۱۵ پاسخ

عزيزم خداروشكر همه چي به خوبي برات انجام شده ايشالله عاقبت به خير بشه پسر قشنگت💙

پارت اخر:
بخیه زدن هم زیاد طول نکشید و کارم توی اتاق عمل تموم شد...
بردنم توی ریکاوری و هم از شدت سرما هم بخاطر جدا شدن جفت از بدن لرز شدیدی گرفته بودم که برای یه سرم گرم تزریق کردن و پتو کشیدن روم که گرم شدم و لرزم تموم شد...
اینم بگم که دکترم کلی هوام داشت و توصیه کرده بود بهم مسکن زیاد بدن تا بعد از،از بین رفتن بیحسی درد زیادی نکشم....
رفتم توی بخش و گفتن تا ۱۲ ساعت نه میتونی بلند بشی نه چیزی بخوری سرتم زیاد تکون نده سردرد و کمردرد نشی اصلا...
نصفه های شب کم کم بی حسی کامل از بین رفت ولی چون هم پمپ درد و مسکن و شیاف داشتم اصلا دردی زیاد متوجه نشدم و خیلی خوب بود...
فقط موقعی برای اولین بار میخواستم از تخت بیام پایین و راه برم درد داشتم که قابل تحمل بود ولی خب سرگیجه هم داشتم...
دیگه کم کم راه رفتم و دردم کمتر شد
خلاصه بگم واقعا خیلی راحت بود برام و راضیم و دکترمم فوقالعاده بود
دردای سزارین هم اصلا چیز غیر قابل تحملی نیست...

راضی فیروز بودی گلم یا ارجمند ؟ کدومش بهتره ؟ هزینه‌ت چقدر شد ؟

ای خدا ان شاءالله به سلامتی خداروشکر که خوب گذشت💞😅
برا منم دعا کن همه چی اوکی باشه فشارم این روزا همش بالاپایین میشه
از هزینه ها بگو دکترو بیمارستان چقد گرفتن؟
مرخص شدی؟

چه خوب که راضی هستی عزیزم ان شالله بسلامتی، عزیزم هفته اخر مراقبتها ازمایش خاصی نیازه انجام داد؟

ییمارستان خصوصی بودی عزیزم؟

قدمش مبارک باشه برات عزیزم
ان شاالله زیر سایه پدر و مادر بزرگ بشه

خداروشکر که حالت خوبه
بسلامتی ابشالا همیشه جفتتون تنتون سالم باشه😍

خوشبحالت خواهر کاش مال منم همینقدر راحت باشه و قبول کنن سوند و ماساژ رحمی رو تو بیحسی انجام بدن🥲

به سلامتی انشالله عزیزم💋

زایمان اولتونه؟ بخاطر فشار خونتون عمل کردن یا زایمان اختیاری بودین؟

خداروشکر که زایمان راحتی داشتی قدم نی نی هم پر برکت باشه😍

هفته چند بودی که امپول ریه زدی؟؟

کدوم بیمارستان بودی عزیزم

پارت دوم:
هر نیم ساعت یکبار ازم ان اس تی و فشار خون میگرفتن که همه چی نرمال نشون میداد...
حول و حوش ساعتای ۷ دیدم دردام شروع شدن و سردرد هم همچنان داشتم وقتی اومدن فشارم گرفتن دیدن ۱۳ روی ۸ و ریتم نوار قلب خوب نیست و انقباضاتم شدیده که سریع اورژانسی فرستادنم برای عمل...
رفتم اتاق عمل و دکتر بیهوشی کلی باهام حرف زد و شوخی کرد و امپول بی حسی زد که فقط موقع زدنش یه واکنش داشتم که بعدش دیگه شل کردم بدنم و تموم شد...
وصل کردن سوند و فشار رحمی هم توی بیحسی دکترم برام انجام داد که هیچییییی حس نکردم...
بی حسیم که شروع شد پرده کشیدن جلوی صورتم و طی چند دقیقه صدای گریه پسرم بلند شد و باورم نمیشد که اینقدر سریع کارم تموم شد...

سوال های مرتبط

مامان amir hosein🐣💙 مامان amir hosein🐣💙 ۱ ماهگی
پارت دوم زایمان طبیعی👇💙
۳۷هفته و ۳روز که بودم رفتم دکترم دوباره معاینه کرد همون ۳سانت بودم و تغییری نکرده بودم..چون دردم نداشتم دکترم گف بیمارستان نرو چون فاییده نداره بستریت نمیکنن...
دیگه منم اومدم خونه دو سه روز دیگم ورزش کردم..
۳۷هفته و ۶روز بودم که حس کردم یکم زیردلم دردمیکنه و کمردرددارم ولی کم بود گفتم طبیعیه و جدی نگرفتم..بعدشم سرگیجه و سرسنگینی زیادی داشتم..
اینجاهم پرسیدم گفتن شایدفشارت افتاده ولی فشارمم اوکی بود..دیگه اونم برویه خودم نیاواردم..
تااینکه ۳۸هفته و ۲روز شدم دیدم داره سرگیجم و سرسنگینیم بدتر میشه..
صبحش رفتم بهداشت فشارم اوکی بود ولی گفتن سرگیجه ازعلایم زایمانه و چون هفتمم اوکی بود نامه ارجاع نوشت برابستری گف برو بیمارستان نشون بده بستریت کنن...
منم اومدم خونه قشنگ دوش گرفتم تروتمیز شدم..
فرداش صبح که ۳۸هفته و ۳روز بودم ساعت ۱۰باشوهرم همه مدارکا و وسایل بچه رو برداشتیم و رفتیم بیمارستان..همش فکرمیکردم که حتما مثل دفعه قبل بهونه میارن و بستری نمیکنن
ولی وقتی رفتم پیش دکترزنان نامه رونشون دادم گف بخواب معاینت کنم..معاینه که کرد ۴سانت و نیم بودم..نامه اورژانسی نوشت برابستری گف برو بالا بلوک زایمان بستری شو..منم خوشحال اومدم بیرون و باشوهرم رفتیم طبقه دومه بیمارستان برابستری....
مامان فندوق مامان فندوق روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی من ۱

از اونجایی که از وقتی وارد ماه نهم شدم تمام بدنم شروع کرده بود به خارش شدید و مخصوصا شب موقع خواب کف دست ها و پاهام میخارید پیش دکتر رفتم تو هفته ۳۷ گفت سیتریزین بخور اگه بهتر نشدی آزمایش آنزیم کبد بده ی هفته دارو خوردم هیچ اثری نداشت تا اول هفته ۳۸ رفتم آزمایش دادم جوابشو برای دکتر فرستادم روزی که جواب فرستادم ۳۸ هفته و۶ روز به حساب آن تی بودم به محض اینکه برا دکتر فرستادم سریع گفت بیاذمطب باید ویزیت بشی منم سریع آماده شدم با همسرم رفتیم مطب تا رسیدم دیدم دکتر داره نامه بستری می‌نویسه ی لحظه تمام بدنم استرس گرفت گفت چون آنزیم های کبدیت ریخته بهم برا خودت خطرناکه احتمال اینکه صفرا بترکه خطر داره باید ختم بارداری بدیم حالا ساعت ۷:۳۰ شب بود و گفت تا ۹ شب خودتو برسون بیمارستان منم که نه حمام رفته بودم نه آمادگی داشتم واسه بستری از صبح هم خونه نامرتب ی خورده هم شرایط روحیم ریخته بود بهم ، خلاصه با کلی اصرار گفت نهایتا ۱۰ ونیم بیمارستان باش باید از امشب اولین دوز آمپول فشار ساعت یک شب زده بشه با همسرم رفتیم خونه و فقط ی حمام رفتم و مامانم و بابام اومدن وسایل جمع کردیم رفتیم بیمارستان دنا ساعت ۱۰:۳۰ اونجا بودم ....
مامان دخملی مامان دخملی ۳ ماهگی
سلام به همه‌ی مامانا بالاخره منم اومدم تجربه زایمان سزارینم رو براتون بگم
اولین روز ۳۸ هفته نوبت دکتر داشتم و دکترم هفته قبلش گفته بود این روز بیام و ببینه اگه دخترم هنوزم بریچه تاریخ بده برای سز
وقتی رفتم هنوز دکترم نیومده بود و ماما ضربان قلب جنین رو چک کرد و گفت زیاد خوب نیست برو بیمارستان nst بده و بیا تا خانوم دکتر بیاد
منم رفتم و گفتن ضربان قلب خوبه دوباره اومدم مطب و دکترم بازم چک کرد و گفت نه ضعیفه ریسک نمیکنم بخوام منتظر بمونم همین الان برو بستری شو تا کارای بستری رو انجام بدی ساعت سه شده و منم میام بیمارستان
حقیقتش اون لحظه شوکه شدم و زانوهام خالی کرده بود
گفتم نمیشه یه سر برم خونه؟(واقعا نمیدونم خونه میخواستم چیکار کنم😂) گفت نه خانوم دیر میشه برو بستری شو
زنگ زدم به شوهرم که تو پارکینگ منتظرم بود گفتم به مامان زنگ بزن کیف و وسایلو برام بیاره
انقدر که سر به سرش گذاشته بودم باور نمیکرد🤦🏻‍♀️
بعدشم که به مامانم گفتم اونم باور نمیکرد شده بودم چوپان دروغگو😂
خلاصه رفتم بیمارستان و لباس بیمارستان بهم دادن و بقیه وسایلمو تحویل همسرم دادم

ادامه پارت بعد