ک دخترم تازه یک ماهش شده ولی خیلی خسته شدم بخدا کم آوردم... وقتی بدنیا اومد تا سه روز شیر نداشتم و انقد گریه میکرد و بشدت دلدرد داشت ک میگرفتیم بغل تا اروم شه.. بعد سه روز ک شیرم اومد بهتر شد.. ولی ی کم ک گذشت دیدم دخترم فقط وقتایی ک خوابه آرومه، ب محض بیدار شدن گریه های شدیدمیکنه تاوقتی ک دوباره خوابش ببره، انقد میگیرمش بغل ک آروم شه ک دیگه بدنم کم آورده، هنوز پنج دقیقه بدون گریه نبوده اونم تو بیداری.... مونده ب دلم پنج دقیقه بزارمش زمین آروم باشه، بغلش میکنم بهتر میشه کمی، ولی بازم گریه هاشو داره،فک کردم بغلی شده ولی اخه تو بغلم گریه میکنه، گرمیچر و بقیه قطره هام بهش میدم، حالا قراره دوباره ببرم دکتر... کسی هست مثه من بچش تو بیداری همش گریه کنه، دیگه خودمم پا ب پاش گریه میکنم.. نمیدونم چشه این بچه.. میگن تا چهل روز بگذره بهتر میشن، اینی ک من دیدم تا چهل سالگیم خوب نمیشه، خیلی خستم از کمر درد و دست و پا درد، با شکم پاره سزارین انقد گرفتمش بغل ک وایسه ک خرد و خمیرم بخدا... میگن بزار تو کریر و گهواره میگم اگه عادت کرد ب اونا چی، بعدش اطمینانم ندارم چون دختر چهار ساله ای دارم ک ممکنه بندازش پایین.. خیلی دلم گرفته از این اوضاع گاهی میخام سر خودمو بکوبم ب دیوار.. موندم دیگه بخدا
مامان مریمی مامان مریمی ۵ ماهگی
خب بعدش پرستارا اومدن من و ببرن
موقع رفتن هم وقتی مامانم و دیدم بغض کرده بود منم گریه ام گرفت
در ضمن چون من سزارین اولین بارم بود و ب درخواست دکتر و خدم سوند برام نزاشتن
خب تو اتاق عمل ک رسیدیم دکتر بی حسی اومد من فقط امپول و دستش دیدم یذره ترسیدم وگرنه امپول و ک زد من اصلا نفهمیدم ینی هیچ دردی احساس نکردم فقط همون دیقه ک گف تموم شد احساس کردم ک پاهام دارن سست میشن و کمکم دیگ احساس کردم اصلا پاهام حس ندارن
بعدا دکترم اومد و شروع ب عمللللل یکم استرس داشتم ولی نه زیاد
دکتر وقتی با چاقو میبرید میفهمیدم ولی چون حس نداشتم مشخصا درد هم نداشتم برید برید تا ریید ب نی نی کوچولو حتی وقتی دستش و کرد و بچه رو کشید بیرون احساس کردم
وقتی بچه رو برداشتن دکتر شروع کرد ب دوختن من دکتر خدم بخیه هام و زد وقتی فشار میداد ب شکمم و میدوخت همون موقع که ب روده هام فشار میومد احساس حالت تهوع کردم ک همون موقع ب پرستار گفتم یدونه امپول زد و حالم خوب شد
بعد از تموم کردن من و مستقیم بردن ب ریکاوری
اصلا تب و لرز و احساس سرما ک میگن من احساس نکردم هیچی ننبود
بعد ک اومدم بخش تا ۴ ساعت زیر سرم بالش نذاشتم کع بی حسی عوارض نده
ساعت ۱۰ بلند شدم ک راه برم اونقدری ک گنده کرده بودن واقعااا نبود خیلی اروم خدم پاشدم فقط پرستار دستم و گرفت بلند کرد بعد حتی بدون گرفتن دیوار یا دست کسی راه رفتم درد نداشتم اصلاا فقط احساس تنگی نفس میکردم اول دو سه قدم با پرستار راه رفتم البته بعد خدم راه افتادم فقط نمیتونستم کمرم و صاف کنم ک اونم ب مرور خوب شد
حرف اخر این ک اصلا اونجوری ک میگن نیس من واقعا ب نظرم‌از زایمان طبیعی راحتره هم‌خونریزیش هم دردش
فقط ماساژ شکمیش سخته ک اونم در انی هس
مامان آنیل مامان آنیل ۱ ماهگی
سلام بچه ها منم اومدم با تجربه سزارینم. 26 اسفند ساعت 6ونیم بعد از ظهر با همسرم رفتیم بیمارستان کسری و یه ساعت کارای بستری طول کشید و منو بردن زایشگاه بستری کردن تا دکترم بیاد تشخیص الکی بده ک این نمیتونه طبیعی بچه بدنیا بیاره باید سزارین شه. من رفتم زایشگاه بستری شدم غیر منم هیچ مریض دیگه ای نبود. ساعت 8ونیم دکترم اومد و تایید کرد و ده دیقه به 9 من رفتم اتاق عمل و ساعت 9ورب صدای بچمو شنیدم ک بهترین صدای عمرم بود، آوردن گذاشتن بغلم ک انگار دنیارو بهم دادن!بعدش بیس مین طول کشید بخیه اینا بزننو بعدش بردنم ریکاوری ساعت 10 رفتم بخش و تا چن ساعت اصلا دردی نداشتم چون سر بودم بعدش ک بی حسیم رف یکم درد داشتم ک پمت درد گذاشتنو هیچی نفهمیدم و تا فرداش تو بیمارستان بودمو ساعت 7 غروب مرخص شدم ک یکی از بهترین خاطرات عمرم بود. در کل خاستم بگم اونجوری ک میترسیدم نبود هیچ کدوم از مرحله هاش از سوند گرفته تا اتاق عمل و ماساژ رحمی و خود عمل هیچ کدوم هیچ ترسی نداش با خیال راحت برین عمل کنین. دکترمم فرانک راسخ بود