خانوما یه چی از جاری براتون تعریف کنم
من بارداری خیلی سختی داشتم همش استراحت بودم و درد زیاد داشتم و تا پنج ماهگی اونقدر حالت تهوع داشتم هفته سه تا سرم میزدم
خلاصه خیلی بد بود
شوهرم همش کارامو میکرد یا خونه مامانم بودم البته بیشتر خونه مامانم بودم
ما پنج تا جاری هستیم
جاری قبل از من چهارتا بچه شیر به شیر آورد یعنی هرکدوم یک سال یا یکسال و نیم باهم فاصله دارن
چهار تا پسر
بعد موقعی که من باردار بودم ماه های ۷ و ۸ حالم بهتر شده بود رفتم مهمونی خونش می گفت کار خوب رو تو کردی که به خودت سختی ندادی ناز دادی برا شوهرت
منم می‌خوام پنجمی رو بیارم ناز بدم برا شوهرم
شوهرم مثل شوهر تو مثل پروانه بچرخه دورم
من اونجا که چیزی نگفتم
الان خبرش اومده که حامله هست پنجمی رو
یه آدم چقدر می‌تونه حسود باشه
همون موقع خواهر شوهرم گفت فرزانه بهت خیلی حسودی میکنه
از اینکه محمد میزاره تو برس خونه مامانت خیلی حرص میخوره
واقعا چرا اینجورین؟
منم گفتم بهش ایشالا پنجمین بارداریش مثل من باشه بفهمه من ناز دادم یا درد داشتم واقعا

۱۳ پاسخ

عجججججب.😂😂😂
ولی اگرم ناز کردی برا شوهرت نوش جونت عزیزم.خانوم باردار باید ناز کنه دیگه.کم کاری نیست که🤩😍

حاضر شده به خاطر یه ناز دادن تمااااااام سختی ها و دردسرای بچه رو به جون بخره 😶😶😶 خب سر یه چی دیگه ناز کن بزن پاتو بشکون بنداز تو گچ

خیلی متاسفم به جاری حسود

وای خدایا🤣🤣سر حسادت میخواد ۹ ماه بارداری سخت اونم شکم ۵ اممممم رو تحمل کنه؟!!!!خدایااااااا چه جووونی داره جاریت
والا من تویکیش موندم تو سختی و تنهایی
بگد ب مامانت بگو نازت بده 😁😁

آخه بگو زن نفهم کی دلش میخواد تو بارداری این همه سختی و ویار رو تجربه کنه کی دلش میخواد محتاج کسی بشه برای انجام کاراش که حسادت میکنی
اونم بعد از ۴ تا بچه روت میشه بخوای ای کارا رو بکنی
چند سالشه جاریت؟

اره عزیزم خوب میشی منم تمام اعضای بدنم درد مبکنه قرص منیزیم میخورم کمی بهترم از این طرف پدرشدهراینا اومدن تهران میخوان بیان خونمون چند روزی اصلا حال ندارم رو پای خودم وایسم
کی هست درک کنه😏😒

مامان وهاب گلی خوشبحالت نداری تجربه خوبی نیست بهتره که نداری

خداراشکر منو جاریم اصلا زنگ هم نمی‌زنیم چه برسه همو ببینیم تازه خونه مادرشوهرم هم شاید یه ساعتی همو بینیم تمام 😁
ولی به نظر من رابطه بین جاری ها را یا خواهرشوهر به هم میزنه یا مادرشوهر

خوشبحال خودم جاری ندارم البتهدداشتم طلاق گرفتن ازهم

خوشبحال خودم جاری ندارم😂😂
ولی دوس دشتم تجربش میکردم ببین چه جوریه اصن

من فقط به جاریت فک می کنم واقعا چه‌اعصابی داره حالا اوضاع بچه هاش چطوره خوب میرسه بهشون اعصابش آرومه؟

جاری منم همینه از من کوچیکتره تا من باردار میشدم تا میفهمید اونم باردار میشد

خخخ دقیقا جاری منم همینجوره

سوال های مرتبط

مامان مهسا‌ ومیکائیل مامان مهسا‌ ومیکائیل ۱۰ ماهگی
تجربه ی شیردهی #

سلام مامانا خوبید خواستم درباره شیردهی کمی صبحت کنم و از تجربه ام بگم
من پسرم کلا شیر خودمو میخوره تا ۳ ماهگیش خیلی خوب شیر داشتم ولی بعد اون کم کم کم شد همه چیز رو امتحان کردم از آبگوشت آب هویج پودر شیر افزا قطره قرص چای شیر آب ....
ولی برای چند ساعت خوب بود منم کلا مجبور بودم تو طول روز خیلی آب بخورم که شیر داشته باشم ولی بازم خیلی زیاد نمی شد
شب هم که چند باری که میخورد دیگه خالی خالی میشد
ماه پیش خونه ی مامانم بودم یه هفته مامانم اینا تازه چای ماسالا گرفته بودن منم تو اون یه هفته میخوردم صبح دو لیوان میخوردم تا فردا صبحش هم شیر داشتم و اصلا خالی نمی شد من از مامانم گرفتم و الان دارم استفاده میکنم واقعا عالیه هم بدن آدم تو این سرما گرم میمونه هم طمع و بوی خیلی خوبی داره
واسه اون مامانی که شیر خودشون رو میدن واقعا عالیه
هم شیرشون زیاد میشه هم خیلی گرم و چرب میشه
اونای که میدونن ترکیبات شو هل زنجبیل میخک دارچین هست
خودتون هم میتونید تو خونه درست کنید با چای سیاه
مامان نینی مامان نینی ۶ ماهگی
#پارت_یازدهم


بخاطر تموم داروهایی که این چند وقت از طریق امپول و سرم وارد بدنم میشد نمیتونستم درست و حسابی به بچم شیر بدم و تقریبا بیشتر وعده ها شیر خشک میخورد.خوشحال بودم که عمل صفرام قراره لاپراسکوپی باشه ولی نمیدونستم قراره درد بدتری رو حتی از درد سزارین تجربه کنم.بعد یه روز بستری اومدم خونه و تا چند روز عوارض عمل داشتم و تا چندوقتم نمیشد درست و حسابی کارای بچمو انجام بدم چون اجازه بلند کردن جسم سنگین نداشتم.تا یکم حالم از عمل بهتر شد سرماخوردگی وحشتناکی گرفتم و حتی نمیتونستم به بچم نزدیک بشم.دیگه بچم سه ماه و خورده ایش شده بود و مامانم میخواست بره مسافرت پیش خواهرم اینا و من باید برمیگشتم خونم.سرماخوردگیمم خوب شده بود اما بعد سه ماه و خورده ای پر تنش قرار بود برم خونه خودم و خودم تنهایی کارای خودمو بچمو خونه و همسرم انجام بدم استرس داشتم که نتونم از پسش بر بیام.تا رفتم خونه از اون شب پسرم رفتارش به کل عوض شد.اذیت میکرد تا صبح صدبار از خواب بیدار میشد اونقدر گریه میکرد و جیغ میزد که منم همراهش همش گریه میکردم جسمم داشت از خستگی له میشد یه خواب خوش شده بود آرزو.حدود ۱۵روزی گذشته بود که یه شب پسرمو با کمک شوهرم حموم کردیم که یهو حالم بد شد.شوهرم تو حموم بود من بیرون از درد جیغ میزدم.زمستون بود پسرمم تازه حموم کرده بودیم نمیدونم چجوری لباس پوشیدم چجوری شوهرم آماده شد و بچمو پیجید لای پتو و رفتیم سمت درمانگاه.بازم سرم و امپول و درد…ر
مامان مهــدیار🐣💛 مامان مهــدیار🐣💛 ۷ ماهگی
بیاین از خاطره خوب و بد زایمانتون بگین
منکه درسته بهترین لحظه هر زنی لحظه تولد بچشه ولی من خیلی اذیت شدم و خاطره خوبی برام نشد
سه روز من درد داشتم و نمیدونستم درد زایمانه روز سوم شدید شد رفتم بیمارستان و تقریبا شیش سانت شده بودم و انصافا خیلی خوب پیشرفت کردمو یک ساعته فول شدم ولی دکتر شیفت تشخیص داد که نمیتونم طبیعی زایمان کنم و منو بردن سزارین بماند که بیمارستان و رو سرم گذاشتم از درد سزارینم چون خونریزی زیادی کردم و چون سه روز بود درد میکشیدم رحمم کش اومده بود کلی با دارو تونستن خوبم کنم و یه واحد خون گرفتم چون خیلی خونریزی حین عمل داشتم تا دوروزم منو نگه داشتن و خب درد سزارینم از یه طرف دیگه که خودتون بهتر میدونین چقدر بده من تا ده روز از درد گریه میکردم و بعد چهارده روز از زایمانم چون پسرم عفونت ادرار گرفت ده روزم بستری شد من با اون وضعم تو بیمارستان بودم و خدا میدونه چی به من گذششت در کل روزای اول خیلی حالم بد بود بماند که دیگران درک نمیکردن و همش خونمون میومدن و من نیاز به استراحت داشتم ولی نکردم و الان عوارضش و دارم میکشم 😔
شما هم بیان تعریف کنین سرگرم شین هم تجدید خاطره شه❤️
مامان گل پسر و بانو مامان گل پسر و بانو ۱۱ ماهگی
سلاااام پر انرژی به همه اونایی که مثل من خواب دارن. مجبوری بیدارن

امروز میرم خونه بابام که از اونجا با ابجیام بریم خونه خالم دختر خالم امده میریم. پیش اون تا اینجاش اوکیه
قراره با تاکسی برم با بچها و با وسیلها یکم. سخته بازم اوکیه
وقلی از وقتی دوباره باردار شدم هروقت میرم خونه بابام ابیام مامانم یا هرکسی منو میبینه به اینکه قراره دوباره سزارین شی؟ چرا بارداری؟ کی میهواد اینارا نگه داری تا اینا بزرگ. شن پیر میشی و......
چون من سز اختیاری بودم زایمان دومم اینا همشون دهن وا کردن که سز نکنی وتا لخظه اخر که فرداش من وقت عمل داشتم دعا میکردن من زایمان کنم به سز نرسم اینقدر تباهن
واقعا طرز فکر من با خانوادم کاملا متفاوته یا همش منو با بقیه مقایسه میکنن خستم کردن واسعه همین رفت و امدم و خیلی کم کردم از طرفی دلمم میسوزه اون دوتا ابجیام با مامانم نزدیک همن من یکم دور همش یا خونه همدیگه ان یا باهم میرن جایی. به منم هیچی نمیگن یا دعوتم نمیکنن مگه من زنگ بزنم بفهمم

ادامشو میزارم تو تاپیکا لایک کنید بالا بمونه
مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۸ ماهگی
وااااای یکی نیست به من بگه اخه دختر تو چرا هی زرتی زرتی پا میشی میری خونه مادر شوهر هی دلم میسوزه میگم گناه داره میرم اونجا هیییی رو اعصاب راه میره نیش وکنایه میزنه حالم بد میشه با کارش
امروز گیر داده که تو چرا شیر خودتو نمیدی بچه گفتم میدم هم شیر خشک هم شیر خودم ولی شیر خودمو کمتر ..بر میگرده میگه دروغ میگی تو اصلا شیر نداری که بدی بچه ...گفتم اصلا دلم میخواد این به خودم ربط داره که شیر بدم یا ندم تو خودت ۴تا بچهاتو با شیر خشک بزرگ کردی گفت نه کی گفته ..گفتم بچهات همشون گفتن مادرمون شیر خشک بهمون داده شوهر منم با شیر خشک بزرگ کردی یهووو رنگش پرید از اینکه من میدونم 😆
گفتم حالا دیدی وقتی خودت با شیر خشک بچتو بزرگ کردی به دیگران کاری نداشته باش
وااای شوهرم خواب بودم دلم میخواست خفش کنم از اینکه میره میخوابه منو با ننش تنها میزاره که ننش هی رو مخ من راه بره ..😡
میگه مادرای که شیر خشک میدن بچهاشون مادر نیستن گفتم پس تو هم مادر نیستی که به بچت شیر خشک دادی ...سعی کن تو کاری که بهت ارتباط نداره دخالت نکنی
مامان آیه خانوم مامان آیه خانوم ۶ ماهگی
دخترم از روی تاب افتاد😭😭 از یک متر و نیم فاصله تا زمین زنگ زدم آمبولانس گفت چیز خاصی نیست یه خراش کوچیکه مواظبش باشین اگه بالا آورد یا بی حال بود ببرین دکتر
جیگرم کباب شد خودم کم دلم خونه باز شوهرم و خانوادش افتادن به جونم که چرا مراقبش نبودی
مگه من خودم خواستم بیفته اتفاقه دیگه همه بچه ها آسیب میبینن خودم لیوان دستم بوده بچگی‌ام خوردم زمین شیشه رفته تو دستم رگم پاره شده شوهرم دماغش بخیه خورده بچگیاش افتاده زمین برادر شوهرم هم از بالای کوه افتاده سرش شکسته پدر شوهرم اینقدر غر زد که مگه چیکار داری تو خونه غیر از بچه نگه داشتن مگه چیکار میکردی که افتاده منم گفتن خیلی ببخشید سجاد که از رو کوه افتاد شما کجا بودی میگه سجاد رو پای خودش بوده ۶سالش بوده منم گفتم فرقی ندارد بچه بچس دیگه من یه ثانیه رفتم تا تو آشپزخونه همون لحظه افتاده مگه میشه 24ساعت رو سر بچه باشی و مراقب باشید الآنم خودم بیشتر از شما دلم خونه شما دیگه نمک رو زخمم نباشین
چیکار کنم به نظرتون؟😞