تجربه زایمان سزارین
پارت اول

دکتربرای ۳۸هفته و۳روز بهم نامه داده بودوگفته بود ساعت۵صبح باید بیمارستان باشی برای کارهای بستری ...
من وهمسرم به همراه مادرم صبح خیلی زود به سمت بیمارستان حرکت کردیم توی تمام مسیربخاطرترسی که داشتم یه کلمه نتونستم باهاشون حرف بزنم واونا هرچی بهم دلگرمی میدادن بازم میترسیدم. دقیقا ساعت۵بیمارستان بودیم تا همسرم کارهای بستری رو انجام داد ساعت۶صبح شد من همه وسیله برای خودم و بچه برده بودم ولی اون بیمارستان خودش یه پک کامل برای نوزاد بهمون داد وعلنا چیزایی ک خودم برده بودم زیاد استفاده نشد.خلاصه بعدازکارهای بستری منو فرستادن طبقه بالا توی یه بخشی که همه ماما بودن منو وارد یه اتاقی کردن وگفتن که اونجا تمام لباسامو بالباس بیمارستان که داده بود عوض کنم وروی تخت دراز بکشم من این کارو انجام دادم ولباسا ووسایل خودموتحویل همسرم ک پشت دربود دادم واومدم روی تخت درازکشیدم که یه پرستار اومد واول یه سرم بهم وصل کرد وبعدشم گفت میخاد سوندبزاره برام ک من چون خیلی میترسیدم بهش گفتم میشه سوندمو توی بی حسی اتاق عمل بزارن ک گفتش ن نمیشه بهم گفت ترس نداره خودتو شل بگیر ولی من چون ترسیده بودم بدترسفت کرده بودم ک گذاشتن سوندباسوزش خیلی بدی برام همراه بود بعدازاونم یه نوارقلب ازبچه گرفتن تو همین حین بود ک خبردادن دکترمم اومده....

۱ پاسخ

پارت دوم👀👀

سوال های مرتبط

مامان دلانا❤️ مامان دلانا❤️ ۴ ماهگی
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان صدرا(فسقلی) مامان صدرا(فسقلی) ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین

پارت سوم

خلاصه یه کم اروم شده بودم منو نشوندن روی یه تخت ودکتربیهوشی بهم گفت کمرتو صاف بگیر حرکتم نده یدفه فرورفتن نوک سوزن توی کمرمو حس کردم وبعداز اون احساس کردم بدنم داغ شدمنو درازکردن ویه پرده کشیدن جلوی صورتم وکارشونو شروع کردن ومن تقریبا زمان زیادی نشد که صدای گریه پسرمو شنیدم دکترم ازهمون پایین باخوشحالی گفت وای الهام جان چقد شبیه خودته پسرت ومن اون لحظه تونستم یه لبخندبزنم بعدش پسرمو اوردن وروی سینه ام گذاشتن و لپشو زدن ب صورت ک من اون لحظه فقط اشک ریختم وخدارو شکرکردم...
کارهای بخیه منو انجام دادن ومن هیچی متوجه نمیشدم فقط گاهی تکونای شدیدی میخوردم ک بعدش فهمیدم بخاطر فشار دادن شکمم بوده. کارشون ک تموم شد منو وارد قسمت ریکاوری کردن یه دوساعتی اونجا بودم مدام منو چک میکردنو بهم سرم میزدن بعدازاون منو بردن توی بخش ک بازم همسرمو مادرم پشت دربودن وهمراهم بودن...
تاساعت4بعدازظهرمن نباید چیزی میخوردم وبدنمم هنوز سر بود ودردی چیزی نداشتم
مامان آرمان مامان آرمان ۱ ماهگی
میخوام از تجربه زایمان سزارین بگم اگر دلشو نداری نخون لطفا
من قرار شد چون بچه نچرخیده سز بشم
بهم نامه بستری دادن برای ۳۸ هفته و دو روز ، من صبح با همسرم به بیمارستان رفتیم لباسام رو عوض کردم دراز کشیدم بهم ان اس تی وصل کردن و سون زدن که خیلی دردناک بود تجربه بدی بود برای من که همین جوریش به زور داشتم میرفتم سز بلاخره ساعت ده و نیم منو بردن اتاق عمل دکتر اومد از کمر منو بی حس کرد من احساس کردم یکم بی حس شدم ولی کامل بی حس نشده بودم دکترای احمق بدون اینکه تست کنن عمل رو شروع کردن و من شروع کردم به داد و بیداد که من میفهمم درد نداشتم ولی همه چیزو میفهمیدم ، انقدر جیغ زدم منو بیهوش کردن وقتی به هوش اومدم ساعت یک و نیم بود پسرمو اوردن روی صورتم ولی خدا ازشون نگذره من هنوزم تعریف میکنم تنم میلرزه، قشنگترین اتفاق فقز دیدن روی ماه پسرم بود، بعد که اومد تو اتاق چند با اومدن شکممو فشار دادن واقعا درد داشت تا ساعت ۸ شب که گفتن پاشو راه برو سخترین کار بود من دخترنو طبیعی به دنیا اورده بودم به نظر من سزارین برای من یه اتفاق وحشتناک شد بدترین و تلخترین اتفاق زندگیم بود امیدوارم برای کسایی که انجام میدن بهترین انتخاب باشه
مامان صدرا(فسقلی) مامان صدرا(فسقلی) ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین

پارت دوم

با دکترم حال واحوال کردم وایشون گفتن ک اتاق عمل اماده است ومیره آماده بشه واونجامنتظرمه...
بعدازاینکه کارپرستارتموم شد منو بلندکردن وسرم ب دست وسوند وصل شده نشوندن رو یه ویلچر که حرکت کنیم سمت اتاق عمل همین که اینکارو انجام دادن من انگارترس بیشتربهم غلبه کردوشروع کردم ب لرزیدن خیلی لحظه بدی بود احساس میکردم شبیه یه اعدامی دارن میبرنم برای اجرای حکم اون لحظه فقط این اومد توی ذهنم پشت درهمسرم ومادرم بودن ازدیدن این وضعیت من هردوتا گریه کردن همسرم داد بهم میگفت الهام نترس بخدا خودم پشتتم من اینجام .خلاصه منو بااون لرزش وارد اتاق عمل کردن دکترم ک دید اینقدترسیدم بهشون گفت بزاریدبشینه رو صندلی ویه کمی باهام حرف زد تا اروم بشم یه دفه دیدم زیرپام خیس شدمن فک کردم سوندمو بدگذاشتن گفتم خانم دکترفک کنم سوندمنو بدگذاشتن اومد نگاه کرد گفت ن عزیزم سوندت خوبه ازترس کیسه آبت پاره شده بعدشم شوخی کرد گفت خوبه توی اتاق عملی وگرنه الان باید اورژانسی میومدی.....
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۵
یه صف بود داخل همه رو ویلچر بودن یه نفر با کاغذ و قلم اومد گفت هرچی پمپ درد میخواد اسمشو بگه بنویسم منم اسممو گفتم دکترم اومد دلداریم داد و بعدم دکتری ک قرار بود بی حسم کنه اومد یسری اطلاعات گرفت و بعد منو بردن داخل اتاق و اولین نفر بودم انگار رفتم روی اون چهارپایه کنار تخت و شلوارمو دراوردن و نشستم روی تخت و پاهام رو جلوم دراز کرده بودم دکترم و اون اقای دکتر ک قرار بود بیحسم کنه اومدن اقای دکتر رفت پشتم و گفت بیا عقب انقدر رفتم عقب ک دیگه پشتم جا نبود لبه ی تخت بودم دقیقا اونجا ک باید سرم رو میزاشتم باسنم بود 😂گفتن خم شو چونت رو بچسبون به سینت نفس عمیق بکش با بتادین کمرم رو تمیز کردن ( یه ظرف استیل کنارم بود میدیدم ک گاز استریل و با انبر گرفتن و میزنن تو اون ظرفه ک توش پر بتادین بود و میکشیدن رو کمرم ) نفس عمیق کشیدم و انگار یه حباب کوچولو تو کمرم ترکید و تق صدا داد یهو اقای دکتر از زیربغلام منو گرفت و گفت خودتو شل کن دراز بکش و من چون پشتم خالی بود تختی نبود مقاومت میکردم میترسم بیوفتم و اون داد زد شل کن شل کت اخر سر اون از بغلم گرفت و منو کشید ب سمت پایین یه نفرم از پایین پاهامو کشید پایین و طی یه حرکت آنی به صورت طاق باز رو تخت دراز کشیده بودم 😂
مامان جوجه برفی🎀🩷 مامان جوجه برفی🎀🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۱
همیشه دوست داشتم روز زایمانم‌ تو ذهنم یه روز خوب بمونه واسه‌همین سزارین رو انتخاب کردم واقعا همینطور هم شد ❤️
دکترم نامه داده بود که ساعت ۶ صبح برم بیمارستان خصوصی مادر بستری شم چند روز قبل عمل رفتم بیمارستان واسه کارای بیهوشی و بی حسی
انتخابم بیهوشی بود اما دکتر بیهوشی اجازه نداد گفت بی حسی خیلی بهتره بی حسی انتخابم شد و شنبه ساعت ۶ صبح با همسرم و مامانم رفتم بیمارستان
منو بردن بلوک زایمان خیلی خلوت بود یه خانوم کارشناس مامایی که خیلی مهربون بود ان اس تی و فشار و انجام داد و یه سری اطلاعات گرفت با دکترم تماس گرفت و دکتر گفت ساعت ۸ اتاق عمل باشم
خانومه گفت واسم لباس بیارن خدمه اونجا لباسامو عوض کردن لباسای خودمو گذاشتن تو نایلون و به همسرم تحویل دادن
منو گذاشت رو ویلچر و برد اتاق انتظار دراز کشیدم ضربان قلب بچه رو چک کردن انژیوکت زدن عکاسم اومد یه سری تصاویر قبل زایمان رو ضبط کردیم
وووو مرحله سخت زایمان برای من زدن سوند بود که زدنش همانا و سوزش همانا😣
مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۴ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
یه بار تو بیمارستان ک ان اس تی داده بودم بهم گفتن تا چهل و یک هفته تمام وقت داری و برو خونه... ولی من طاقت نداشتم و همش استرس مدفوع و اینارو داشتم خلاصه ک رفتم مطب دکتر عصر چهارشنبه ۱۴ آذر ک گفتم وقتم تموم شده درد ندارم و نگرانم و دکتر نامه بستری داد و دوبار معاینه کرد گفت دو سانتی برو بیمارستان خودم هم شیفت هستم و میام پیشت... من اومدم خونه مامانم و ظهر هم ناهار نخورده بودم مامانم اش درست کرده بود ک گفتم خوبه سبکه بخورم ک برا زایمان اماده باشم... دیگه وسایلامم من اماده اورده بودم ک اگه قرار ب زایمان باشه برم... مامانمو برداشتیم دیگه از زیر قرآن و اینا رد شدم چ رفتیم بیمارستان فعلا کسی هم خبر نداشت ک قراره بستری شم... من ساعت هشت و نیم شب بود که دیگه وارد بلوک زابمان شدم بعد از انجام کارا و رفتم تو اتاق ساعت ده شب اینا بود ک آوردن سرم فشار زدن ک خیلی آهسته داشت پیش میرفت و منم اصلا دردی حس نمیکردم شد ساعت یک و نیم اینا که دیگه شیفت بیمارستان داست عوض میشد و مامایی ک مسئول من بود اومد گفت شیفت عوض میشه من دارم میرم سرم و قطع میکنیم صبح شروع میکنیم.. دیگه رفتن و منم خوابیدم.. صبح ساعت هشت اینا بود ک منتظر بودم سرم و وصل کنن ک بازم گفت زایمان اورژانسی داریم درد نداری تو یکن دیگه بهت میزنیم باز همچنان منتظر بودم ک ساعت ده و نیم دیگه اومدن شروع کردن و اصل ماجرا از اینجا شروع میشه.. اولا اصلا درد نداشتم و شنگول بودم.. خودهر زادع شوهرم پزشک اورزانس همون بیمارستان بود ک هی میومد بهم سر میزد و سفارش میکرد ک حواسشون بهم باشه و هروقتم منو میدید میگفت تو همچنان شنگولی ک چون ماماهای بلوک میگفتن ک بدنت ب سرم مقاومه ک همین اذیتم کرد
مامان خادم الحسین مامان خادم الحسین ۱ ماهگی
پارت چهارم #تجربه_زایمان
وارد اتاق زایشگاه شدم و دوتا اتاق بود که هر اتاقی چهار تا تخت داشت و سه نفر خوابیده بودن و یه دختره هم داشت ورزش می‌کرد رو تخت ... گفتن برم تو اون اتاقی که یه تخت خالی بود هم اتاقی من یه خانومی بود که ۳۹ سالش بود و به خاطر دیابتی بودن زود تر بستری شده بود و دردی هم نداشت و کلا دو سانت باز بود ... پرستار گفت برو مثانه ات رو خالی کن تا بیام آمپول فشار بزنم برات ... گفتم پس من نمازم بخونم تا وضو دارم بعد بزنین ... برام زیر انداز و چادر و مهر اینا آوردن و خوندم خدایی من از ماما و پرستار هاشون خیلییییییی راضی بودم همههه مهربووون و آرامش بهم میدادن حالا نمیدونم رحمشون میومد بهم چون سنم کم بود 😅😂😂 یا دلی بودن ولی با همه مهربون بودن و منم برا تک تکشون دعا کردم ❤️ دستگاه آن اس تی آمدن بهم وصل کردن و آمپول فشار هم زدن تو سرمم ساعت ۱۲ و نیم اینا بود ... دردی نداشتم فعلا... همون دردای قبل که خیلی کم بود شاید یه ذره بیشتر شده بود منممم خوشحاااال میگفتم یا من آستانه دردم بالاس و نه جیغی میکشم یا درد زایمان هنو شروع نشده🥲😂 که بعد فهمیدم هنو درد زایمان شروع نشده بود🥲🥲🥲🥲
یه دختری آمد بالا سرم همونی که برام آن اس تی وصل کرد و آمپول فشارمو زد خیلییی مهربون بود همه اونجا میگفتن مامان جان اینجوری بیمارا رو صدا میزدن و همین دلگرمی بود واقعا بهم گفت مامان جان من ماماهمراهتم فامیلم خاموشیه هرکاری داشتی بهم بگو من نمیدونستم بیمارستان پاستور خودش ماما داره ولی اینم بگم ماما داشت ولی مثل ماماهمراه نبود دیگه...
مامان پایار مامان پایار ۴ ماهگی
تجربه من از زایمان سزارین بیمارستان قائم کرج
من از بیمارستان خیلی خیلی خیلی راضی بودم ماما شیفت شب عااالی
حیف ک اون روز عملم با استرس گذشت
صبح ک رفتیم زایشگاه کارای پذیرش انجام دادیم و بعدش سوند وصل کردن بنظرم سختی سزارین سوند و ان اس تی گرفتن و منو بردن تریاژ و اتاق عمل و امپول بی حسی زدن ک خیلییی اروم زد و درد نداشتم
کل زمان عمل نیم ساعت بود من حین عمل خیلی استرس داشتم چون از قبل سونو داده بودم بند ناف دور گردن بچم بود خیلی ترسیده بودم یکم حین عمل گردن درد داشتم ک برام امپول زدن دردش کم شد
تو ریکاوری خیلی میلرزیدم ولی نمیدونم چرا برا من لذت بخش بود شکمم تو رزکاوری فشار دادن بچمو رو صورتم گذاشتن و اوردنم بخش
کل زمانی ک من زایشگاهو اتاق عمل و..بودم خانوادم از روی مانتور پشت در از تمام مراحلم با خبر بودن .تو بخش یه همراه خیلیی خوب کنارتون باشه من ابجیم بود ک واقعا حرفه ای بود بچم خوب سینمو گرفت تا ۸ ساعت بعد عمل هیچی نخوردم بعدش فقط نسکافه و اب میوه طبیعی و چای خوردم.اصلا اولین راه رفتن سخت نیست پرستارا شیاف گذاشتن راحت بود بلند شدنم فقط اصلااا نذارین مثانتون پر بشه تا ابکی خوردین تن تن برین ادرار کنید چون مثانه پر میشه درد میکنههه