اومدم بهتون بگم توی این روز ها زیاد مراقب کوچولوهاتون باشین این ویروس لعنتی دو نوع گوارشی و تنفسی هست که هر دوتاشون خیلی بده در حدی که تا به چشم نبینین متوجه نمیشین دختر من به نوع گوارشی مبتلا شد که مرگ رو جلوی چشمام دیدم خدا بهمون رحم کرد و اینکه داخل بیمارستان که بودیم اون دسته ای که به نوع تنفسی مبتلا شده بودن حتی اجازه شیر خوردن رو نداشتن لوله داخل بینی هاشون وصل می‌کرد از طریق اون شیر می‌فرستادن داخل بدنشون توروخدا این دو ماه نا عید رو بچه هارو از خونه بیرون نبرین اجازه ندین هرکسی بیاد سمتشون حتی شماهایی که مادرشون هستین نبوسینشون یکم این ویروس لعنتی رو جدی بگیری این فرشته کوچولو ها ضعیف تر از اون چیزی هستن گه بخوان همچین درد هایی رو تحمل کنن به عنوان یه مادری که یه هفته توی جهنم بود دارم بهتون هشدار میدم حتی شده خودتون هم تا عید از خونه بیرون نرین که مبادا مبتلا بشین کوچولوها ازتون بگیرن
از خدا واستون سلامتی و آرامش طلب میکنم 🙏

۱۲ پاسخ

خداروشکر که الان دخترمون خوبه

چقد ترسناک☹️ واقعا هم بچه ها گناه دارن

ای جانم خداروشکر رستاجون خوب شد
و واقعا ترسناگه🥺

دقیقا خیلی بده پسرمنم گرفته خوب نمیشه اصلا 😭

خدایا خودت مراقب همه کوچولو هامون باش اونا خیلی ضعیفن🥺🥺🥺

وای نگو پسر منم یک هفته ست درگیره اسهال استفراغه ینی مردمو زنده شدم بخدا
چند مدت طول میکشه خوب شه کامل؟؟
شبی باز استفراغ داشت بااینکه خوب شده بود😭😭😭

کاش پدر مادرا اینا که گفتین رو رعایت کنن و خودشونم بیرون میرن ماسک بزنن،رفت آمد کردن الان با فامیل و ....فقط مساویه مریضی گرفتنه
تن نینیتون سلامت

من هیچ جا نمیزم اما یه بچه مدرسه ای دارم مرتب ویروس میگیره
کوچولوی شما از کی این ویروس رو گرفت؟ الان بهتره؟

نوع گوارشی چه جوری بود دختر کن شدیدا یبوست شده درحدی که مقعدش زخم شده شدیدا سرفه میکنه عق میزنه

عزیزم مایی که بچه مدرسه ای داریم مجبوریم بیرون بریم فقط باید مراقب باشیم
من الان یک هفته بااینکه خونه بودم بازم امروز دخترم آبریزش بینی گرفته دیگه جرعت نمیکنم حمام ببرمش

پسرمن تا۳هفته سرفه داشت

درسته منم دخترم گرفت با اینکه خوب شده خداروشکر با دارو ولی هنوز سرفه میکنه .
که میگن سرفه هاش تا ۱ ماه نهایت ۴۰ روز هست

سوال های مرتبط

مامان نیهان جون مامان نیهان جون ۱۰ ماهگی
💥پارت دوازدهم💥
شروع زندگی مشترک با کسی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم برام خیلی سخت بود سخت‌تر این بود که یه کوچه با خونمون فاصله داشتم و اجازه نداشتم برم خونشون مادر شوهرم یه زن افسرده ای بود که سال ۸۴ پسرش فوت شده بود سال۸۵ از همسرش طلاق گرفته بود سال ۸۶ هم من عروس شده بودم زنده خیلی گریه میکرد یه لحظه که تنها میشد با صدای بلند گریه میکرد الاهی دورش بگردم فدای دلش بشم که چه درد بزرگی رو تحمل میکرد و من درکش نمی‌کردم. نمیتونست تو خونه بشینه هر روز می‌رفت خونه دوستش اونجا سرش گرم میشد همه چی یادشمیرفت عصر میومد خونه شام می‌خوردیم بعداز شامم دوستش با دختران میومدم دورهمی. که مادر شوهرم احساس تنهایی نکنه خدا مرگ فرزند رو قسمت هیچ کس حتی دشمن آدمم نکنه واقعا سخته مدتی گزشت من حالت تهوع داشتم به خواهر شوهرم گفتم رفت تست گرفت بله من باردار بودم بارداری من باعث خوشحالی مادر شوهرم شد و اون تقریبا از اون حال و هوا دراومد روزها و ماه ها گزشت و شد ماه آخره من منم داشتم به زایمان نزدیکتر میشدم یه شب که تابستون بود همه تو حیاط خوابیده بودن منو مادر شوهرم مثل همیشه توی اتاق خوابیده بودیم. دیدم درام داره شروع میشه بیدارش کردم گفتم درد دارم گفت وقته زایمانه. ولی تحمل کن وقت بگزرون بعد بریم بیمارستان از الان بریم هر کس میاد معاینه می‌کنه. دردت میاد. صبح شد دیگه من تحملم تموم شد همه رو بیدار کردیم منو بردن بیمارستان. پسرم به دنیا اومد پسری که مرده زندگیمه تکیه گاه منه رفیق منه آنقدر خوشحال بودم از به دنیا آمدنش احساس میکردم این یه نفر فقط و فقط برای من آفریده شده الان همون آقا پسره ۱۶سالشه نفسم به نفسای اون بنده