۸ پاسخ

مبارکه عزیزم
اون فشارو مگه تو بیحسی نمیدن؟؟🥺

همون که فشار میدن خیلی خیلی بده
قدم نو رسیده مبارک ان شاءالله ززر سایه امام زمان و مامان باباش بزرگ بشههه

مبااااااارکههه❤️

بسلامتی مبارک باشه عزیزم

بسلامتی مبارک باشه هم خوش قدم

انشاالله بسلامتی ودلی خوش

خداروشکر که نی نی بغلته 🥺 دعا کن یارای منم بیاد پیشم

عزیزمم مبارکههه

سوال های مرتبط

مامان آقاامیرحسن 💙 مامان آقاامیرحسن 💙 روزهای ابتدایی تولد
میگفتن پاهامو جمع کنم تو شکمم سرمم بچسبونم قفسه سینم زور بزنم چندباری فقط حضرت زهرا (س) رو صدا زدم و به مادر متوسل شدم آمپول بی حسی زدن و یه برش اریب دادن دیگه یه ماما از بالا شکممو فشار داد گل پسرم پرید بیرون 😍 به محض بیرون اومدن نی نیم همه دردام تموم شد اصلا یادم رفت که چی کشیدم صدای گریش که اومد اشک از دو طرف صورتم ریخت فقط خداروشکر میکردم و به این فکر میکردم خدا چه توانی به ما خانما داده وچقد بهمون کمک میکنه بعد زایمان دیگه شکممو فشار دادن که جفت و خون و ... تخلیه بشه بعدم شروع کرد بخیه زدن یکم بخیه سمت مقعد رو که میزد حس سوزش داشتم بعدم حالم خوب بود ضربان و فشارمو با دستگاه چک کردن فقط لرز داشتم بخاطر فشاری که زایمان طبیعی آورده بود و خونی که ازم رفته بود ... از مامانم اینا برام خرما و آبمیوه گرفتن آوردن یکم خوردم و اوکی بودم ... در کل از انتخاب زایمانم راضی بودم ... الانم حالم کاملا خوبه فقط یکم بخیه هام میسوزه و حس کشیدگی دارم گاهی که طبیعیه ☺
سوالی بود در خدمتم ❤
مامان نها🫧🤍 مامان نها🫧🤍 ۲ ماهگی
🌿 تجربه زایمان سزارین
پارت چهارم
دکتر دوباره اومد گفتم تورو خدا خانم دکتر هرچی بخوای بهت میدم فقط منو ببر سزارین 🥺
دکتر خندید و گفت خانم اینطور که نیست هرچی دلش خواست ببرمش سزارین باید یه دلیل داشته باشه 😶
منم میگفتم خب ضربان قلبش اومده پایین حالا هی میخواست بگه نه اون که نرماله طبیعیه
یه چیزی که یادم رفت این بود من گلاب به روتون هم روز زایمان هم روز قبلش هر چیزی رو که می‌خوردم استفراغ میکردم حالت نمی‌دونم چرا ؟!
ساعت۲دقیق یادم نیست چون درد داشتم که یه ماما اومد تو اتاق و گفت یه خبر خوب بهت بدم قراره بری واسه سزارین 😍
اون لحظه احساس کردم اون ماما یه فرشته بود که این خبر رو بهم گفت اصلا یه جوری خوشحال شدم فک کنم تو زندگیم هیچ وقت اینجوری خوشحال نشدم😅
از خوشحالی همون لحظه به ماما گفت خدارو شکر به خدا سال دیگه هم میام پیشتون ماما با تعجب بهم نگاه کرد و خندید و گفت دختر تو خیلی رو داری نگاه‌ کن الان داری جون میدی منم گفتم بخدا چون قراره از این به بعد سزارین بشم سال دیگه هم میام 😂
از اون روز تا حالا مامانم بهم میگه واسه سال دیگه هم باید واسه‌م نوه بیاری قول دادی 😑😂هی دارم بهش میگم اون موقع شک بهم وارد شد واسه همین گفتم میگه من کاری به اینا ندارم 😂😂
خلاصه رفتم واسه سزارین اورژانسی 💃💃
مامان اسرا مامان اسرا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی ۶

چند ثانیه ای بغلم بود تمیزش کردن و برداشتن بردن لباس اینا تنش کنن من موندم یکی دوبار ماساژ رحمی که درد داشت ولی دیگه انگار سر شده بودم خبلی اذیتم نکرد بعد رفتن سراغ بخیه زدن که بی حسی یه کم رفته بود اولش اذیت شدم تا اینکه‌دوباره بی حس شدم بخیه ها هم تموم شد و حس میکردم جون توی تنم نیست حتی در حد تمون دادن پلک هام ازون ور میدیدم همسرم کنار دخترم وایساده و باهاش حرف میزنه و دخترم هم ساکت و اصلا گریه نمیکرد و همین لحطات بهم ارامش میداد کارام تموم شد و بچه رو‌ اوردن سینم گرفت و شروع کرد شیر خوردن
چقدر لذت داشت برام از تخت اومدم پایین و اینجا هم اصلا اذیت نشدم و با ویلچر منو بردن بخش یواش یواش بی حسی میرفت ولی دردی نداشتم سوزش خیلی خفیف بود راستی حدود ساعت ۱۲ و نیم شب بود که زایمان کردم وقتی رفتم بخش خوابم برد و عجب خوابی بود اون خواب ….
در کل بگم واقعا سخت بود و درد داشت ولی الان که دارم بهش فکر میکنم میبینم به بعدش میرزید اینکه میتونستم راه برم به بچه شیر بدم و دسشویی برم البت که اولین دسشویی خیلی استرس زا بود و همراه با سوزش ولی دیگه خوب شد
الهی هر کی هر جوری میخواد زایمان کنه براش به خیر و راحتی باشه