تجربه زایمان طبیعی من ۱

از اونجایی که از وقتی وارد ماه نهم شدم تمام بدنم شروع کرده بود به خارش شدید و مخصوصا شب موقع خواب کف دست ها و پاهام میخارید پیش دکتر رفتم تو هفته ۳۷ گفت سیتریزین بخور اگه بهتر نشدی آزمایش آنزیم کبد بده ی هفته دارو خوردم هیچ اثری نداشت تا اول هفته ۳۸ رفتم آزمایش دادم جوابشو برای دکتر فرستادم روزی که جواب فرستادم ۳۸ هفته و۶ روز به حساب آن تی بودم به محض اینکه برا دکتر فرستادم سریع گفت بیاذمطب باید ویزیت بشی منم سریع آماده شدم با همسرم رفتیم مطب تا رسیدم دیدم دکتر داره نامه بستری می‌نویسه ی لحظه تمام بدنم استرس گرفت گفت چون آنزیم های کبدیت ریخته بهم برا خودت خطرناکه احتمال اینکه صفرا بترکه خطر داره باید ختم بارداری بدیم حالا ساعت ۷:۳۰ شب بود و گفت تا ۹ شب خودتو برسون بیمارستان منم که نه حمام رفته بودم نه آمادگی داشتم واسه بستری از صبح هم خونه نامرتب ی خورده هم شرایط روحیم ریخته بود بهم ، خلاصه با کلی اصرار گفت نهایتا ۱۰ ونیم بیمارستان باش باید از امشب اولین دوز آمپول فشار ساعت یک شب زده بشه با همسرم رفتیم خونه و فقط ی حمام رفتم و مامانم و بابام اومدن وسایل جمع کردیم رفتیم بیمارستان دنا ساعت ۱۰:۳۰ اونجا بودم ....

۳ پاسخ

منم فقط شکمم میخاره بدنمم خیلی کمتر از شکم ینی...

خوب.....

والا منم بدنم زیاده میخاره چند روزه فک میکنم حساسیت گرفتم 😱😱😱دارم میزام یعنی؟امکان ندارع اخه خارش چه ربطی داره تازه من ۳۲هفتمه تازه من حتی به دکترمم نگفتم بدنم خارش داره فک میکردم عادیه

سوال های مرتبط

مامان یارا مامان یارا ۱ ماهگی
سلام خانوما منم می‌خوام تجربه مو از زایمان بگم #پارت ۱
خوب من 36 هفته و 2 روز بودم که دکترم بخاطر مسمومیت بارداری ختم بارداری داد دکترم گفت ساعت 8 بیا بیمارستان تا ببینیم کی زایمان می‌کنی منم کنم وایی نه من میترسم و فلان گفت پس هزینه بده تا اختیاری سزارین کنیم بیمارستان منم دولتی بود فقط چون دکترم اونجا بود رفتم اونجا
منم چون هیچ کاری نکرده بودم و کلی استرس داشتم گفتم الان نمیرم و ساعت 6 صبح گفت برو پس فقط نذار کسی معاینه کنه خودشم تو برکه بستریم نوشته بود
منم برگشتم خونه و با همسرم رفتیم کادو زایمان گرفتیم😁🤪 رفتم حموم ولی اون شب با همسرم تا صبح حرف زدیم اصلا خوابمون نبرد از استرس از هیجان
صبح رفتم و وای نگم که فضای بیمارستان چقد سنگین بود تو زایشگاه گوشیمو ازم گرفتن که اینجا قانونش اینه منم مامانم پیشم نبود باید هی بهش زنگ میزدم استرس داشتم باید با همسرم صحبت میکردم چقد حالم بد بود اونجا واقعا استرس بدی داشتم بعد دیگه هی فشار میگرفتن و ان اس تیم تا دوساعت خوب بود بعد یهو ضربان بچم رفت 😭 خدا می‌دونه چقد گریه کردم هم استرس اتاق عمل داشتم و این مسئله اضافه شد چقد اشک ریختم واقعا برای کسی ایشالله پیش نیاد 😭😭
مامان آیهان 💙 مامان آیهان 💙 روزهای ابتدایی تولد
سلام بلاخره روزی رسید که منم از تجربه زایمانم براتون بگم

ساعت ۳ونیم بود دردای ریزی داشتم تا ساعت ۹ونیم شب واقعا دردهام زیاد شده بودن رفتم تامین قبولم نکرد گفت باید بری فردا بیای منم از اونجایی که فشارم بالا بود سریع رفتم فاطمیه اونجا تا بستری بشم و برم زایشگاه شد ساعت ۱وربع شب رفتم اونجا خلاصه لا ی مامایی صحبت کردم که بهم ی ماماهمراه معرفی کرد قرارداد با همسرم بستن و ماماهمراهم رفت من ۲سانت بودم دیگه دکتری که شیفت بود خدا خیرش بده خیلیییی کمکم کرد از ۲سانت رسیدم به ۴سانت البته از ساعت ۱وربع شب تا ۲ونیم فردا ظهرش بعد هم که از اونورم ماماهمراهم اومد ورزش اینا بهم داد تا ساعت ۶عصر معاینه کرد شدم ۵ کیسه ابمو دکتر اومد زد دردای شدیدم یهو شروع شد خلاصه با توپ ورزش کردم شدم یهو ۸سانت حالت سجده رفتم که شدم ۱۰سانت بعد هم که با این دردهای شدید دکتر اومد بالاسرم گفت سر بچه رو داره میبینه با چندتا زور بچه به دنیا اومد که وقتی گذاشتنش رو سینم تمام دردهام از بین رفت حتی دردای بخیه رو هم حس نکردم الانم بخیه هام زیاد اذیتم نمیکنه واقعا از بیمارستان فاطمیه راضی بودم پرسنل خیلی دلسوز ماماهمراهم عالی بود عالیییییی حتی برام اهنگ گذاشت باهم ورزش کردیم گل مغربی هم برام ی عالمه گذاشت واقعا تاثیر داشت راستی زایمان من با آمپول فشار بود انقد نگید زایمان طبیعی سخته خانما من الان واقعا راضی ام درد داره ولی مهم اینکه بعدش هیچ دردی نمیکشی کلا دردهای شدید من تا زایمان کنم ۴۰ دقیقه شد آیهان کوچولوی ماهم ۷ونیم شب به دنیا اومد ۳۷هفته دقیق و با وزن ۳۱۰۰ خداروشکر زردی نداشت تو دستگاه هم نرفت 😍😍
مامان فندوق مامان فندوق روزهای ابتدایی تولد
شبش از بس گریه کرده بودم دیگه نا نداشتم ، قبلش هم دکتر اومده بود برام معاینه تحریکی انجام داد یکمی ترشحات خونی داشتم دیگه تو اتاقه هم تنها بودم اجازه ندادن مامانم پیشم بمونه مامانم از روز اول بستری پیشم بود تا روز مرخص شدنم ولی شبا نمیزاشتن ، خلاصه که ساعت یک و نیم دیدم ی پرستار اومد گفت بخواب آن اس تی بگیرم تا گفت سرش داد زدم که نمیزارم ولم کن خستم کردی گفت قول میدم اخریشه دوباره نیم ساعت تحمل کردم به محض اینکه تموم شد گفتم درو ببند می‌خوام بخوابم خواهشاً کسی دیگه تو اتاق نیاد ، ولی اینو بگما پرستارای بیمارستان دنا واقعا پیگیر و مهربون هستند ولی تنها ایرادش اینه که خیلی مقرراتی و رو اصول هستن اکه ی بیمارستان دیگه رفته بودم سریع سز میکردن ، دنا میگه تا زمانی که بدونیم طبیعی میشه طبیعی ، خلاصه ما شب خوابیدیم صبح ساعت شش دوباره شروع کردن به آمپول فشار همون درد ها شروع شد همون درد های کاذب گفتم دکتر کی میاد گفت هشت اینجان ، دکتر ساعت هشت اومد معاینه کرد باز گفت میگم حس نکردی کیسه این می‌ریزه گفتم نه گفت نشتی داری گفت باید کیسه اب رو بزنم منم گفتم فقط ی کاری کن من راحت شم اومد کیسه اب رو سوراخ کرد نگمدبراتون که چقدر حجم آب زیاد با ی بوی خیلی بدی داشت کیسه ابم که خالی شد تمام تنم مخصوصا پاهام افتاد به لرزیدن آنقدر می‌لرزید که گفتم کنترلش دست خودم نیست ، چون از قبل هم به سیاتیکم فشار اومده بود بخاطر اون بود ، ولی کیسه اب رو که زدن زیرمو عوض کردن دردهای اصلی خودم شروع شد حالا آمپول فشار بود درد خودم بود دستگاه هم وصل بود رو کمر بودم درد ها اول از ده دقیقه به ده دقیقه بود درد ها مثلا ی دفعه همزمان کمرت داغ می‌کنه و میزنه به پاهات همراه با فشار زیاد که با هر دردی میمیری و زنده میشی
مامان محیا کوچولو مامان محیا کوچولو روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت یک
خوب از اولش بگم من من ۳۶ هفته ماما گرفتم و ورزش هامو داد گفت از ۳۸ شروع کن سرویکس آن کمه منم تا ۳۸ کار میکردم اصلا استراحت نبودم از اول تا آخر تا ۳۸ شدم رفتم معاینه لگن دکترم گفت عالیه لگنت دو سانتم باز شدی شیاف برام نوشت گفت برو یک هفته دیگه بیا منم آمدم خونه ورزشهامو شروع کردم با مادرم میترسبدم آخر شب دردم بگیره کسی آن نیست مارو ببره مادرم تا صبح بیدار رو سرم دیگه صبح شد من درد داشتم در حد پریودی ولی کم و بیش دیگه جونم بگه براتون ورزشها رو میکردم و هر هفته دوبارهم میرفتم ان اس تی به خاطر دو دور بند ناف گردن بچه ام ۳۸ هفته ۳ روز بود صبح ساعت پنچ صبح شوهرم آمد از سرکار خونه منو درد گرفته بود ولی ول میکرد منم دیگه گفتم ماه درده دیگه خوابیدم درد هام کن شدن ظهر برا آن اس تی رفتیم بیمارستان ماما گفت خوب نیست بستری شو برو وسایل هاشو بیار شاید زایمان کرد من آماده شدم مادرم رفت خونه وسایل هامو بیاره منم رفتم آن اس تی که هر می‌آمد و معاینه میکرد همون دو سانت بودم آمپول فشار زدن
بیا پارت بعدی ................
مامان فسقل 👶🏻🫀 مامان فسقل 👶🏻🫀 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۳

رفتم دستشویی دیدم اندازه چهار سانت در چهارسانت شورتم خیسه عین اب بی رنگ زنگ زدم ب مامای دکترم گفت ی نوار بذار خیس شد پاشو بیا بیمارستان نوار گذاشتم و خیس شد.. اخر شب با شوهرم رفتیم بیمارستان نیکان اقدسیه ک دکترم اونجا بود … تست امینوشور گرفتن منفی شد ولی ان اس تی یکم انقباض نشون داد ک گفتن مهم نی و سونو بیوفیزیکال نوشت و بیمارستان اون ساعت سونو نداشت و رفتم بیرون گفت نمرش شد ۶ از ۸ و از تنفس هیچ نمره ای نگرفت…جوابشو بردم بیمارستان گفت باید فردا تو بیمارستان پیش دکتر خودمون سونوت تکرار شه معاینه هم کرد بسته بودم ساعت ۵ صبح رسیدیدم خونه جاریم و دوباره ۱۰ صبح رفتیم بیمارستان واسه سونو…ساعت ۱۲ نوبتم شد و سونو گفت همه چی عالیه و ۸ از ۸ شد… جوابشو بردم دکتر شیفت نگاه کرد و دوباره ان اس تی گرفت و دوباره انقباض نشون داد و البته خودمم از شب قبل درد داشتم میگرفت فشار میومد ب لگن و واژن و مقعدم و ول میکرد گفت باید معاینه شی
مامان دلوین 🐣 مامان دلوین 🐣 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی قسمت اول

تمام مدتی که تحت نظر دکتر زنانم بودم متوجه میشدم سهل انگاره ولی میذاشتم رو حساب اینکه نمیخواد من دارو مصرف کنم تا بدنم خودش مقابله کنه. دفعه اخر هم که رفتم پیشش یک هفته مونده بود به زایمانم و قبلش به خاطر فشار یکی دو روز پشت هم به زایشگاه مراجعه کردم که دومی همزمان شد با نوبت ویزیت آخرم پیش دکترم که به جای راهکار برای فشار فرم زیرمیزی جلوم گذاشت و من هم قید اون دکتر و بیمارستان رو زدم. با عجله رفتم سراغ یه دکتر و یه مامای همراه دیگه که با همون دکتر کار می کرد و به مامعرفی شد. دکتر جدید گفت که باید اخر هفته ۳۸ زایمان کنم یا ختم بارداری. نامه بستری + دارپهای حین و بعد عمل رو نوشت. با اینکه اولین مراجعه من به ایشون در آخر بارداریم بود خیلی انسان باوجدان و شرافتمندی دیدمشون. دیگه امدم خونه و دیدم ای بابا هر روز فشارم میره بالا و من هر روز مجبور بودم برم زایشگاه بیمارستان جدید و اونا هم به دکترم زنگ می زدن. در نهایت یک روز قبل از تاریخ بستری آخر شب بستری شدم. چون مامان و بابام در قید حیات نبودند و کسی جز همسرم کنارم نبود وقتی معاینه شدم برای خداحافظی اومدم سراغ همسرم و در حالی که از استرس گریه می کردم گفتم که خیلی می ترسم و هوای منو داشته باشه و بعد رفتم سمت اتاق بستری قبل زایمان....
مامان فندوق مامان فندوق روزهای ابتدایی تولد
رفتیم قسمت زایشگاه اونا ب دکترم زنک زدن که مریضت اومده دکتر گفت اولین دوز آمپول فشار رو بهش بزنین پرستار اونحا گفت نه ما شب آمپول فشار شروع نیمکینم از صبح ساعت ۵ اولین دوز رو میزنیم ولی دکتر گفت باشه ولی حتما باید ضربان قلب بچه مانیتورینگ باشه و دایم ازش آن اس تی گرفته بشه منم رفتم خیلی سر خوش از اینکه آمپول فشار امشب نمیزنن لباسمو عوض کردم بردنم تو اتاق گفتن بخواب ساعت ۵ میایم برا اولین دوز اجازه هم ندادن هیچ کس پیشم بمونه حالا من از ساعت ۱۲ که همه رفتن تا پنج صبح از ترس خوابم نمی‌برد آخه حالت عادی خودم هیچ درد زایمانی نداشتم تا ۳۸ هفته که بودم دیدم فقط اومدن آن اس تی رو وصل کردن بهمم میگفتن که باید حتما رو کمر بخوابی هیچ تکونی نخوری تا نیم ساعت که نوار قلب خوبی گرفته بشه برا رو پرنده باید بزاریم دایم یعنی تا صبح من خشک شدم گفتم باشه حالا تحمل میکنم دیگه فردا ازم جدا میکنن شد ساعت ۵:۳۰ صبح که دیدم اومدن برا اولین دوز رو زدن گفتم لااقل آن اس تی رو ازم جدا کنین گفت نه تا لحظه زایمان باید بهت وصل باشه انگار دنیا رو سرم خراب شد حالا آمپول فشار رو زدن بعد نیم ساعت درد های کاذب شروع شد همزمان وقتی اون دردها بود این دستگاه هم وصل بود بهم شکمم سفت تر میشد درد داشتم فقط با کلی التماس برا دستشویی برام باز میکردن پنج دقیقه بعد دوباره همون ماجرا که تکون نخور به کمر حتما بخواب آنقدر دلم میخواست رو دست بخوابم فک کن درد هم داری ... خلاصه شد تا ساعت ۹ دکترم اومد گفت همینجور ادامه بدین تا ساعت دو اکه دردهای خودش شروع شد روند رو ادامه میدیم تا ساعت دو اکه دستگاه بهم وصل بود آمپول فشار بود درد داشتم به محض اینکه جدا میکردن درد هام از بین می‌رفت هیچ دردی نداشتم ...
مامان اقا هامین مامان اقا هامین ۲ ماهگی
تجربه سزارین یهویی 😵‍💫 پارت ۱
من از مجردی فوبیای طبیعی داشتم ، میترسیدم شدید ، میترسیدم از اینکه تو طبیعی یهو نصف شب باید صبر کنی که کیسه اب پاره شه 🥴 واسه همین پیگیر سزارین شدم و رفتم نامه روانپزشک گرفتم و بردم بیمارستان و همون موقع بهم اوکی رو داد بیمارستان ...
کلا نینی من تو سونو ها ریزه میزه بود ، و فشار شریان رحمی بالا بود و از ان تی اسپرین می خوردم هفته ۳۷ام که رفتم ،دکترم گفت هفته بعدی واسه ۱۴ دی تاریخ زایمان میدم بهت ، فرستادم سونو بیوفیزیکال...
۱ دی وقتی رفتم سونو بهم گفت igur ( محدودیت رشد رحمی ) شدی وزنش زیاد اضاف نشده ، باید دکترت ختم بارداری بده 😳 ، واای شوک شدم یعنی 🥺 اشکم سرازیر شد
رفتم پیش دکترم ، دکترم گفت حتما امروز عصر برو ۳تا آمپول بتامتازون رو‌بزن ، استرس من بیشتر شد ، بعدش که دید استرسم زیاده گفت یه بار دیگه سونو رو پیش دکتر دیگه که پروفسور بود انجام بده ببینم چی میگه ، اگه اونم همینو گفت ، ختم بارداری میدم 🥺🥴