۱۷ پاسخ

درود ب شیرزن🤗

بچت چند کیلو بود

ی چیزم یادم رفت بگم من تو اتاق عمل و بعدش ک گفتن تکون نخورید تکون خوردم و حرف زدم قفسه سینم وحشتناک درد میکرد و اجازه نفس کشیدن بهم نمیداد سرمم خیلی درد میکرد یادتون باشه کسایی ک میخواید سز بشید تکون نخورید تا بیحسی کامل از بدن بره

بازم خداروشکر که به خوبی و خوشی گذشته ولی واقعا کادر بیمارستان خیلی مهمن

الهی عزیزم❤️اشکم در اومد چقدر سختی کشیدی 😔

وای وایی من واقعا گریم گفت. چون منم سر عملم درد طبیعی گرفتم. واقعا خیلی سخته. ب خاطر همینه که همیشه متنفرم بودم هستم از طبیعی. خداروشکر که بخیر گذشت دوتاتون خوبین. زبونم بند اومده بخدا💔

عزیزم خدا نی نی خوشگلتو حفظ کنه خیلی درد کشیدی،ازت میخوام ازته دلت با قلب پاکت برامنم دعا کنی تا سروقتم زایمان کنم

الهی... خوشبحالت الان دیگ پاکا پاکی برامنم دعاکن تواین چندروزه دردم بگیره انشالله

عزیزم خیلی عذاب کشیدی.من طبیعی زایمان کردم واقعن وحشتناک بود مخصوصا نیم ساعت آخر فقط دادمیزدم انگار جونم داشت در میرفت.حالاشما هم درد طبیعیو کشیدی هم سز

آخی عزیزم
قدم نورسیدت مبارکت باشه
داستانت دقیقا مثل منه
با این تفاوت که من 6/5 سانت باز شدم و 9 ساعت درد کشیدم
برا من وقتی دیدن استپ خورده و پیشرفت نمیکنم، کیسه آبمو پاره کردن و دیدن سبزه، یا به اصطلاح خودشون مکونیوم شده و بچه پیپی کرده بود
آخرشم که سز شدم
من خیلی برای طبیعیذوق داشتم و همه رو هم تشویق میکردم
اما الآن میگم کاش از اول سز انتخابم بود
موقع پسر درد یکسره میگیره و اجازه نفسکشیدن بهت نمیده، اما موقع دختر میگیره و ول میکنه، برا ماییکه پسر بود واقعا وحشتناکه
منم تا حدود 2-3ماه حس تو رو داشتم
اما کم کم خوب شدم
همش به این فکر کن که حتما حکمتی بوده
باز خدارو هزار مرتبه شکر بچت سالمه
خیلیا بودن که اتفاقای بدی براشون افتاده

دقیقا تجریه مشابه شمارو من سر دخترم داشتم و همسن شمام بودم ۲۰ سالم بود
۲۱ ساعت درد کشیدم
۳ ساعت ۱۰ سانت شده بودم سره بچه گیر کرده بود
منم سوند وصل کردن گان تنم کردن اما چون ضربان قلب بچه ام خداروشکر اصلا افت نداشت و از ۱۵۰ پایین تر نمیومد التماس دکتر کردم ک نبرید منو سزارین برش بزنین هر کار میخواید بکنین فقط بعد اینهمه درد سزارین نشم تیغ زدن منو دو تا ماما اقتادن رو شکمم بالاخره بعد ۲۱ ساعت درد به دنیا اومد دخترم
انقد برش خوزده بودم ک فقط ۲ ساعت و نیم داشتن منو بخیه میزدن اما درد طبیعی انقد زیاد بود ک بخیه برام مهم‌نبود همزمان بچه شیر میدادم و آبمیوه میخوردم

من طبیعی بودم با اینک دردام با امپول فشار شرو شد و ۴۱هفتم بود ۱۹سالم بود بچمم ۳۵۰۰بود دردام عین پریود بود قابل تحمل بود و حالم خوب بود تیغ و بخیه ام نخوردم بدنم بعد زایمانم کامل جم جم شد واژنم حتی ب قول شوهرم بهتر از قبل ساحله شما کلا بد زایمان بودی گلم باید از اول سز میشدی چقدر زجر کشیدی

الهی واقعا سخته بوده همینکه الان پسرت بغلته صحیح سالم خودش کلیه🥹❤️🧿ایشاالا خدا واست نگهش داره...وای من سزارینم فقط از اون لحظه ک گفتی شکمو فشارمیدن میترسم🥹😐

به معنای واقعی هر دو زایمانو تجربه کردی مگه دکتر خودت بالا سرت نیومده بود؟

چقدر درکت میکنم الان منم گریم گرفت هیج کس ازاون لحظه ای میان معاینه میکنن نمیگه اخخخخ یک پاما بود داد میزد سرم مگه نمیگم خودتو شل کن🥲🥲🥲🥲

کاش نمیذاشتن اینقدر درد بکشی
زودتر سزارین میشدی

الهی دورت بگردم انشاالله خودت و هاکان کوچولو همیشه سلامت باشین و خدا بهت توان مضاعف بده که حالت زودتر خوب بشه عزیزم. برای بعضیا زایمان یجوری پدرشو در میاره بعضیام بچه داری بعضیام خودشون نابودن از نظر روحی . در هرصورت کار آسونی نیست مادر شدن . خدا همه مامان هارو حفظ کنه

سوال های مرتبط

مامان هیلدا مامان هیلدا ۳ ماهگی
زایمان سزارین پارت ۲
بعداینکه بچه ب دنیا اومد و صداشو شنیدم ی حسی داشتم ک اصلا نمیشه توصیف کرد فقط اشک بود ک از چشمام میومد..تو اون لحظه همه رو دعا کردم..بعدش اوردنم ریکاوری یکم سردم بود هیچ دردی نداشتم اصلا حس میکردم فلج شدم😅 ساعت ۶ اوردن بخش منو.تا ساعت ۱۰ ۱۱ هیچ دردی نداشتم بعد کم کم بی حسی رفت و من دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود در حد درد پریودی..اوردن بهم چای عسل دادن گفتن بخور اگ حالت تهوع نداشتی کم کم غدا بخور.اونو ک خوردم چنددیقه بعد گلاب ب روتون یهو بالااوردم فقط اون لحظه خیلی اذیت شدم و بخیه هام تیر کشید.دگ لباسام و همه چی کثیف شد پرستار اومد گف باید پاشی بریم عوض کنم همه چیتو.منم بلندشدم اروم راه رفتم.اونقدری ک من ازاولین راه رفتن شنیده بودم وحشت داشتم ولی واقعا دردش واس منی ک خیلی کم طاقتم قابل تحمل بود.خلاصه ک همه چیمو عوض کردن و اومدم دراز کشیدم دردم زیاد بود شیاف گذاشتن یکم بهتر شدم دگ کم کم غذا خوردم خیلی کم خوردم میترسیدم باز حالم بد شه.خرما و ابمیوه خیلی خوبه حتما بخورید.اخرشب ام سوند رو کشیدن یک لحظه درد داشت فقط.فرداشم ساعت ۱۲ مرخص شدم.
مامان قند عسلم🫀 مامان قند عسلم🫀 ۳ ماهگی
تجربه سزارین
دیگه اونجا اونقدر از حال رفته بودم که دیگه هیچ حسی ب پسرم نداشتم فقط ارزو کردم خدایا عاشق پسرم بشم ی حس پشیمونی داشتم میون اون دردها من رو بیهوش کردن و ساعت ۱۱ونیم به هوش اومدم اونقدر میلرزیدم که با صدای لرزان فقط پسرمو صدا میزدم (گرشااا) (گرشاااا) حدودا نیم ساعت بود که میلرزیدم دست شوهرم و مامانمو محکم گرفته بودم کم کم حالم بهتر شد و برام شیاف گزاشتن من خونریزی هم کردم و شکمم رو هم فشار دادن که خیلی درد بدی بود
از فرداش که سوند رو برداشتن من شروع کردم به راه رفتن و خوردن مایعات گرم هر لحظه حالم بهتر میشد و تمام کارام رو خودم میکردم و الان هم تموم کارامو خودم میکنم با وجود مادرم تنها بخش دردناک زایمانم فقط وقتی بود که ۱ساعت ونیم درد طبیعی کشیدم حالا بعضی از مادرایی که طبیعی زایمان میکنن و کلی ساعت درد میکشن واقعا خدا بهشون قدرت و قوت بدنی داده امیدوارم همتون زایمان راحتی داشته باشید فقط از فاطمه زهرا کمک بخواین و خدا در پناه حق باشید❤️
مامان هاکان مامان هاکان ۳ ماهگی
#پارت دوم
بالاخره من ۴۰ هفته و ۵ روز بستری شدم... من از صبح توی راه ساعت ۹ درد کشیدم تا ساعت ۳ بعداظهر که بستری شدم
اولش درد نداشتم زیاد ی شیفتم اونجا بودن که خیلی مهربون بودن باهام
میگفتن میخندیدن شوهرمم واسم خوراکی و غذا گرفته بود واسم اوردن یکم خوردم بهم میگفتن بخور تازه ک درد نداری منم میخندیدم چون اصلا ب ذهنم خطور هم نمیکرد قراره چه بلایی سرم بیاد.. کلا خیلی خوب بودن ولی تا ساعت پنج بعدش عوض شد ینی اینو بگم من از پرسنل هم شانس نیاوردم
شیفت بعد اصلااااا کاری باهام نداشتن ساعت شیش
منو معاینه کردن همچنان یک سانت بودم با دردای خفیف دیگه گفتن باید با دارو شروع کنیم که اومدن دوتا قرص و توی اب حل کردن و ب خوردم دادن بعد یک ساعت کم کم دردا شدید شد ساعت هفت شب بود که گفتن دوسانت شدی من هر ساعت از ساعت قبل بیشتر درد میکشیدم فکر کنید من از ساعت ۷ شب تا ۵ صبح دوسانت فقط باز شده بودم خییییییلی زجر کشیدم هیچوقت فکرشو نمیکردم اینهمه درد داشته باشم مادرم و مادرشوهرمم پشت بلوک بودن میومدن پشت در و میرفتن من فقط نگاشون میکردم و داااااد میزدم بهم میگفتن باید ب پهلو دراز بکشی ک‌ دستگاه ضربان جنین رو بهت وصل کنیم ولی من ی ساعت ک میموندم نمیتونستم تحمل کنم از تخت پایین میومدم یسره میرفتم سرویس و میومدم پرستار بهم گفت خانم باید بمونی روی تخت تا صدای قبلشو داشته باشیم ولی من انقدر درد داشتم ک‌ هرچی میگفتن گوش نمیدادم فقط میگشتم و درد میکشیدم
مامان قند😘ونبات😍 مامان قند😘ونبات😍 ۲ ماهگی
پارت پنجم زایمان طبیعی🌹👑🌹
ساعت شش شد خدامو شکر کردم ک دوساعت درد پرفشار رو کشیدم ولی بعدش ماما اومد گفت از تخت نیا پایین همون بالادرداتو بکش فقط نزار خوابت ببره نمیدونم چرا وسط دردا یهو چشام بسته میشد خلاصه ک سیه ساعت دیگه هم درد کشیدم بعدش پنج نفر اومده بودن بالاسرم یکی شکممو فشار میداد تا بچه بیاد بقیه مث تماشاگر بودن منم ک فقط انگار داشتم میمردم و زنده میشدم چون بالاخره شده بودم ده سانت و گفتن سعی کن زوربزنی ب رحم تا بچه بیاد چند تا زور زدم یکم میومد پایی بعد میرفت بالا دیدم ک خانوم ماما ک داشت بچمو ب دنیا میاورد سریع با قبچی منو پاره و دوتا زور دیگه بچم اومد👶😓😥بعد دیدم دیگه هیچی درد ندارم و چشام دیگ بسته نمیشد بچمو گذاشتن تماس پوست با پوست اینقد گرم و دوست داشتنی بود خیلی لحظه ی قشنگیه ولی بعدش ک بخیه خوردم اذیت شدن چون بی حسی زیاد نزده بودن و دردش واسم سخت بود بعدش منو بردن بخش با کوچولوم و تا مامانمو دیدم اشکای هردوتامون ریخت واقعا حس مادرشدن خیلی خوبه وخدامو شکر میکنم اینقد بدن قوی داشتم ک تونستم درد ب این بزرگی رو بکشم 😍ببخشید دوستان اگه دوپارت اخر رو یکم دیرگذاشتم انشالله ک همه چشم انتظارا دامن شون سبز بشه و هرکی هم بارداره بسلامتی فارغ بشه 😘❤
مامان حنا | هیرا 👣 مامان حنا | هیرا 👣 روزهای ابتدایی تولد
بیکارم می‌خوام از زایمان طبیعی ی نکته بگم که کل پروسه یک‌طرف اینم ی طرف
خب همه میدونن دیگه کمردرد و زیر دل درد اینا هست
درد اینا حالتی هست که مثلا انگار یبوست هستی و دستشویی داری ولی نمیاد فقط دلت میخواد زود بیاد انگار گیر کرده
اینا هیچی بنظرم فقط سخترینش بخش نفس کم آوردن هست
وای من از الان دارم فک میکنم نفسم بند میاد
ببین ی جاهایی ی جوری نفست میگیره که فک می‌کنی دیگه برنمی‌گرده شایدم برای بعضیا نباشه
مثل اینک ۲۰ طبقه رو رفتی هنوز باید دو طبقه دیگه ام بری و نفست نمیاد
یا مثل اینک توی دریا افتادی میخوای بیایی بیرون ولی نیمتونی اون لحظه ای که نفست کم میاد
که من اون وقتا تجربه ای نداشتم همش گریه میکردم
بنظر من همچین حالتی بهتون دست داد فقط تند تند نفس بکشید نفس های کوتاه از دماغ بکش از دهن بده بیرون

خودم الان فک میکنم 😂😂 نفسم میگیره
ولی ایشالله همه زایمان خوبی داشته باشن
سوالی داشتین بپرسین بلد بودم جواب میدم❤️❤️❤️
شما هم تجربه و راحلی دارید از لحظه زایمان بگید برای طبعی ❤️❤️🌹
مامان 🍑ꪑꪖꫝꪮꪮ𝕣🍑 مامان 🍑ꪑꪖꫝꪮꪮ𝕣🍑 ۴ ماهگی
مامان هاکان مامان هاکان ۳ ماهگی
# پارت ششم
وقتی داشتن منو میبردن چون سر بچم اومده بود دست خودم نبود همش زور میزدم بهم میگفتن زور نزن بچه خفه میشه منم داد میزدم ک اره شما منو تا الان نگه داشتی بعد بهم حرفم میزنی ... ینی خدا خیلی ب خودم و بچم رحم کرد چون بچم سرش اومده بود بعد منو سوار ویلچر بردن اتاق عمل نمیدونم چطوری بچم خفه نشد..
خلاصه من همش بهم فشار میومد و زور میزدم گریه میکردم میگفتم دست خودم نییییییست یهو ک اسپاینال رو زدن انگار بچه برگشت چون کامل دردم رفت
از توی سقف و دم و دستگاه داشتم میدیدم چطوری شکممو پاره میکردن
یهو ک صدای بچمو شنیدم جون گرفت بدنم ولی نشونم ندادن بردنش منم بخیه زدن و بردن ریکاوری کم کم دردا داشت سراغم میومد بچمم هنوز نیاورده بودن پیشم بیحسی شکمم ک‌رفت ی‌خانومه اومد فشااااار میداد شکممو ک خونابه دربیاید خییییلی زجر اور بود منم ک معدم خالی واااقعا جونم رفت از سزارین فقط اینجاش بد بود ک واااقعا ب طبیعی میارزید
خلاصه نی نیمو اوردن جفتم گذاشتن تا بیحسی پاهام بره بعد ببرنمون بخش
وقتی جفتم بود گریه ک میکرد صداش ک میزدم ساکت میشد بچم صدامو میشناخت. ی خانومم اومد سینمو گذاشت دهنش اونجا قشنگگگگ ترین لحظه عمرم بود ک خدارو از ته دل شکر کردم و جونی دوباره بهم داد..خلاصه کم کم بیحسی رفت و منو میخواستن ببرن وقتی مادرمو دیدم اشکام سرازیر شد . مارو بردن بخش و دوباره یکی اومد شکممو فشار داد اینجاش خیلی بد بود من از سوند میترسیدم ولی واقعا درد نداشت
خلاصه ک من زجر طبیعی رو تا مغز استخون کامل کشیدم بعد سز شدم
مامان 𝑨𝒓i𝒂❤️ مامان 𝑨𝒓i𝒂❤️ ۲ ماهگی