کاش یه مکان هایی بود مثل مهد کودک که بچه هارو از یک ساعت تا چند روز نگه میداشتن جاهایی که ادم بتونه بهشون اعتماد کنه و خیالش جمع باشه اگه بچشو میزاره پیششون بچش غذاشو میخوره پوشکشو به موقعه عوض میشه به موقعه و به اندازه میخوابه و به بچه اسیب نمیرسونن خلاصه یه چیزی مثل مرکز پرستاری کودکان ادم خیالش از بابت بوه راحت بود من خیلی نیاز دارم اهورا برای چند ساعت هم که شده از من فاصله بگیره و نبینمش مثلا دوتاسه ساعت نیاز دارم به اینکه تجدید قوا کنم کمی اروم بشم کمی به خودم برسم کمی با دوستام باشم بدون بچه کمی برم خرید بدون بچه اهورا خیلی شرو شیطونه اینقدری که هیچکجا بدون خودم نکهش نمیدارن مادرم که وقتی میزارمش پیشش روانی میشه از دستش خواهرمم دوتا پسر داره صد برابر بد تراز اهورا خانواده شوهرمم از پس اهورا بر نمیان دوست داشتم یکی از این مراگز بود تا من بتونم حداقل برای چند ساعت مال خودم باشم ناشکری نمیکنم خدارو شکر پسرم سالمه وکنارمه میدونم خیلی از مادرا به این مراکز نیاز دارن از وقتی اهورا بدنیا اومده یه بازار بدون استرس نرفتم یه غذای بدون اعاصاب خوردی نخوردم یه فیلم درست و حسابی ندیدم حتی یه حموم بدون دنگو فنگ نرفتم شوهرمم نمیتونه اهورارو نگه داره وقتایی که خونه است اینقدر اهورا از سرو کولش بالا میره و تو دستو پاش میپیچه کلافش میکنه اخرشم به دعوای پدر پسری ختم میشه و ناز کشیدن شوهرم از اهورا که گریه نکنه دلم تنگ شده برای اون روزایی که دوتایی با شوهرم میرفتیم بیرون یا وقتایی که میرفتم خونه مادرم اینا بدون هیچ تنش و اشوب و اعصاب خوردی های که اهورا برام درست میکنه اونم بچست درک میکنم نیاز داره انرژیش رو تخلیه کنه فقط کاش همچین مراکزی وجود داشت

۱۴ پاسخ

من دخترمومیبرم مهدکودک غیرانتفاعی الان ۴ماهه...وابسته ام بودشدید...عصبیم میکرد...یک هفته ای باهاش رفتم نیم ساعت یه رب میذاشتم تااینکه عادت کردیعنی باورم نمیشددخترم بدون من بمونه...الان میرم بازارمیرم دندونپزشکی کارهامومیکنم راحت..دخترمم خیلی بهترشده بااسباب بازی بازی میکنه خسته میشه میادمیخوابه....هرموقع هم ازخواب بیدارمیشه میبرم حتی شده یک ساعت....ازهمه نظرمهدخوبه..بجزاینکه بچه تندتندمریض میشه متاسفانه...الان چون عادت کرده فقط موقعی که کاری برام پیش بیادمیبرم میذارم...خونه هیچی نمیخورداونجابچه هارومیبینه خوراکشم خیلی خوب شده

آییییی حرف دل منو زدی🥲🥲🥲

اخ اخ گفتی

من تا قبل دو سالگی پسرم واقعا اینجوری بودم الان یکم بهتر شده مستقل تر شده کمتر به من میچسبه شاید یکم بگذره بهتر بشه نگران نباش

خارج کشور اینجوریه دوست من آلمان زندگی می‌کنه از شنبه تا پنج شنبه بچه اش نمیبینه پنج شنبه ظهر میاد پیششون تا جمعه باز شنبه صبح برمیگرده به اونجا

به عنوان مربی مهد، چیزی که میبینم اگر یه مادر خانه دار بودم، بچه ام رو مهد نمیگذاشتم
شما یه مادری ببین چه جوری از پس یه بچه برنمیای، مربی مهد هرچی هم خوب باشه باز یه جایی کم کاری میکنه ونمیتونه همه رو با هم وبه خوبی نگه داره

من دلم یه گریه ی حسابی میخواد

کدوم شهری بیارمن نگه دارم

یعنی منم مغزم داره سوت میکشه .ولی نجمه ماهیچ‌وقت دیگه ماله خودمون نیستیم این خیلی غم انگیزه این رنجو استرس تا اخر عمر باهامونه .فقط من ارزو دارم کاش شوهرم بیشتر کنارمون بود مثل قبل مارو ببره بیرون راذمه ببریم پارک خانه بازی لااقل یکی دوساعتی بهش خوش بگذره و خودم روحیم عوض شه منه بدبخت نه شوهرمو دارم نه بیرونی نه جایی بریم نه پول داریم که بریم مسافرت بریم رستوران برم براش اسباب بازی و بازی فکری بگیرم براش .یعنی تمام چیزایی که تو میگی منم دارم اما من سکوت میکنم این مشکلاتی هم که گفتم هم هست بی بی پولی نبود همسرم دلم میخواد کلی مواد غذایی و خوراکی جدید براش بخرم که لاقل تایم خوردنش متفاوت باشه اونم همش تکراری .دلم میخواد کلی کتاب و چندتا بازی فکری بگیرم که پول نیست .زمستون داره تموم میشه دلم میخواست نفری ی دست لباس گرم بگیریم که اونم پول نیست .منم هرشب فکر میکنم به لین قضیه دوتا عروسی چندروز دیگه دعوتیم واسه هممین ذهنمو درگیر کرده همینجور خرید عید. دلم میخواد بچه هارو ببرم چکاب بهداشت شوعرم نیست باید انقدر صبر کنم ی روز خونه باشه . از صبح که بیدار میشم تا شب دارم واسه دوتا بچه مادری میکنم حتی ی گوشی جرعت نمیکنم دست بگیرم اخه رادمهر نمیده بهم باباش شبا گوشی نشونش میده اینستا منم بخوام مثل اچن رفتار کنم نمیشه یعنی قایمکی یا موقع هایی که خوابه گوشی دست میگیرم .باورت میشه هفته ای ی بار خونه جارو میزنم وقتش که میرسه از صبح با کلی استرس نمیدونم کی انجام بدم که این یکی خواب باشه اون یکی اذیت نکنه اخرش هم جور نمیشه میوفته عقب ی جارو زدن ساده هم نمیتونم انحام بدم وقتی هم حارو میخوام بزنم ده بار این جارو برقی و خاموش میکنه منم دیگه از بس داد میزنم روانی میشم

وای زندگی منو توصیف کردی من یه درجه بدترم
پسرم همش میکوبه میشکنه ضرر میزنه

حالا با همه این حرفا و اذیتا من دلم میخاد دخترم یسره پیش خودم باشه ترجیح میدم یکی دو ساعت که میخابه استراحت کنم مال خودم باشم اما باز دلم تنگ میشه کنار دخترم دراز میکشم از تنهایی و غریبی وابسته بچم شدم

ولی من یک ثانیه اگه پسرم ازم دوربشه میمیرم شوهرم التماسم میکن که بذارم باهاش بره بیرون یکم بچرخن من نمیذارم میمیرم اگه پسرم خونه یه دقیق نباش خدایش هم خیلی ماشالله شیطون هست پدرمو درمیاره گلوم ازدستش پاره شدانقددادمیزنم امروز ۳ بار رومبل رفت افتاد ولی نمیتونم یک دقیق ازش دورباشم

سلام عزیزم خوبی؟واقعا راست میگی منم همینجور واقعا خسته شدم هیچ نیرویی ندارم خسته‌ام هرچند میرم خونه مامانم ولی انگار بازم خسته‌تر برمیگردم خونه من دوتا دارم تازه چندروزه اینقدر بیحالم همش سرم گیج میره نمیدونم بخدا من سخت میگیرم یا نه ولی واقعا هیچ توانی برام نمونده😭😭😭😭خداحفظشون کنه ولی بیچاره مامانا 🥲🥲

وایی ک چقد حقه تا حالا یکساعته دختر منو کسی نگه نداشته

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۲ سالگی
ما مادرا چه موجودات عجیبی هستیم...
وقتایی که بچه ها کنارمون هستن همش می‌نالیم از اذیتاشون وقتایی که نیستن پیشمون انگار چیزی گم کردیم سریع دلمون تنگ میشه واسشون
فردا صبح قراره مامانم اینا بیان بچه هارو ببرن خونشون تا شب من نیستم کنارشون
از همین الان انگار دلم براشون تنگ شده،بغض دارم
حالا میدونم که بهشون کلی خوش میگذره ها...ولی تحمل خونه بدون وجود بچه ها و سروصداشون خیلی سخته،امشب اتفاقی تاپیکهای مامان عماد رو خوندم که متاسفانه بچشون یه بیماری داره که دکترا میگن فعلا درمانی واسش وجود نداره،خیلی گریه کردم هم بخاطر حال اون بچه و مادر پدرش،هم واسه خودم که چرا یوقتایی با بچه ها بدرفتاری میکنم
احساس شرمندگی کردم واقعا... خدا دوتا بچه ی سالم داده بهمون بی منت، قدر نمیدونیم...
امیدوارم خدا به همه ی مامانها توانایی و صبر و تحمل زیاد بده در مقابل شیطنت های بچه هاشون صبور باشن
و همچنین انشالله همه ی بچه های بیمار هم به زودی سلامتیشونو بدست بیارن🤲🙏
مامان 🌹❤️آرمان ❤️🌹 مامان 🌹❤️آرمان ❤️🌹 ۲ سالگی
مامان گل بهاری مامان گل بهاری ۲ سالگی
چند روز یکی از اقوام جوان مون فوت کرد خیلی روحی بهم ریختم الانم چند روزه دخترم تب داره تو 24 ساعت شاید 3 ساعت هم نخوابیدم، از اون طرف نتونستم برم سر کار به خاطر دخترم مجبورم تایم که تو روز دخترم خواب دورکاری کنم، خانواده ام هم ازم دورن، خانواده شوهرم هم که اصلا باهاشون ارتباط ندارم بر فرض که رابطه داشتیم برام بچه نگه نمی‌داشتن دخترم هم همش چسبیده بهم اینا رو گفتم که بدونین چقدر تحت فشار روحی و جسمی هستم
شام خورده بودیم دخترم هم که لب به غذا نمیزنه وسایل سفره رو یکم جمع کرده بودم یه شیشه شور درش باز بود خودم و شوهرم داشتیم ازش می‌خوردیم دختر کوچیکم هی چسبید بهم نمیفهمیدم چی میخواد کاری که هرگز نکرده بود یهو سر شونه ام رو گاز گرفت اصلا دلم از حال رفت جیغ زدم یهو خواست پام رو گاز بگیره داد زدم رو به شوهرم که چرا بلند نمیشی بچه رو بگیری اونم هم زمان که بلند شد داد زد یه بچه دوساله است دیگه و پاش و زد به ظرف شور همه رو ریخت تازه طلبکار هم هست به خدا جای دندن دخترم کبود شده و خون میاد منم یه پتو و بالشت برداشتم رفتم یه اتاق دیگه خوابیدم دخترم با شوهرم تنها باشن
هی این یک هفته تحمل کردم گفتم شوهرم کارش سنگین شب بخوابه گناه داره، حالا امشب بالاسر بچه مریض بشینه
فردا هم تولدش میخواستم فردا صبح برم براش کیک بخرم، ناهار بریم بیرون، عصر هم بریم براش به سلیقه خودش، کفش و شلوار و پالتو بخرم، اصلا دلم نمیخواد حتی دیگه بهش تبریک بگم چه برسه خرید کادو و کیک و....
دخترم
مامان آرمان مامان آرمان ۲ سالگی
سلام مامانا یه سوال
من و پسرم همیشه تو خونه تنهاییم چون تو این شهر کسی از فامیلای خودم و شوهرم نیس ،کسی به خونه مون رفت آمد زیاد نداره خودم گاهی اوقات پسرمو میبرم بیرون به قول خودش در در ، تا دلش میگیره اما خب نهایت تا کوچه و اینا باش پارک و مهد یا خانه بازی هم نزدیکم نیس که با بچه های دیگه آشنا بشه و معاشرت داشته باشه و خودش تو خونه با اسباب بازیاش بازی می‌کنه و عادت کرده به تنها بازی کردن
راستش چند وقت پیش خونه دوستم مهمون بودیم که اونم بچه کوچیک داره که همسن پسرمه هر چقدر طفلی بچه میخواست با پسرم بازی کنه ،این محلش نمی‌داد یا هر اسباب بازی بچه دوستم برمیداشت می‌رفت همونو از دستش می‌گرفت طفلک بچه هم گریه میکرد یا یه عادت جدید پیدا کرده آدمو میزنه
بنظرتون این رفتارش عادیه؟
هر اسباب بازی بچه دوستم برمیداشت گیر میداد همونو از دستش میکشید
مامانایی که این تجربه دارین تو رو خدا راهنمایی کنید چیکار کنم این کارشو ترک کنه ،دیگه هیچ جا مهمونی تو رپستامون نمیتونم برم
مامان گل بهاری مامان گل بهاری ۲ سالگی
خانم های خانه دار یا خانم هایی که بچه هاشون تو خونه پرستار دارن
از اواخر آبان و اوایل آذر تا الان چندبار سرما خوردن، دخترم مهد میره چون شاغلم از اوایل آذر تقریبا هر دو هفته 20 روز یک هفته مریض میشه
شوهرم هم یک کلام میگه نرو سر کار بچه گناه داره
من به هزار و یک دلیل نمیتونم نرم، از نظر مالی نیاز نداریم
ولی خوب من و شوهرم پارسال تا پای طلاق رفتیم و به خاطر بچه ها یه فرصت دیگه بهم دادیم، الان هم رابطه ام با شوهرم نه عالی، نه بد
من به خاطر دخترام یه سری رفتارها رو نادیده میگیرم، ولی قلبا به شوهرم نه علاقه دارم نه اعتماد
جایی که کار میکنم آشنا هستن و خیلی باهام مدارا میکنن اگه کارم رو از دست بدم معلوم نیست بتونم جایی با این موقعیت کار پیدا کنم گذشته از اون چند سال اخیر شوهرم خیلی با منت و اعصاب خرابی برای من پول خرج میکنه من نمیتونم تحمل کنم، اونم بابت هرچیزی پول نمیده اگه کاری بخوام انجام بدم باب میلش نباشه بابتش پول نمیده، مثلا بوتاکس کردن، یا موهام خیلی سفید میگه دلم نمیخواد رنگ کنی بزار سفید بمونه ، طبیعی خوبه