قسمت هفتم زایمان سزارین من
یادمه اومدم تو ریکاوری، درد داشتم، تقضای پمپ درد کردم،گفتن میارن تو بخش واست(هیچوقت بدستم نرسید)، یهو یکی از پرستاراگف دخترت خیلی نازه من بردمش تو بخش،اینقد خوشحال شدم...
بردنم تو بخش ،همسرمم رو گذرا دیدم، رفتیم تو اتاق، اروم گفتن خودتو بلند‌ کن بذار رو تخت .خونریزیم زیاد بود. گفتن تا ۱شب هیچی نمیتونی بخوری،هنوز تشنه بودم، خواهرام و مادرشوهرم پیشم بودن، دخترمم کنارم بود.دیگه همه رفتن جزخواهرمم. اوج دردها اون ۶ساعت بود. ساعت ۱خرما خوردم و یکم اب. اومدن سند رو کشیدن وگفتن بیا راه برو. نگم بهتون از حال اون لحظم.کم خون هستم و باعمل خیلی هموگلوبینم اومده بود پایین .فقط میلرزیدم،درد از توانم خارج بود.با بدبختی چند قدم راه رفتم. من ۲روز و نیم بستری بودم، ۲تا کیسه خون بهم وصل کردن.تو این درد مشکل شیردهی هم داشتم، تازه فهمیدم سینم نوکش برجسته نیس، یه سینمو نمیگرفت دخترم، امپول اوردن که بکشن بیرون، خدا خیر خواهرم بده ، هی بهم مایعات میداد و تشویقم میکرد شیر بدم، قطره شیرافزا برده بودم خیلی تاثیر داشت، بعد هر وعده غذا میخوردم. شکر که گذشت، امیدارم هیچکس زایمانی مثل من تجربه نکنه که حتی دکترخودش هم نیاد🤧.
۲۶ اذر ۱۴۰۳

تصویر
۳ پاسخ

سلام عزیزم خوبی قدم نو رسیده مبارک من همون خانمی هستم که جلو آزمایشگاه پیوند برا قند دو مرحله ای با هم نشسته بودیم من پست گذاشته بودم گهواره روبروت نشسته بودم ...؟ نمی‌دونم یادت هست یا نه ؟ ولی داشتم تجربه زایمانتو می‌خوندم گفتم بزار بقیه پستهاتم ببینم دیدم اااا شما همون خانمه هستین ، خوشحال شدم زایمان کردی عزیزم مبارکه فقط چرا دکترت نیومد برا زایمانت؟

وای خیلی سخته به خدا میگن سزارین راحته ولی بدتر از طبیعی ادم زجر میبینه🥺
مگه بارداری چندمته عزیزم که چسبندگی داشتی؟ چسبندگی از بجه دوم یا سوم به بعد میگن پیش میاد

عزیزم هموگلوبینت چند بود؟؟ قرص نمیخوردی دوران بارداری ؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان آراد💙 مامان آراد💙 ۲ ماهگی
تجربه سزارین قسمت ۴
تختمو که حرکت میدادن روی هر دست اندازی می‌رفت شدیدتر میشد دردم.
اوردنم تو بخش و تخت رو گذاشتن کنار تخت بخش گفتن آروم آروم برو رو تخت بغلی
که حقیقتا کار خیلی سختی بود 🥴
بالاخره یه نفر اومد و برام شیاف گذاشت.شاید اگه زودتر از ریکاوری به بخش منتقل شده بودم و زودتر شیاف می‌گرفتم اینقدر درد نمیکشیدم.
مجددا یه نفر اومد برای ماساژ رحم
ول کن ماجرا نبودن 😩
وسط این داستان ها و درد شدیدی که داشتم
یه نفر اومد گفت بچه رو شیربده
حالا مگه من شیر داشتم...
سینه های منو گرفت تو دست و شروع کرد به ماساژ محکم و جونم اومد بالا خیلی دردم گرفت فقط هرچیزی دم دستم بود رو چنگ میزدم از درد. از طرفی چون خودمو سفت گرفته بودم به خاطر درد سینه هام درد بخیه هام هم بیشتر اذیت میکرد.
حدود ساعت شش عصر دردم آرومتر شده بود
در حد چرت های پنج یا ده دقیقه ای خوابیدم
حسابی گرسنه بودم و تو اون وضعیت درد و گرسنگی مامانم اینا بیخیال سینه های من نمیشدن و هی ماساژ میدادن تا شیر بیاد و خیلی درد می‌گرفت . البته نه به شدت بار اول.
آراد سینمو نمی‌گرفت و با قاشق قطره قطره آغوز جمع میکردن بهش میدادن
حدود ساعت هشت و نیم اجازه دادن مایعات خوردم
و ساعت ده و نیم سوند رو ازم جدا کردن و بهم گفتن پاشو راه برو
از حالت خوابیده که نشستم خیلی سرم سنگین بود و خیلی درد داشتم . یه نفر اومد کمکم کرد راه رفتم .
بهم گفته بودن سخت ترین قسمت سزارین همون قسمت راه رفتن هست
ولی من اینقدر بعد از عمل درد کشیده بودم که این درد در مقابلش هیچ بود .
اینم از تجربه ی سزارین من.
مامان لیانا👼🏻💗 مامان لیانا👼🏻💗 ۱ ماهگی
تجربه سزارین
پارت سه:

بعدش خوابم میومد خوابیدم بیدار ک شدم ۵ دقیقه بعدش عملم تموم‌شد . کل عملم حدود ۴۰-۴۵ دقیقه طول کشید
بعد یه تخت دیگه آوردن گذاشتنم رو اون بردنم ریکاوری
تو ریکاوری لرز خیلی شدید داشتم جوری که تختم میلرزید
اونجام بهم یه آمپول زدن خوب شدم
حدود ۱ ساعت تو ریکاوری بودم بعدش بردنم جلو در ورودی بخش عمل تا بیان ببرنم بخش اونجام ۱۰ دقیقه منتظر موندم
در بخش باز شد دیدم خانواده موندن پشت در🥹خیلی حس قشنگی بود همشون اومدن پیشم حالم خیلی بهتر شد دیدمشون مخصوصا وقتی شوهرمو دیدم بیچاره میدونست چقد میترسم از اتاق عمل وقتی تو عمل بودم کلی گریه کرده بود🥲
بعد بردنم بخش ۵ دقیقه بعد دخترمو اوردن گذاشتن بغلم و شیرش دادم🥹خیلی حس قشنگی بود انشالله قسمت همه چشم انتظارا❤️
قسمت سختش فقط ماساژ شکمی بود اولین بار ک فشار دادن یکم بیحس بودم زیاد درد نداشت ولی ۱ ساعت بعد اومدن دوباره واسه ماساژ جونم دراومد از درد چشام سیاهی رفت😑
تو اون چند ساعت اصلا شیاف استفاده نکردم پمپ دردم نداشتم دردش قابل تحمل بود فقط وقتی اومدن گفتن پاشو راه برو شیاف زدم ۲۰ دقیقه بعدش پاشدم اولش ک نشستم سرم گیج میرفت یکم آبمیوه خوردم بهتر شدم بعد آروم پاشدم برای اولین بار یکم سخت بود ولی دومین بار یکم فقط درد داشتم
برگردم عقب بازم انتخابم سزارینه😁🤌
مامان مهران مامان مهران ۳ ماهگی
تجربه زایمان

من ۳۹هفته و۶روزم بود بدون ذره ای درد روز قبلش رفته بودم معاینه تحریکی شدم که دکتر گفت ۱ سانت هستی
ظهر بود خوابیده بودم که یهو از شکمم صدای ترکیدن اومد تا اومدم بلند بشم یه عالمه آب ازم ریخت رفتم دستشویی دیدم آب‌رنگ سبز هست
سریع به ماما زنگ زدم گفت برو بیمارستان معاینت کنن بهم خبر بده
من هم رفتم بیمارستان وقتی رسیدم بخش تیراژ مامایی خیلی ریلکس بودن گفتم کیسه ابم ترکیده خیلی ریلکس گفت برو بخواب رو تخت یه مریض دارم بعدش معاینت میکنم
وقتی خوابیدم معاینه کرد فهمید بچه مدفوع کرده من داشتم از استرس میمردم انگاری که نکنه بچم طوریش بشه
با ویلچر بردنم بخش زایمان و گفتن بهم قراره سزارین اورژانسی بشی بهم سوند وصل کردن و بردنم اتاق عمل
از شانس خوبم دکتر شیفت دکتر خودم بود که دیدمش تو اتاق عمل یه سوزن زدن به نخاع کمرم و از کمر به پایین هیچی حس نکردم یه پرده کشیدن جلو روم دوتا پرستار خیلی‌مهربون بالای سرم بهم روحیه دادن وقتی صدای گریه بچم رو شنیدم بهترین حس دنیا بود اون لحظه برای هرکی بچه نداره دعا کردم بعداز بخیه زدن بردنم ریکاوری تا پاهام به حس بیان و بعد رفتم بخش
در کل راضی بودم الان هم درد هام قابل تحمله همین که بچم سالم هست
مامان دخملی مامان دخملی ۵ ماهگی
آقا خیلی زیاد شد توضیحاتم از ریکاوری منو بردن که ببرن بخش تو راهرو همسرمو دیدم و خیالش از بابت من راحت شد
قسمت سخت بعدی این بود که با اون دردا تختم رو چسبوندن به یه تخت دیگه و گفتن خودمو بکشونم رو اون تخت
واقعا برام سخت بود
ساعت ۵ عصر دخترم بدنیا اومد و ساعت ۱۱ من تو بخش بودم گفتن دیگه میتونم سرمو تکون بدم و از ساعت ۴ میتونم مایعات بخورم
ولی من تا ساعت ۴ تکون نخوردم و بالش زیر سرم نذاشتم
دردا هم خب سخت بود ولی سه ساعت یه بار دوتا شیاف میزاشتم
وقتی تونستم مایعات بخورم دوتا نسکافه تو یه لیوان آبجوش مامانم قاطی کرد و داد بهم خوردم و تا میتونستم آبمیوه و آب کمپوت و این چیزا خوردم
بعدشم یه شربت و شیاف بیزاکودیل دادن بهم و گفتن پاشم راه برم
خیلی درد داشت و سخت ترین قسمت سزارین برام این راه رفتن بود ولی خب هرچی گذشت راه رفتن هم برام قابل تحمل شد
عصر اون روز مرخص شدیم و دردای خونه هم با شیاف قابل تحمل بود

برگردم عقب قطعا همین راهو بازم انتخاب میکنم و از انتخابم خیلی راضیم و اینکه اونقدری که فکر میکردم ترسناک و وحشتناک نبود
دیگه همین.
مامان دلنیا💗 مامان دلنیا💗 ۲ ماهگی
سلام میخام تجربه زایمانم بگم⚠️
من ۴۰هفته ۱روز بودم ولی هیچ دردی نداشتم و فقط ۱سانت بودم .رفتم بیمارستان اکباتان .چهارشنبه بود وهیچ دکتر مامای نداشتن و گفتن با دکتر ماما که تو بیمارستان فاطمیه بود هماهنگ کردن که برم اونجا .
و من رفتم دکتر تا دید گفت باید بستری بشی و من رو بردن بخش زایمان و آمپول فشار زدن بهم و هردقیقه یکی میومد معاینه میکرد خون آب ازم میومد داشتم از درد جون میدادم .فشار خیلی زیادی روم بود فقط میگفتم خدایا کمکم کن خیلی سخت بود اومدن سوند برام وصل تا دهانه رحمم باز بشه .پلاکت خونم اومده بود پایین ۹۸شده بود ادرار نداشتم یه سوزن وارد مثانه کردن تا برا ازمایش نمونه بردارن داشتم میمردم و چشام تاری میدید دکتر اومد ساعت ۶عصر بود معاینه کرد دید آب دور بچه نیس و خون ریزی داخلی کرده بودم البته بگم سونو گرافی کع رفته بودم آب دورش کم بود .دکتر سری گفت اتاق عمل آماده کنید مریض اورژانسی هس منو فورا بردن اتاق عمل و بچمو تو ۱۰دقیقه بدنیا اوردن دیگه دردام یادم رفت با دیدن دخترم😍تو اتاق عمل ۴۰دقیقه طول کشید تا بقیه کردن ومنو بردن بخش و دکتر اومد رو شکمم فشار داد و خون ریزی شدید کردم خلاصه داشتم با هر فشار رو شکمم داد میزدم تورو خدا زور نزنید .همه دکترا ریختن روسرم و آمپول قرص سرم برام وصل کردن داشتم شدید میلرزیدم ومنو بردن یه اتاق مخصوص و من چند ساعت مثل بید میلرزدیم و از ساعت ۹شب تا ۶صبح سنگ رو شکمم بود شیر هم نداشتم به بچه بدم تا صبح درد کشیدم .خلاصه واقعا سخت ترین تجربه درد تو زندگیم بود ولی با اومدن دخترم همه چی رو فراموش کردم🥹
مامان شاهزاده کوچولو مامان شاهزاده کوچولو ۴ ماهگی
خب خانم ها تجربه زایمانم سزارین

من از ۲۷ هفته استراحت مطلق بودم تا ۳۱ هفته گفتن دیگه نمیخواد خوب شدی از ۳۴ هفته هم شروع کردم ورزش کردن و پیاده روی روزی نیم ساعت تا اینکه ۳۵ هفته شدم صبح روز چهارشنبه بود از خواب بیدار شدم چشام پف کرده بودن رفتم بهداشت فشارم رو گرفتن ۱۴ بود بعد عصری رفتم برا دکترم بهم آزمایش نوشت انجام دادم نشونش دادم رفتم گفت که بستری نامه بستری رو دادن زودی اعزام شدم بیمارستان و من کلی اشک و غصه میخوردم تو زایشگاه بودم هر کاری کردن فشارم کنترل نشد شدم ۳۵ هفته و ۱ روز ختم بارداری دادن ساعت ۴ عصر بود که بهم گفتن از این به بعد چیزی نخور و به شوهرت زنگ بزن بیاد منم با کلی گریه که نکنه بچم بره دستگاه رفتم اتاق عمل خلاصه رفتم اتاق عمل و سوند وصل کردن زیاد درد نداشت بعد آمپول بی حسی رو زدن و شروع کردن به عمل کردن وسط عمل یهویی فشارم‌۱۶ شد زودی اکسیژن وصل کردن و صدای گریه بچه رو شنیدم تو ریکاوری ۲ ساعت بودم و همچنان اکسیژن بهم وصل بود همراهم‌رو صدا درد داشتم ولی قابل تحمل بود منو آوردن تو بخش کلی درد داشتم بهم سرم و شیافت زدن خوب شدم بعد از چند دقیقه بچم رو آوردن اینم تجربه زایمانم من از اول عاشق طبیعی بودم ولی الان میگم خوبه که سزارین رو انتخاب کردم چون با مسکن میتونم‌درد رو تحمل کنم عالیه فقط اینکه وقتی راه میرین واسه اولین بار درد داره ولی بعد از چندتا قدم عالی میشین الان انگار من زایمان نکردم خداروشکر فقط زیادی راه برین من زیادی راه رفتم که بی‌حال نشدم
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین پارت ۳
رفتم تو اتاق عمل واسم آمپول بیحسی زدن اصلا نفهمیدم ۵ دقیقه ای هم پاهام بی حس شدن و پرده کشیدن و عمل رو شروع کردن من تازه داشتم در و دیوارارو نگاه میکردم که شکمم رو به تکون هایی دادن و صدای گریه بچه شنیدم دیگه اوردنش چسبوندنش به صورتم حتی تو اتاق عمل گذاشتنش رو سینم شیر بخوره من با نینی درگیر بودم که پردرو برداشتن و گفتن تموم شد رفتیم ریکاوری
تو ریکاوری گفته بودن میلرزیدو اینا لرزش در حد وقتی که تب و لرز میگیری و چیز خاصی نبود
باد ۱ ساعت اوردنم تو بخش
شوهرمو مامانمو دیدم بهم گفته بودن سرتو بالا نگیر که سردرد نگیری منم سرمو بالا نگرفتم اما خیلی حرف زدم سردرد نگرفتم چون پمپ درد و اینا گرفته بودم درد خاصی مداشتم موقع راه رفتن هم بخاطر پمپ درد بازم درد نکشیدم خلاصه که همه چی راحت بود من خودمو واسه بیشتر از این ها آماده کرده بودم اما همه چیز قابل تحمل بود و من الکی گندش کرده بودم به نظرم حتما پمپ درد بگیرید
مامان حلما و حامی❤️ مامان حلما و حامی❤️ ۴ ماهگی
پارت اول
خب من اومدم با تجربه سزارین بیمارستان تریتا دکتر ترانه قدس
من نامه عمل رو برای روز ۱۳ آذر ماه گرفته بودم صبح ساعت ۸ و نیم به همراه همسر و دختر گلم رفتیم بیمارستان تو پذیرش بودیم و همسرم داشت کارهای بستری رو انجام می‌داد که دیدم مامان و بابام و خواهرم اومدن و من قافل گیر شدم چون گفته بودم نیاید اذیت میشید
خلاصه ساعت ۱۰ و نیم بود که گفتن بفرمایید بریم بخش زنان و من با همه خداحافظی کردم و دخترم و بوسیدم و با مامانم رفتیم البته مامانم پشت در منتظر موند و من رفتم داخل.. مدارک و گرفتن و فرم دادن امضا کردم و بعد گفتن لباس هاتو عوض کن لباس اتاق عمل پوشیدم و رفتم روی تخت دراز کشیدم چون تجربه سند رو داشتم و بدم میومد به پرستار گفتم میشه تو اتاق عمل بعد از سر شدن سند بزاری گفت باید دکتر دستور بده نا کاره ای نیستیم تماس گرفت و به دکتر گفت اونم گفت ایراد نداره هر طور بیمار راحته منم خوشحال شدم اومدن انژیوکت و وصل کردن و سرم و امپولا رو تزریق کردن و منتظر بودم که بیان دنبالم و بریم تو اتاق عمل حالا تو این شرایط نمیدونم چرا من هی تند تند دستشویی ام می‌گرفت هی میرفتم و میومدم🤣