بچه ها من کلی این طرف و اون طرف تو همین برنامه میگردم و درمورد این بیماری ژنتیک تحقیق میکنم میخونم بعد چندین مورد دیدم که بچه شون مشکل ژنتیکی داشتن و فوت کردن وحقیقتا خیلی حالم بد میشه خیلی میترسم استرس دل آشوبگی بدی تو دلم میاد حالم بد میشه دارم دق میکنم اصلا حالم خوب نیست عمر دست خداست ولی من اصلا تا الان به این فکر نمیکنم که خدایی نکرده بچم خدایی نکرده شاید یه روز ...... نباشه و به خوب شدنش فکر میکنم ولی باز وقتی موردهایی میبینم میخونم بهم میریزم ای خدا چیکار کنم دارم خفه میشم چرا این فرشته ها رو خودت میدی و پس گرفتگی چرا دل مادرایی که بچه هاشون فوت کردن و خون کردی یا نده یا اگه هدیه میدی پس نگیر خدایا شاید تاقبل اینکه مادر بشم و بچم مریض بشه این چیزا رو فقط تو داستان ها فیلما میدیدم و همینجوری رد میشدم ولی حالا وقتی تو یه فیلمی هم میبینم گریه میکنم خدایا سپردم به خودت دل هیچ مادری و خون نکن به خاطر بچه هامون رحم کن منو بیشتر ازاین عذاب نده با پسرم بخدا به اون یکتاییت قسم نابود شدم تا الان به عشق پسرم خودمو سرپا نگه داشتم و قوی موندم خدایا حالم خیلی بده حس خیلی بدی تو دلمه ولی باز قوی ادامه میدم

۱۱ پاسخ

بچه ها برای آرامش دلم و بچم برام صلوات بفرستید خواهش میکنم 🙏

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد و عَجِّل

منم 😭 منم حالم خیلی خرابه

بسپار ب خدا .ب خودش توکل کن.
انشاالله تو این روزای عزیز معجزه بشه امیرشایانت خوب شه♥🥰

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

مامان امیر شایان درخواستتو قبول کردم

عزیزم خواهشاب جای این فکرای الکی امیدتوازدست نده پسرفامیل اافتضاح بودحالش بیچاره داغون بودن پدرومادرش امیدشونوازدست ندادن هی پرسوجوکردن اسن دکتراون دکترالان خداروشکربچع بهترشده الان فکرکنم 9 سالشه فامیل دوره زیادنمیبینمش ولی خداروشکرالان میشینه میتونه صحبت کنه الان دارن روراه رفتنش کارمیکنن اونم بینایش ضعیف بودهی تشنج خیلیییی بدبودن سردبرمیگردوندن دستاوتمون میدادنه.....ولی پدرومادرش روحیشونوحفظ کردن اولین بچه شون اینجوری محمدمتین ....بعدس ذوتادخترب دنیااورد اوناسالمن ایناهم مشکل ژنتیک چون فامیلن اینجوری ده

عزیزم ..انشالا ک گل پسرت شفا میگیره..انرژی منفی نگیر مثبت فکر کن تا اتفاق بیفته.

انشالله گل پسرت شفابگیره دلت اروم بشه

اللهم اکشف کل مرضا🤲🤲🤲🤲🤲..... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

الهی بگردم
ببین خودت گفتی عمر دست خداست
من الان سالمم مثلا شاید ده دقیقه دیگه ماشین زد مردم

سوال های مرتبط

مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۶ ماهگی
دلم گرفته مثل هر شب ، شوهرم از وقتی فهمید که دکتر گفته پسرم مغزش آسیب دیده بخاطر بیماری و کلا امید به آینده نداد وحرفای خوبی نگفت کلا میگه خدا نکنه ولی این بچه مهمون ماست بالاخره یه روزی میره چندباری گفت خیلی جیگرم خون شد اصلا من به این قضیه فکر نکرده بودم و فکر نمیکنم ولی خب همه اش باز فکرم میره به حرفای شوهرم و حالم بدتر میشه خیلی وابسته ی پسرم شده ام همه اش به خدا میگم کاش کلا از اول نمی‌دادی این بچه رو چطور چندسال نمی‌دادی ازاین به بعدم نمی‌دادی بالاخره از پرورشگاه یه بچه رو می‌گرفتیم و به فرزندی بزرگ میکردیم واسه تنبیه کردن ما دادی خیلی با خدا حرف میزنم ولی هیچ جوری آروم نمیشم چرا بعضی بیماری ها درمان نداره متنفرم از همه دکترا از همه دارو ها حالم از هرچی دارو دکتر بهم میخوره وقتی چشمای پسرمو نگاه میکنم که بهم نگاه نمیکنه یعنی کلا بیناییش خیلی خیلی خیلی کمه درحد نور کم شایدم نور و هم نتونه ببینه اصلا واکنشی به نور هم نشون نمی‌ده با صدا دنبال می‌کنه و سرش رو میچرخونه نمی‌دونم باید چیکار کنم ادامه داره
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۶ ماهگی
بچم اینقدر گریه کرد امروز بخاطر دندون درآوردنش ژل بی حسی زدم یخ گذاشتم دارو دادم شعر میخونم دیگه بعضی ساعت ها خودمم گریه میکنم عصبانی شدم همش به خدا گلایه کردم که چرا این بچه رو دادی که عذاب بکشه آخه اگه سالم بود یا حداقل چشماش میدید اینقدر دلم نمیسوخت آتیش نمیگرفتم کاش چشماش میدید که حداقل عذاب نکشه نمی‌دونم آخر این اتفاق و بیماریش چی میشه خسته میشم ولی هربار که آروم ومظلوم ساکت میشه و فقط نگاه می‌کنه اینقدر بوسش میکنم بغلش میکنم گریه میکنم گلایه من از خدا فقط بخاطر اینه که چرا دادی وگرنه مریض شدنش دست خدا نبود دکتر ژنتیک مقصر شد فقط کاش خدا مثل چندسال قبل که نمی‌داد دیگه حالا ام نمی‌داد من نه با زور چیزی خواستم ازش نه کاشت وعملی کردم میرفتم دنبالش نمی‌داد دیگه ماهم منصرف می‌شدیم قشنگ یادمه دوسال پشت سر هم شب آرزوها تو کاغذ نوشتم خدایا اکه به صلاح ومصلحتم باشه بچه سالم و صالح بده حتی اگه یدونه بچه تو سرنوشتم باشه قانع و راضی ام چرا الان دادی که این بچه تو عذاب باشه و دکترا حرفای خوبی نزنن خودت رحم کن به پسرم بخاطر خودش رحم کن بخاطر من نه من بنده گناهکار توام دیگه خسته شدم از اینکه هرروز چشمای معصوم پسرمو ببینم باهاش حرف بزنم اون می‌تونه نگاهم کنه نتونه مثل بچه های دیگه غذا بخوره خیلی زندگیمون با وجود بیماری این بچه تباه ونابود شد اگه سرپام فقط بخاطر این بچس حوصله هیچکس و هیچ چیزی و ندارم و اینجا میام درد ودل و ناراحتیامو می‌نویسم تا خودمو خالی کنم 😓😭😭😭
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۶ ماهگی
وقتی میخوایی اینقدر معصوم میشی وقتایی که بیداری و ساکت ومظلوم فقط نگاه می‌کنی فقط بغضمو قورت میدم خیلی بزرگه بغضم مثل سنگ تو گلوم گیر می‌کنه گاهی نمیتونم و همینطور اشکام میاد گاهی ام خودمو با کار خونه مشغول میکنم که گریه نکنم فقط به خدا گله میکنم هرروز کاش نمی‌دادی تا شاهد اذیت شدن این بچه وعذاب کشیدنش نباشم کاااااش وقتی نمی خواستی و نمی‌دادی چندسال قبل دیگه ازاین به بعد هم نمیدادی ، سرنوشتم خیلی تلخ بود کلا تو سرنوشت من بچه ای نباید می‌بود ما ژن مشترک بیمار داریم و هر بچه ای که بیمار میشه و اینجوری عذاب می‌کشه و قابل درمان نیست ما جز زوج های بدشانس بودیم و من خیلی وقته قبول کردم و پذیرفتم که از اول نباید بچه ای تو سرنوشت من می‌بود و ما می‌تونستیم یه بچه ای و بیاریم و بزرگ کنیم بدون اینکه خودمون بچه ای بوجود بیاریم و مریض بیاد به این دنیا خدایا من دیگه قبول کردم و پذیرفتم فقط کاش نمی‌دادی این بچه رو پاسوز سرنوشت بد ما تواین دنیا و زندگی ما نمیومد تا عذاب نکشه ازاین به بعدم قید بچه رو زدیم 🖤
مامان امیرشایان مامان امیرشایان ۱۶ ماهگی
ادامه حرفای قبلی کلا از لحاظ روحی هم خوب نبودم دل آشوبه استرس ترس همش دلم آروم نداشت انگار دلم میدونست قراره این بچه مریض بدنیا بیاد حال خوبی نداشتم هم جسمی هم روحی چند وقت پیش با دختر خالم حرف میزدم میگفت مادرا همیشه حس میکنن حال بچه هاشون رو تو حس میکردی که یه اتفاقی میخواد بیوفته دیدین وقتی یه چیزی برای بچتون پیش میاد یدفعه یه دل آشوبه ای میاد سراغتون استرس ونکران میشید انگار مادرا یه حس ششم دارن که وقتی مثلا بچه هاشون ناراحتی داشته باشن به اونا الهام میشه منم تو بارداریم این حالت هارو داشتم انگار بهم الهام شده بود نگرانی درپیش دارم بگذریم ولی من از اول خیلی آدم کم توقعی بودم تو زندگی موقع هایی که بچه دار نمی‌شدم همیشه با خدا رازونیاز میکردم سر نماز میگفتم خدایا اکه صلاح من یدونه بچه باشه سالم بده با زور نمیخوام ازت هیچی رو ولی حیف صد حیف که نشد همون آرزوهای کوچیکی که داشتم همونام نابود شد لعنت به بیماری های عجیب که برای بعضیاشون درمان پیدا نکردن واقعا سلامتی بزرگترین نعمت وهدیه برای آدماس که همین نشستن که همین گردن گرفتن دیدن دستاتو سمت صورتت بردن یه زندگی معمولی چه قدر مهمه که بخاطر بیماری بچه من از همه اینا محروم شد همه اینا مهمه تو زندگی ولی چون سالمیم نمی‌بینیم قدرش رو نمی‌دونیم وقتی یه اتفاقی میوفته تازه قدر میدونیم کاش درمان هر مریضی رو پیدا میکردن دارم دق میکنم ولی بخاطر پسرم هرروز نقاب قوی ترین دختر و میزنم و ادامه میدم زندگی رو راضی ام پسرم بتونه چشماش ببینه بخنده بشینه چیز زیادی نخواستم هیچوقت حتی جنسیت بچمم هیچوقت نگفتم پسر بده دختر بده ادامه داره...