سوال های مرتبط

مامان محیا جان💗 مامان محیا جان💗 روزهای ابتدایی تولد
اینبار زایمان سزارین تبدیل به طبیعی شد‼️

بله درست خوندین!
تا هفته۳۶ جفت من پایین(مارژینال) بود و دکترم گفت آخرین سونو رو بدم ک ببینیم همه چی اوکیه و دلیل اینکه جفت پاییینه خدایی نکرده چسبندگیش ب رحم نباشه(چقدر استرس داشتم و گریه کردم…)
سونوگرافیست گفت اصلا دیگه جفت پایین نیست و بعد از اون ۴ تا سونو دیگه انجام شد تا خیال دکترم راحت بشه
و بلهههه!
یهو باید آماده میشدم برا زایمان طبیعی🫠
منظورم از نظر ذهنی و کلاسای بود ک باید شرکت میکردم برا آمادگی بدنم، خلاصه تایم زیادی نداشتم و فشرده کلاس زایمان راحت و ورزش رو پشت سر گذاشتم…
۳۹ هفته و ۳ روز بودم ک دکترم برای شبش گفته بود باید برم بستری شم و من دردی نداشتم حتی بصورت پراکنده😐😂
اما انقباض داشتم
خلاصه ک با همسرم و مامانم آماده شدیم و ۱۱ شب من و همسر رفتیم اتاق شماره ۹ ک ب فال نیک گرفتم اقا جوادالائمه کمکم میکنه…
کیسه آب رو پاره کردن و ۱/۵ ساعت ان اس تی گرفتن
و بعدش من با آمپول فشار و القا کم کم دردام شروع شد
هروقت میتونستم چمباتمه و ورزش های دیگه رو انجام میدادم،
همسرم پا به پام بود و کمرم رو دوش آب گرم میگرفت
دردا بیشتر میشد و معاینه ک میشدم پیشرفت رو میفهمیدم…
۳ سانت…
۴…۵… تااااا ۸ سانت ک گفتن اجازه میدی همسرت بره بیرون؟
کرون کرده بودم و سر بچه دیگه پیدا بود
فکر کنم ساعت حدودای۵ صبح بود…
مامان 𝑨𝒓i𝒂❤️ مامان 𝑨𝒓i𝒂❤️ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۲
زنگ زدم خواهر شوهرم گفتم ک فک کنم کیسه آبم پاره شده گفت باشه الان میام دیگه تا رفتم حموم و دوش آب گرم گرفتم اومدم آماده شدیم شد ساعت ۷:۳۰
اصلا ب هیچ عنوان هیچ دردی نداشتم انگار نه انگار ک کیسه آبم پاره شده و میخوام زایمان کنم همش میخندیدم فکرشو نمیکردم اینقدر زایمان سختی داشته باشم رسیدیم بیمارستان رفتم زایشگاه معاینه کردن هنوز همون ۱سانت بودم با این همه ورزش.بستری شدم و یه قرص زیر زبونی بهم دادن دگ رفتم اتاق زایشگاه اون تختو ک دیدم دلم هوری ریخت ترسیدم ولی دیگه گفتم انشالله زود زایمان میکنمو پسرمو میبینم خوشحال بودم کم کم دردام داشت شروع میشد اول قابل تحمل بود ولی بعدش دردام خیلی شدید شدن طوری ک دستام میلرزیدن با این حال بازم ورزش میکردم دیگه نتونستم فقط اسم خدارو صدا میزدم پرستارا بعضیاشون خوب بودن اما امان از اون بعضیا میگفتن خانم اینقدر جیغ نزن .معاینه هاشون خیلی بد بود هر کس میومد معاینه میکرد نمیزاشتمم میگفتن میخواییم ببینیم چند سانتی.هیچ کدوم حرفاشون راست نبود یکی میگفت هنوز ۲ونیم سانتی .بعدی میگفت ۳سانتی بعدش رو همین ۳سانت موندم با اینکه داشتم از درد میمردم ولی میگفتن ۳سانتی هنوز التماس میکردم ک ببرنم اتاق عمل برای سزارین میگفتن نه خانم چیزی دیگه نمونده.
مامان 👼🏻دوقلوهای معجزه🩷 مامان 👼🏻دوقلوهای معجزه🩷 ۳ ماهگی
#پارت یک…

سلام مامانای عزیز😍🩷
و دوستای عزیزم🩷🌸
.
اومدم با تجربه زایمانم….

دوستانی که در جریان بودن میدونن که من هم سرکلاژ بودم هم اینکه انقباض زیاد داشتم دکترم با دارو برام کنترلش کرد چون کیسه ابم یکی بود و جفت هم یکی بود وزن یکی از دخترام کمتر بود هر هفته سونو داپلر و اکو میرفتم (توی این اوضاع من افسردگی زایمان هم گرفته بودم) خیلی سختی کشیدم ولی همه چیز رو به جونم میخریدم تا خدای مهربون دخترامو سالم و سلامت بده بغلم..🥹🩷
خلاصه دکتر گفت هرچقدر بچه ها توی شکمت بمونن خیلی بهتره کنترلش میکنم و… دکترم کنترل کرد برام انقباض هامو ۳۵ هفته یکم لک قهوه ای دیدم پیش دکتر رفتم گفتش مشکلی نداره چون ی لخته همراه با شیاف بود
بعد قرار بود اگر میشه اول ۳۷ هفته زایمان کنم و دکتر هم گفت من تا زمانی که تشخیص ندم برات امپول ریه توصیه نمیکنم خیلی استرس داشتم واقعا…
خلاصه گذشت نمیتونستم واقعا حرکت کنم از ۳۶ هفته که واردش شدم درد داشتم…🤰🏻ولی گفتم استراحت میکنم شیاف میزارم خوب میشم سه روز این دردارو تحمل میکردم و دکترمم نبود شب خوابیده بودم یهو انگار کلی اب ریختن روم و شکمم خشک شد خالی شد خیلی ترسیده بودم ساک بچه هارو اماده کرده بودم ولی ساک خودمو نه اینقدر ترس داشتم اتفاقی نیفته که منو همسرجان حتی ساک بچه رو هم فراموش کردیم ببریم رفتیم بیمارستانی که میخواستم زایمان کنم و گفتن دوقلو ان کامل هستن ضربان قلبشونم خوبه اسم دکترمو پرسیدن توی راه هم به دکترم تماس گرفتم گفت من خودمو میرسونم ساعت ۲:۴۰ دقیقه بامداد اسم دکترمو پرسیدن و زنگ زدن به دکترم وسایل بستریمو اوردن اونجا بود که ای داد یادمون رفته از وسایلامون همسرجانم زنگ زد به مادرم همه چیو اماده کرد و اورد برام….،،،،