دلم گرفته مثل هر شب ، شوهرم از وقتی فهمید که دکتر گفته پسرم مغزش آسیب دیده بخاطر بیماری و کلا امید به آینده نداد وحرفای خوبی نگفت کلا میگه خدا نکنه ولی این بچه مهمون ماست بالاخره یه روزی میره چندباری گفت خیلی جیگرم خون شد اصلا من به این قضیه فکر نکرده بودم و فکر نمیکنم ولی خب همه اش باز فکرم میره به حرفای شوهرم و حالم بدتر میشه خیلی وابسته ی پسرم شده ام همه اش به خدا میگم کاش کلا از اول نمی‌دادی این بچه رو چطور چندسال نمی‌دادی ازاین به بعدم نمی‌دادی بالاخره از پرورشگاه یه بچه رو می‌گرفتیم و به فرزندی بزرگ میکردیم واسه تنبیه کردن ما دادی خیلی با خدا حرف میزنم ولی هیچ جوری آروم نمیشم چرا بعضی بیماری ها درمان نداره متنفرم از همه دکترا از همه دارو ها حالم از هرچی دارو دکتر بهم میخوره وقتی چشمای پسرمو نگاه میکنم که بهم نگاه نمیکنه یعنی کلا بیناییش خیلی خیلی خیلی کمه درحد نور کم شایدم نور و هم نتونه ببینه اصلا واکنشی به نور هم نشون نمی‌ده با صدا دنبال می‌کنه و سرش رو میچرخونه نمی‌دونم باید چیکار کنم ادامه داره

۱۲ پاسخ

💔💔💔درهای رحمت خدا همیشه بازه
توکلت به خدا باشه

الهی بگردمممممممم😭خدایا به بزرگیت قسم خودت همه ی مریض ها مخصوووووصا بچه ها رو شفا بده
الهی که هیییییییییچ بچه ای مریض نشه 🤲😢

خدارو به تمووووووم اسم‌های مبارکش قسمش میدم آسمون به اون عظمتشو من امشب تکون میدم قسمش میدم به شب های قدر قرآنی که بالای سرم میذارم قسمش میدم به دستهای بریده ی حضرت عباس به دل شکسته ی رباب قسمش میدم به حدیث شریف کسا قسمش میدم به پنج تن آل عبا به فاطمه ی زهرا به جوادالائمه به غایبمون مهدی صاحب زمان به آیه آیه های قرآن کریم به مهربونی و بزرگیش
قسمش میدم به امام حسین به امام حسن به امیرالمؤمنین به قلب این مادر خدایا من از این زمین تورو قسمت میدم لباس عافیت به تن این بچه بپوشون و شفاش بده تویی که بخشنده ای م‌ه خودت ندادی اوستا کریم خودتم ببخش به مهر مادرش
از تمامی بلایا دفع و رفعش کن
صلوات برمحمد و آل محمد ان شاءالله شفا پیدا میکنه

خدا بحق حضرت زهرا کمکت کنه ،از حضرت زهرا بخواه برات مادری کنه دلت اروم کنه

گریم گرفت خدانکنه چیزیش بشه خدای بزرگ سلامتیشو بهش بده

و مادری کردن سخت ترین کار دنیاست 😭 دلم آتیش گرفت بعد خوندن این تاپیکت

چقد بغضی شدم با حرفات گریه کردم خدا به دلت رحم کنه شفاش بده ایشالله

از صمیم قلبم برات دعا میکنم انشاالله ک خدا برات معجزه کنه

توکلت به خدا باشه عزیزدلم
مادر بودن سخت ترین کار دنیاست

خداااا چقد دلم اتیش میگیره و اشک میریزم با تاپیکات نفسم میگیره قلبم از سینم میخواد بزنه بیرون بخدا

عزیزم شما چندسال باردار نمیشدی؟

چطور آسیب دیده کی اینجوری شد اخ خدایا زود خوب بشه

سوال های مرتبط

مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
وقتی میخوایی اینقدر معصوم میشی وقتایی که بیداری و ساکت ومظلوم فقط نگاه می‌کنی فقط بغضمو قورت میدم خیلی بزرگه بغضم مثل سنگ تو گلوم گیر می‌کنه گاهی نمیتونم و همینطور اشکام میاد گاهی ام خودمو با کار خونه مشغول میکنم که گریه نکنم فقط به خدا گله میکنم هرروز کاش نمی‌دادی تا شاهد اذیت شدن این بچه وعذاب کشیدنش نباشم کاااااش وقتی نمی خواستی و نمی‌دادی چندسال قبل دیگه ازاین به بعد هم نمیدادی ، سرنوشتم خیلی تلخ بود کلا تو سرنوشت من بچه ای نباید می‌بود ما ژن مشترک بیمار داریم و هر بچه ای که بیمار میشه و اینجوری عذاب می‌کشه و قابل درمان نیست ما جز زوج های بدشانس بودیم و من خیلی وقته قبول کردم و پذیرفتم که از اول نباید بچه ای تو سرنوشت من می‌بود و ما می‌تونستیم یه بچه ای و بیاریم و بزرگ کنیم بدون اینکه خودمون بچه ای بوجود بیاریم و مریض بیاد به این دنیا خدایا من دیگه قبول کردم و پذیرفتم فقط کاش نمی‌دادی این بچه رو پاسوز سرنوشت بد ما تواین دنیا و زندگی ما نمیومد تا عذاب نکشه ازاین به بعدم قید بچه رو زدیم 🖤
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
بچه ها من کلی این طرف و اون طرف تو همین برنامه میگردم و درمورد این بیماری ژنتیک تحقیق میکنم میخونم بعد چندین مورد دیدم که بچه شون مشکل ژنتیکی داشتن و فوت کردن وحقیقتا خیلی حالم بد میشه خیلی میترسم استرس دل آشوبگی بدی تو دلم میاد حالم بد میشه دارم دق میکنم اصلا حالم خوب نیست عمر دست خداست ولی من اصلا تا الان به این فکر نمیکنم که خدایی نکرده بچم خدایی نکرده شاید یه روز ...... نباشه و به خوب شدنش فکر میکنم ولی باز وقتی موردهایی میبینم میخونم بهم میریزم ای خدا چیکار کنم دارم خفه میشم چرا این فرشته ها رو خودت میدی و پس گرفتگی چرا دل مادرایی که بچه هاشون فوت کردن و خون کردی یا نده یا اگه هدیه میدی پس نگیر خدایا شاید تاقبل اینکه مادر بشم و بچم مریض بشه این چیزا رو فقط تو داستان ها فیلما میدیدم و همینجوری رد میشدم ولی حالا وقتی تو یه فیلمی هم میبینم گریه میکنم خدایا سپردم به خودت دل هیچ مادری و خون نکن به خاطر بچه هامون رحم کن منو بیشتر ازاین عذاب نده با پسرم بخدا به اون یکتاییت قسم نابود شدم تا الان به عشق پسرم خودمو سرپا نگه داشتم و قوی موندم خدایا حالم خیلی بده حس خیلی بدی تو دلمه ولی باز قوی ادامه میدم
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
هفته پیش که یه دکتر مغزواعصاب دیگه ای انتخاب کردم بردم تو تاپیک قبلیم تعریف کردم درکل راضی نبودم از دکتر زمانی که بردم درست نمیزاشت توضیح بدم کلا خوب نبود راضی نبودم دیگه نبردم طبق دستور اون دکتر نرفتم دیگه، بعد یه هفته مجدد دکتر مغزواعصاب خودش بردم پسرم رو دکتر احمدآبادی خیلی دکتر خوبی هستن، مجددگفتم دکتر خودش ببرم از ۳ ماهگی تحت نظر خودشه همه چیزو در جریانه امروز بردم دوباره نوار مغز گرفتن خوب نبود بخاطر بیماریش تشنج داره و این ماه متاسفانه زیاد تشنج داشت داروهاش رو اصلا دست کاری نکرد زیاد نکرد گفت همون هارو ادامه بده آمپول نوشت هفته ای یکبار بزنم ۷ تا آمپول ، گفت فعلا تا چندماهی کاردرمانی نبر متاسفانه بخاطر بیماری ژنتیک تشنج می‌کنه و کاردرمانی بدتر می‌کنه و باعث میشه تشنج کنه و کنترل نشه مغزش هم وضعیت خوبی نداره و پارسال ام آر ای که گرفتن آنسفالومالاتیک نشون داده که مغزش بخاطر همین بیماری آسیب دیده و اکسیژن نمی‌رسه بیناییش خیلی خیلی خفیف و کلا مغز فرمان نمیده بچم کاری کنه حتی قادر به دیدن مادرش نیست دکتر گفت هیچی معلوم نیست که بیناییش برمیگرده درست میشه یا نه وضعیت نا مشخصی داره حتی عمر این بیماری ها کوتاهه عمر دست خداست ولی وضعیت خوبی هم نداره پسرم و من هیچوقت ناامید نشدم ولی قلبم هزار تیکه شده خستم خیلی خسته خودمو به ظاهر قوی نگه میدارم بخاطر پسر معصومم که همه پناهش منم که همه کاراشو من باید انجام بدم هرروز این قلبم هزار تیکه میشه خورد میشه دوباره از اول بازسازیش میکنم سپردم دست خدا
مامان هامین مامان هامین ۱۷ ماهگی
دیگه نمیدونم چیکار کنم پسرم غذا بخوره
انواع و اقسام خوراکی های ایرانی و خارجی براش میگیرم
همه چی براش امتحان میکنم که تنوع زیاد باشه
به هیچ کدوم واکنش مثبت نشون نمیده
اصلا وعده های اصلی رو که نمیخوره
میان وعده هم اگه ماست باشه میخوره
اونم ماست خالی
اگه یکم توش پودر پسته یا نعنا بریزم نمیخوره
هیچی هیچی نمیخوره
خیلی اذیتم
از نظر روانی بهم میریزم وقتی چیزی نمیخوره
نسیت به همسن و سالاش کوچیک‌مونده
فرت و فرت میخوره زمین
بس چیزی نمیخوره پاهاشم جون نداره همش میخوره زمین
به نظرم همه چی شانسیه
منم تو خورد وخوراک و خواب پسرم شانس ندارم
دیگه خوابشو نمیگم حوصله ندارم
ولی این غذا نخوردنش بد جوری منو ریخته بهم
همش عذاب وجدان دارم
همش میگم چرا این همه خوراکی و‌مواد غذایی میخریم ولی پسرم هیچ کدوم رو نمیخوره
دکتر هم بردم اشتها آور داده ولی دارو نمیخوره و عوق میزنه
آخه من باید چیکار کنم
چرا آخه بچع ی من باید اینجوری باشه
اینقدر زیر چشماش گود رفته
روحیه ام خیلی گرفته سر این قضیه اصلا انرژی قبل رو ندارم
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
حرف دل، دلم اندازه همه دنیا گرفته وتنگه ؛
خانوما ، دوستان کدوماتون مثل من آرزوهاتون به باد رفت زندگیتون به پوچی تبدیل شد ، چی فکر میکردم وچیشد یادمه تو بارداریم هرچی هوس میکردم شوهرم طفلک می‌خرید نمیزاشت هوس چیزی به دلم بمونه تا زبون باز میکردم می‌خرید یدفعه شب بود منم هوس میوه خشک رفت برام پک انواع میوه خشک وخرید ، خودمم خیلی به خودم می‌پرسیدم از تغذیه آب پرتقال می‌گرفتم که یبوست نگیرم هرروز چندتا لبو کوچیک میپختم ولی دیگه دلمو زد نتونستم بخورم اینقدر مواظب تغذیه ام بودم ولی ماه پنجم یبوست شدید گرفتم که با دارو شیاف شربت ملین هرچیزی که بگید وفکرشوکنین خوردم وبی فایده بود ۱۴ روز یبوست وحشتناک گرفتم هفته اول با کمک شیاف وداروها کم کار میکرد خیلی کم هفته دوم کلا مسدود شد ودرد کشیدم که رفتم بیمارستان عرفان نیایش( تهران ) و انعقا زدن اونم با امضای شوهرم خلاصه از اول من خیلی آدم بدشانسی بودم نمی‌دونم کدوماتون خیلی به شانس تو زندگی اعتقاد دارید یه سری ها اعتقاد ندارن می‌گذرن ولی تجربه خیلی چیزها رو به آدم ثابت می‌کنه کلا تو زندگیم همیشه بد آوردم بدشانسی آوردم چه خودم چه شوهرم ( پسر خالمه ) کلا ۹ ماه بارداری یه آب خوش از گلوی من پایین نرفت هردفعه یه اتفاقی برام میوفتاد به جز مریض شدن هام ادامه داره حرفام....
مامان نفس مامان نفس ۱۷ ماهگی
خانوما سلام خوب هستید
میخواستم یه چیزی بپرسم ازتون
من با مادرشوهرم اینا که زندگی میکنم پدرشوهرم یچه های منو خیلی دوست داره از همین حالا داره به بچه های من میگه بزرگ که شدیم با خودم همه جا میبرمتون دامداری داره ظهر میره اونحا شبا هم اونحا میمونه به پسرم میگه یکم بزرگ شو با خودم میبرمت پیش خودم بمونی اونجا نمیدمت به اینا ولشون کن اینارو هم پدرت منم هم مادرت فقط یکم بزرگ شو

خیلی دلهره میگیرم از این حرفاش چون پسرمم بیرون خیلی دوست داره از همین حالا برا بیرون رفتن گریه می‌کنه خیلی میترسم وابسته خانواده شوهرم بشن هر دوتاشون دیگه نفهمن من مادرشونم میترسم به من وابسته نباشن و پسرم بره و اصلا نزدیک من نیاد از الان داره تو گوش بچه ها من میخونه که یکم بزرگ بشید همه چی در اختیارتون میزارم فقط پیش من باشید
نوه پسری هم یدونه داره که پسر منه همشون دخترن
دلهره شدیدی افتاده به جونم پسرم خیلی وابسته منه بیشتر از پدرش ولی میترسم بزرگ که شد بره طرف اونا و دیگه به من نزدیک نشه
پدرشوهرمم که عاشق پسره
۲ و سال نیم مونده تا خونمونو بدن بریم از این خونه ۷ ساله دارم باهاشون زندگی میکنم خودم نزاشتم بچه دار شم
میترسم بعد خونه دار شدنمون بچه هام خونه نیان همش بمونن اینجا
چیکار کنم این فکرا نیاد سراغم چیکار کنم اروم بگیرم 😭😭😭خیلی کلافم
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
ادامه حرفای قبلی کلا از لحاظ روحی هم خوب نبودم دل آشوبه استرس ترس همش دلم آروم نداشت انگار دلم میدونست قراره این بچه مریض بدنیا بیاد حال خوبی نداشتم هم جسمی هم روحی چند وقت پیش با دختر خالم حرف میزدم میگفت مادرا همیشه حس میکنن حال بچه هاشون رو تو حس میکردی که یه اتفاقی میخواد بیوفته دیدین وقتی یه چیزی برای بچتون پیش میاد یدفعه یه دل آشوبه ای میاد سراغتون استرس ونکران میشید انگار مادرا یه حس ششم دارن که وقتی مثلا بچه هاشون ناراحتی داشته باشن به اونا الهام میشه منم تو بارداریم این حالت هارو داشتم انگار بهم الهام شده بود نگرانی درپیش دارم بگذریم ولی من از اول خیلی آدم کم توقعی بودم تو زندگی موقع هایی که بچه دار نمی‌شدم همیشه با خدا رازونیاز میکردم سر نماز میگفتم خدایا اکه صلاح من یدونه بچه باشه سالم بده با زور نمیخوام ازت هیچی رو ولی حیف صد حیف که نشد همون آرزوهای کوچیکی که داشتم همونام نابود شد لعنت به بیماری های عجیب که برای بعضیاشون درمان پیدا نکردن واقعا سلامتی بزرگترین نعمت وهدیه برای آدماس که همین نشستن که همین گردن گرفتن دیدن دستاتو سمت صورتت بردن یه زندگی معمولی چه قدر مهمه که بخاطر بیماری بچه من از همه اینا محروم شد همه اینا مهمه تو زندگی ولی چون سالمیم نمی‌بینیم قدرش رو نمی‌دونیم وقتی یه اتفاقی میوفته تازه قدر میدونیم کاش درمان هر مریضی رو پیدا میکردن دارم دق میکنم ولی بخاطر پسرم هرروز نقاب قوی ترین دختر و میزنم و ادامه میدم زندگی رو راضی ام پسرم بتونه چشماش ببینه بخنده بشینه چیز زیادی نخواستم هیچوقت حتی جنسیت بچمم هیچوقت نگفتم پسر بده دختر بده ادامه داره...
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
دلتنگی 🥺 مامانا چهارشنبه پسرمو بردم متخصص دکتر چشم پزشک کودکان گفت متاسفانه هیچ کاری نمیشه کرد چشمای پسرم بخاطر بیماری که داره ژنتیکی ( یک نوع بیماری میتوکندریال) دوباره نوشتم اونایی که نمیدونن ، بخاطر همین بیماریش دنبال نمیکنه و نوشتن بینایی خفیف داره و عمل و درمان عینک هیچی نداره هیچ کاریش نمیشه کرد گفت همون بخاطر مغزشه فرمان از مغز نمی‌رسه گفتن همون دکتر مغزو اعصابش ادامه بدید ببرید نمیدونین چه حال بد وخفگی دارم که بچم جلو چشمام داره پر پر میشه من نمیتونم هیچ کاری کنم حیف این بچه نیست الان باید راه می‌رفت پسرم وای خدا دارم می‌سوزم جیگرم داره آتیش میگیره لعنت به من که بخاطر ژن بیماری لعنتی که تو بدن من و باباش بود منتقل شده و بخاطر ما مریض شد لعنت به دکتر ژنتیکی که قبل بچه دارشدن رفتیم مشاوره و آزمایش ولی متاسفانه اون دکتر احمق تو گرفتن آزمایشات کوتاهی وبی مسئولیتی کرد و بررسی های دقیق تر نکرد از ژن های ما لعنت به شانس بد ما که یه بچه معصوم قربانی شد لعنت به این دنیا من چیکار کنم حسرت تو دلم موند بچم به من نگاه کنه بخنده بازی کنه لقمه بگیرم بزارم دهنش بخوره شیرین زبونی کنه حرف بزنه بگه مامان هرچیزی که بپذم باید حسابی میکس کنم تا بخوره دارم میمیرم ازاین غم بزرگ که مثل نوزاد یک ؛ دوماهه میمونه ای کاش خدا همون‌طور که ۷ سال نداده بود دیگه نمی‌داد حکمت خدا چه قشنگ بود که نمی‌داد لعنت به ما که با حکمت خدا جنگیدیم و آخر خودش داد ولی چه حیف که پسرم مریض بود ومن تو ۱۰ ماهگی متوجه بیماریش شدم حسرت ها و ای کاش هایی که تو دلم میمونه تا ابد قدر سلامتی بچه هاتونو بدونید 😓💔💔💔