تجربه زایمان طبیعی ۶

چند ثانیه ای بغلم بود تمیزش کردن و برداشتن بردن لباس اینا تنش کنن من موندم یکی دوبار ماساژ رحمی که درد داشت ولی دیگه انگار سر شده بودم خبلی اذیتم نکرد بعد رفتن سراغ بخیه زدن که بی حسی یه کم رفته بود اولش اذیت شدم تا اینکه‌دوباره بی حس شدم بخیه ها هم تموم شد و حس میکردم جون توی تنم نیست حتی در حد تمون دادن پلک هام ازون ور میدیدم همسرم کنار دخترم وایساده و باهاش حرف میزنه و دخترم هم ساکت و اصلا گریه نمیکرد و همین لحطات بهم ارامش میداد کارام تموم شد و بچه رو‌ اوردن سینم گرفت و شروع کرد شیر خوردن
چقدر لذت داشت برام از تخت اومدم پایین و اینجا هم اصلا اذیت نشدم و با ویلچر منو بردن بخش یواش یواش بی حسی میرفت ولی دردی نداشتم سوزش خیلی خفیف بود راستی حدود ساعت ۱۲ و نیم شب بود که زایمان کردم وقتی رفتم بخش خوابم برد و عجب خوابی بود اون خواب ….
در کل بگم واقعا سخت بود و درد داشت ولی الان که دارم بهش فکر میکنم میبینم به بعدش میرزید اینکه میتونستم راه برم به بچه شیر بدم و دسشویی برم البت که اولین دسشویی خیلی استرس زا بود و همراه با سوزش ولی دیگه خوب شد
الهی هر کی هر جوری میخواد زایمان کنه براش به خیر و راحتی باشه

۶ پاسخ

اخی چقدر خوب چقدر انرژی گرفتم خدا کنه منم بتونم طبیعی زایمان کنم

عزیزم ورزش کردی قبل زایمان؟؟

چقدر عالییی
خداروشکر که زایمان راحتی داشتی

مگ دهانه رحمت باز نشده بود این بخیه ک میگی براچی بوده؟

چندساعت درد کشیدی

برای منم دعا کن عزیزم گه بتونم

سوال های مرتبط

مامان پناه جونم💗👶🏻 مامان پناه جونم💗👶🏻 ۱ ماهگی
حین عمل گفت اگه حالت بد شد یا هر مشکلی داشتی سریع به من بگو که من احساس سیاهی دید کردم و تنگی نفس سریع گفتم و آمپول زدن و یواش یواش حالم بهتر شد نگو با وجود اینکه اینهمه سرم تراپی کرده بودن فشارم رفته بود رو شش
خلاصه دخترمو بردن و بخیه و اینارو زدن ولی یه جا رو اون پرده هه یهو خون پخش شد خیلی ترسناک بود😑
حالا وقتش بود منو از تخت جابجا کنن و رفتیم اتاق ریکاوری دخترم زودتر اونجا بود منو بردن بغلش اونجا ماساژ رحمی دادن که درد نداشت چون بی حس بودم و به بچم شیر دادن
ولی چون هی مرد و اینا میرفت و میومد خیلی معذب بودم و سردم بود و میلرزیدم که پتو آوردن برام
بعد حدود نیم ساعت اینا بود که منو به سمت بخش بردن رفتم بیرون همسرم نبود و مامانمو دیدم جابه جا کردنم اونجا خیلی درد داشت🥴
همسرمو صدا زدن که بیاد کمک که یکم دیرتر اومد پرستار میگفت این قسمتو همسرارو صدا میزنم که ببینن خانوماشون چه اذیتیو تحمل میکنن
خلاصه پد اینا گذاشتن و شیاف و لباس بیمارستان تنم کردن همسرم اومد و دیدمش و مامانمم رفته بود لباسای دخترمو بپوشونه که اومد پیشم
و من از ساعت ده و نیم که عمل تموم شد تا ده شب گفت چیزی نخور در حالی که تخت بغلیم که با من عمل شد از ساعت چهار گفتن میتونی بخوری
اون چندساعت خیلی سخت بود چون نمیتونستم حرکت کنم ولی درد نداشتم
مامان آراد 🐣 مامان آراد 🐣 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
پارت دوم
با هر بدبختی بود بالاخره پذیرش شدم و آماده شدم برم اتاق عمل
اولش خیلی ترس داشتم ولی نمیخواستم گریه کنم جلو بقیه
قبل از اتاق عمل سوند وصل کردن ک فقط سوزش ریز داشت
بعدش تو اتاق عمل ازم خون گرفتن و فشار مو گرفتن و یه کم پرسنل باهام حرف زدن ک واقعا از استرسم کم شد
کارشناس بیهوشی اومد و سوزن بی حسی رو زد ک اصلاااااا درد نداشت
بعد دیگه پارچه رو کشیدن و من پر از ترس و استرس بودم
عرق سرد میزد پیشونی مو و یکی از پرستارا پاک کرد صورت مو
خلاصه یه کم بعد صدای آراد قشنگم اومد
اون لحظه تموم سختی ها واقعا یادم رفت انقد حالمممم خوب بود
منتظر بودم بیارنش کنارم
آوردنش
فقط میگفتم خدایا شکرتتتتت خدایا شکرت
تموم شد و آرادو بردن بخش
منم بخیه مو زدن و رفتم ریکاوری
تو ریکاوری یه کم اذیت شدم ولی برام مورفین زدن و به عشق دیدن آراد تحمل کردم
بعد دیگه رفتم تو بخش و دو تا شیاف دیکلوفناک گذاشتم ک واقعا تاثیر داشت و تا الان دردم کم بوده
چند بارم با سینه خودم بهش شیر دادم شیر خشک هم در کنارش دادم که اغوز خورده باشه
الانم منتظرم پرستار بیاد راه برم که این مرحله هم میزارم
بهتون بگم که من درد سست ترین ادم دنیا بودم ولی واقعا سزارین اونجوری نبود ک من ترس داشتم
امیدوارم هر کی زایمانش نزدیکه و هر کی حاملس راحت زایمان کنه
مامان جوجه پنبه مامان جوجه پنبه ۳ ماهگی
مامان یارا مامان یارا ۱ ماهگی
پارت ۴ تجربه زایمان
ببخشید دیگه زیاد شد دارم با جزئیات میگم😁
من تمام وقت خواب بودم هی مامانم برام شیاف می‌ذاشت من می‌خوابیدم دردش اونقدر نبود که بگم غیر قابل تحمله واقعا با شیاف خیلی خوب بودم همسرمم رفت یارا رو دید برام عکس فرستاد دیگه خیالم راحت بود ولی بهش حسی نداشتم نمیدونم چرا 🥺 اینگار حس میکردم بچه خودم نیست
در کل همش خواب بودم تا شب که سوند رو برداشتن و گفتن پاشو برو دستشویی منم جیش داشتم دیگه تحمل صبر کردن نداشتم 😁 خیلی سخت بود پایین اومدن از تخت تا اومدم بشینم چند بار نفسم رفت مامانم با یه خانوم دیگه کمکم کردن سخت بود دو سه قدم اول ولی بعد کم کم خیلی بهتر شد
ماساژ رحمی ام فک کنم برام تو اتاق عمل انجام دادن چون اونایی که بعدا برام انجام دادن درد نداشت اصلا حالا نمیدونم ماساژ رحمی بوده یا نه ولی درد نداشت ساعت ۱۰ بود رفتم دیدن یارا رو پا وایسادن برام سخت بود مامانمم اجازه نداشت بیاد ولی حداقل نیم ساعت سرپا وایسادم کنارش صندلی نداشتن بی ناموسا برام ویلچرم نیوردن واقعا چرا😑
یارا خیلی گنا داشت به زور با دستگاه نفس می‌کشید منم کنارش اشک میریختم 🙃
فرداش که قرار شد مرخص شم خداروشکر سروپا بودم لباس پوشیدم راحت و صافم تونستم راه برم دردش فقط در حد یه پریود معمولی بود
یکم برای بالا رفتن از پله های خونه اذیت شدم فک کنم بخاطر همون تا شب درد داشتم که با شیاف قابل تحمل میشد
تا الآنم خداروشکر اصلا درد سزارین اذیتم نکرده امروز دیگه بی کمک میتونم از جام بلند شم بشینم سر سفره وکاملا حالم خوبه فقط درد وحشتناکی که دوسه روز داشتم بخاطر این بود که سرما خورده به پهلوم و وحشتناک یعنی وحشتناک درد میکرد نفس نمی‌تونستم بکشم یکم گرم گرفتیم و دوباره دوست عزیزم شیاف فعلا زنده نگهم داشته
مامان آنیسا مامان آنیسا ۱ ماهگی
تجربه زایمان-پارت 2
ویک قسمت بدی ک داشت دوبار معاینه شدم یکی برا دهانه رحمم یکی برای تحریکی ک نمیدونم واقعا دلیلش چی بود و حق اعتراض هم نداشتم چون اونا کار خودشونو میکنن.بعد از 3ساعت تلاش ک شاید بتونن بچمو بچرخونن که سفالیک بشه نشد بردن دوباره سونو دیدن بازم بریچه .لباس اتاق عمل پوشیدم سوند وصل کردن ک دردی نداشت فقط یکم سوزش داشت ولی قابل تحمل بود ساعت 10تو اتاق عمل بودم اون آمپولی ک ب کمر میزنن برای بی حسی هم من ک دردی متوجه نشدم اصلا .ساعت 10و25دقیقه دخترمو گذاشتن رو سینم عملم خداروشکر زود تموم شد دکترم گفت چون چربی نداشتی و لاغر بودی هم زود بچه بدنیا اومد هم زود بخیه زدیم تا ساعت 11و45دقیقه تو اتاق ریکاوری بودم بعدش رفتم توی بخش تا ساعت 8شب هم اجازه بلند شدن و خوردن نداشتم ساعت 8ک شد آروم آروم نشستم ک سخترینش همین بود برام و راه رفتن اونقدی سخت نبود از نظر من .و یه چیزی ک خیلی کمکم کرد همون شیاف بود ک توی تاپیک ها دیده بودم همه گفته بودن ببریم و هر 4ساعت استفاده کنیم و من استفاده کردم و اصلا درد آنچنانی نداشتم توصیه میکنم حتما شیاف همراهتون باشه .از بخیه براتون بگم ک اصلا درد نداشت وقتی کشیدم بعدش خیلی احساس سبکی داشتم.اگه سوالی دارین در خدمتتون هستم
مامان دلوین مامان دلوین روزهای ابتدایی تولد
بالاخره منم زایمان سزارین کردم بخوبی 😍روز 27 شنبه ساعت 4 حرکت کردم از شهرتان رفتم شیراز کارامو کردم 5ونیم در زایشگاه بودم تا شوهرم لباسامو کرد تنم بهم لوله ادرار وصل کردن و بردنم اتاق عمل دکتر بیهوشی بیاد شد ساعت 6و 50 دیقه دیگه برام سوزن بی حسی زدن هیچ حسی نداشتم عرض کمتراز 5 دیقه بی حس شدم و پرده کشیدن جلوم ساعت 7و ده دیقه بود اینا بود دقیق یادم نیس دقیقه اشو که شکممو پاره کرده بودن خداروشکر هیچی نفهمیدم ولی حس میکردم چیکار میکنن بعدش بچم صدای گریشو شنیدم تمیزش کردن لباش تنش کردن همونجا گذاشتنش کنار صورتم این خیلی حس قشنگی بود گریم گرفته بود 😍🥺چجور بگم چه حسی بود انشاالله همتون تجربه کنین بعدم تا تموم شدن انتقالم دادن ریکاوری تا یساعت بعدش بی حسیه اثرش از بین رفت تاس ساعت 9 بردنم تو بخش همچی خوب بود دلوین رو باز دیدم انگا دنیارو بهم دادن🥺 دسش صدای گریش صورتش بهم گفتن وزنش 3 کیلو بوده فقط خیلی قرمز بود همجاش منم هیچ دردی نداشتم تا ظهر که جای بخیم شردع کرد درد اومدن گز گز کردن سوز دادن و درد شدید اثر بی حسیه از بین رفته بود حسابی زده بود به کمرم اونم خیلی درد میکرد تا فرداصبحش من از درد توان نداشتم الانم که 2 روز گذشته هنوز دل درد و درد بخیه رو دارم و کمر درد رو اما خب میتونم راه برم کارای بچرو کنم کم کم دیگه 😍😍
مامان نینی جون مامان نینی جون روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین من پارت ۳
اتاق عمل
من گان پوشیدم و همه طلاهامو دراوردم به خانواده دادم حتی کلیپسم هم گفتن دربیار....لباس زیر هم همه رو داوردم....سوند خواستن بذارن که علی رغم ۱۰ بار تلاش نتونستم تحمل کنم و قرار شد بعد بی حسی نخاعی بزنن.......ساعت ۱۲ و ۲۰ رفتم اتاق عمل....از استرس هیچ‌جا رو نگاه نکردم.....فقط ایت الکرسی خوندم......منو با برزنت جا به جا کردن.....روی تخت عمل گذاشتن....سعی میکردن باهام صحبت کنن که اروم بشم ولی استرس داشتم.....بی حسی نخاعی سوزنش دردش حتی از سوزش هم کمتر بود واقعا....احساس داغی در ران پاها ایجاد شد و تدریجا به سمت پایین رفتن....کم‌کم شکم و زیر سینه هامم بی حس شد.....اولش حس کردم تنگی نفس گرفتم ولی فقط از استرس بود و‌نفسم و اکسیژنم خوب بود....گفتن اگر تهوع داشتی سرتو اون وری کن بیار بالا که من نداشتم ......اولش مچ پاهامو میتونستم تکون بدم بعدش دیگه انگار پاهام کامل توی سیمان بود و هرچی زور میزدم هیچ تکونی نمیتونستم بدم....سنگین و بی حس بودن پاهام....سوند رو گذاشتن که هیچی نفهمیدم....برش دادن و میشنیدم که میگن پس سرش کو ...اینکه سفالیک نیست.....بچه‌چرخیده و عرضی شده....پسر من تا لحظه سزارین هم چرخید.....صدای گریه پسرمو که شنیدم دیگه خیالم راحت شد ارومتر شدم.....یکم میشنیدم میگن خونریزی داره میده ولی گفتن خداروشکر کنترل شد و من اروم شدم....دکتر گفت پسرت لاغره....مو هم کم داره 🥰پسرمو بردن خشک کردن و گرم کردن و فاصله برش تادنیا اومدن پسرم حدود ۱۵ تا ۲۰ دقیقه بود....بعدش دیگه خودمو میدوختن.....حدود ۴۰ دقیقه دوختن خودم زمان برد......در این حین نفسم بهتر شده بود....و دیگه ترس نداشتم....هیچ حسی از درد هنوز نداشتم