۱۲ پاسخ

برو بیمارستان اگر ترشح قهوه ای داری خطر داره
شوهرت هم گوه میخوره حرف بزنه زنگ بزن خانوادت مگه اسیر آوردن
پرستار هم داد زد حرفی زد تو هم داد بزن اجازه ندارن بخوان بد رفتار کنند اونم با خانوم باردار

این مردهایی که درک ندارن،مسئولیت نمیخان قبول کنن،چرا زن میگیرن؟ تو خونه تنگ دل مامان جونشون بخوابن.زن پا به ماه رو همه باید چهار چشمی مراقبش باشن تا زایمان کنه.

سلام مادرا من ۳۰هفتمه آب دور جنین ۸cm ک دکتر گفت کمه باید تست آمینو شور بدی ک انجام دادم منفی بود خدارو شکر اگه منفیه چرا کم شده پس باید چیکار کنم الان ۴روز هم سردرد دارم کسی هست سر درد داشته باشه

عزیزم اهل کجا هستی ؟
از وقتت ک گذشت باید هرروز بری چکاپ منم ۴۰ هفته تموم کردم بچه نمیومد اگ اون روزم نمیرفتم بیمارستان بچم خفه میشد حتما برو نگو ک دردم بگیره بعد

یکم ورزش پیاده روی کن درد آت میگیرد

عجب آدمی هست برو بستری شو سوزن فشار بزن درد آت میگیرد زایمان میکنی

عزیزم شما الان باید به فکر سلامتی خودتون و بچه تون باشید نه شوهر تون چی میگه می‌دونم حرفاش براتون سخته اما بیخیال حرفاش باشید و ارامشتون رو حفظ کنید

مگ همیشه میخواد تو شکم بمونه فوقش یکی دو روز دیگ یا درد میگیره یا آمپول فشار

عجب ادمیه ..زاییدن مگه زورکی میشه😐میگفتی پول میدادی میرفتم سزارین

اونایی که بیمارستان بودن چه احمق هایین .. معاینه ات نکردن؟

وا خو چرا دعوات کنن مگه دست توعه منم ۴۰هفته و دو روزم بیمارستان رفتم نوار سونو اینا گف انجام بده بعد گف برو اگ دردت نگرف باز بیایی بستری شی

بعد از ترشحات رفتین بیمارستان ؟

چرا سزارین نمیشی عزیزم

سوال های مرتبط

مامان حلماوحسین😍 مامان حلماوحسین😍 روزهای ابتدایی تولد
سلام من اومدم بعد از چند روز تجربه زایمانم رو براتون تعریف کنم ۴۰هفته شدم بدون درد رفتم بیمارستان گفتن برو۴۱هفته بیا منم گفتم من طاقت ندارم نمیتونم دیگ راه برم اگ میشه منو معاینه تحریکی کنید اوناهم گفتن باش ولی چون دو سانتی بمون تربت نرو روستاتون برام سونو بیوفیزیکال نوشت رفتم انجام دادم همه چیز خوب بود وزن بچه رو خیلی بالا زد ک سونو گرافی هم گف بچه باید دیگ دنیا بیاد منم شبش موندم تا صب درد داشتم و لک دیدم صبحش رفتم دوباره بیمارستان معاینه شدم اونم تحریکی بازم ک دیگ لخته خون ازم نیومد دردام شدت کرده بود میگف هنوز ۳سانتی منم طاقت نداشتم ماما گف برو خونه دوباره بعد از ظهر بیا منم رفتم خونه دوش گرفتم تا ظهر دیگ بی طاقت شدم داشتم از درد میمردم رفتم بیمارستان دوباره ماماهای بدجنس میگفتن تو قیافت ب زن زاعو نمیخوره مامانم دیگ عصبانی شد گف بچمو کشتین چرا انقد معاینه میکنیدش دیگ گریم گرف گفتم میرم بیمارستان خصوصی خیلی گریه کردم یکی از ماماها گف تو ۴سانتی بیا آن اس تی بده دیگ دادم انقباض شدید داشت بچه دیگ خیلی شکمم سفت بود حرکاتش کم شده بود بلاخره بستری شدم ب هزار بدبختی 😭😭
مامان 🌙اِل آی🌙 مامان 🌙اِل آی🌙 ۴ ماهگی
*تجربه زایمان طبیعی
پارت دوم
یه بار تو بیمارستان ک ان اس تی داده بودم بهم گفتن تا چهل و یک هفته تمام وقت داری و برو خونه... ولی من طاقت نداشتم و همش استرس مدفوع و اینارو داشتم خلاصه ک رفتم مطب دکتر عصر چهارشنبه ۱۴ آذر ک گفتم وقتم تموم شده درد ندارم و نگرانم و دکتر نامه بستری داد و دوبار معاینه کرد گفت دو سانتی برو بیمارستان خودم هم شیفت هستم و میام پیشت... من اومدم خونه مامانم و ظهر هم ناهار نخورده بودم مامانم اش درست کرده بود ک گفتم خوبه سبکه بخورم ک برا زایمان اماده باشم... دیگه وسایلامم من اماده اورده بودم ک اگه قرار ب زایمان باشه برم... مامانمو برداشتیم دیگه از زیر قرآن و اینا رد شدم چ رفتیم بیمارستان فعلا کسی هم خبر نداشت ک قراره بستری شم... من ساعت هشت و نیم شب بود که دیگه وارد بلوک زابمان شدم بعد از انجام کارا و رفتم تو اتاق ساعت ده شب اینا بود ک آوردن سرم فشار زدن ک خیلی آهسته داشت پیش میرفت و منم اصلا دردی حس نمیکردم شد ساعت یک و نیم اینا که دیگه شیفت بیمارستان داست عوض میشد و مامایی ک مسئول من بود اومد گفت شیفت عوض میشه من دارم میرم سرم و قطع میکنیم صبح شروع میکنیم.. دیگه رفتن و منم خوابیدم.. صبح ساعت هشت اینا بود ک منتظر بودم سرم و وصل کنن ک بازم گفت زایمان اورژانسی داریم درد نداری تو یکن دیگه بهت میزنیم باز همچنان منتظر بودم ک ساعت ده و نیم دیگه اومدن شروع کردن و اصل ماجرا از اینجا شروع میشه.. اولا اصلا درد نداشتم و شنگول بودم.. خودهر زادع شوهرم پزشک اورزانس همون بیمارستان بود ک هی میومد بهم سر میزد و سفارش میکرد ک حواسشون بهم باشه و هروقتم منو میدید میگفت تو همچنان شنگولی ک چون ماماهای بلوک میگفتن ک بدنت ب سرم مقاومه ک همین اذیتم کرد
مامان پسری مامان پسری ۴ ماهگی
تجربه زايمان من
درد داشتم به امید زایمان طبیعی رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن دو سانت بازی اومدم خونه یکم درد داشتم ولی دردم می‌گرفت نفسم می‌برید چراغ خاموش کردیم و خواستم بخوابم داشتم با شوهرم حرف میزدم ک یهو یه صدایی از شکمم اومد مثل ترکیدن همزمان خون اومد کل پاهام خونی شد من از ترسم فقط گریه میکردم شوهرم هول شده بود خلاصه زود سوار شدیم رفتیم بیمارستان ی ساعتم نگذشته بود ک ما. برگشته بودیم. دیگه هماهنگ کردم ب ماما همرام زنگ زدم گفت میام ولی خبری ازش نبود زود معاینم کردن گفت کیسه ابت ک سالمه چرا میگی کیسم ترکید تند تند معاینه کردن گفتن جفت بچه تیکه تیکه شده کیسه آبو ک پاره کردن همش خونی بود تو اون لحظه فقط خدا خدا میکردم گفتن از دست ماکاری برنمیاد باید سز اورژانسی بشی هرچی به مامام گفتم بیا زنگ بزنین بهش یا جواب نمی‌داد یا ک زودی قطع می‌کرد گوشيو اومدن امضا اینا گرفتن رفتم اتاق عمل تند تند کاراشونو کردن بی حسی و اينا عملم کردن
مامان رستم دستان مامان رستم دستان ۳ ماهگی
تجربه فرزند اوری ۴۰ هفته....
دیشب ساعت ۸ بخاطر درد اومدم بیمارستان ک گفتن دردت کمه و دهانه رحم باز نشده ....
گفتن دوروز دیگه بیا برای بستری ،خلاصه رفتم خونه تا صبح خوابم نبرد از درد معده ...
از ساعت ۳ زیر دلم درد گرفته بود تا ۷ صبح ک شک داشتم برم بیمارستان
بعد زنگ زدیم ب ماما بیمارستان و شرایط گفتیم ،گفت بیاید الان
تا بیمارستان هم ترافیک بود هم راه زیاد و من درد داشتم و با نفس کشیدن کنترلش میکردم...
رسیدم بیمارستان ،ماما گفت ،دیشب اومدی و چیزی نبوده حالا بیا معاینه کنم ...
و دردمم زیاد بود ،خلاصه معاینه کرد گفت ۵ سانت
برو اتاق زایمان ...۸ صبح رسیده بودم بیمارستان و با ورزش و معاینه فول شدم اما بچه پایین نمیامد و ماما دست کرده بود داخل ک زور بدم
خلاصه امپول فشار هم زدن و اون زور دادن ها جونم گرفت از شدت درد
اما سر بچه اومد و خانم رحیمی شاهکار و بسیااااار با تجربه و ماهر
هرچی پول میگیره نوش جونش باشه منکه ازش راضی ام خدا هم ازش راضی باشه...
.
ب وقت ۱۵ دی ،۳ رجب
مامان 𝐒𝐞𝐥𝐢𝐧🧚‍♀️ مامان 𝐒𝐞𝐥𝐢𝐧🧚‍♀️ ۱ ماهگی
سلام خانوما میخام از تجربه زایمانم بگم من ۳۵ هفته با وجود اینکه سرکلاژ بودم و استراحت رفتم بیمارستان فهمیدن دهانه رحمم دوسانت بازه ک سرکلتژ باز کردن و گفتن ک زایمان میکنی ک خوب خداروشکر ۳ سانت شدم و ۳ سانت موند آمپول بتا و قرص خوردم تا دوهفته ۳ سانت بود تا اینکه حس میکردم شکمم سفت میشه هی اول نمیخاستم چیزی بگم چون ۳۷ هفته بودم هنوز ولی شوهرم گفت به ماما بگو یوقت چیزی نشه ک گفتم و ماما گفت بیا معاینه کنم ببینم چند سانتی معاینه تحریکی نیس ک زایمان کنی خلاصه رفتم معاینه کرد گفت دهانه رحمت خیلی نرمه سر بچه اومده پایین خون هم اومد حین معاینه ک ماما گفت امروز زایمان میکنی ک من خیلی استرس گرفتم اومدم خونه هی کمرم می‌گرفت و شکمم سفت سفت میشد تا اینکه شب رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن همون سه سانتی هفتتم کمه دیگه با رضایت خودم اومدم خونه گفتم شاید تا یک هفته زایمان نکنم چرا بمونم شب خوابیدم صبح گفتم پاشم کارامو بکنم مگه دردم یادم بره شاید ماه درده ساک و همه وسایل بیمارستانم آماده کرده بودم از قبل دیدم دردام هی دارن بدتر میشن میگیره و ول میکنه درد کمر و زیر دل باهم همراهش شکمم سفت میشد از درد پاهام انگار بی حس میشد ک گفتم نه این درد دیگه خیلی زیاده طبیعی نیس😅گفتم نکنه تو خونه زایمان کنم به شوهرم زنگ زدم هنوز ناهار نخورده بودم ساعت دو بود به ماما هم خبر دادم گفتم دردام یک دقیقه ایه گفت سریع برو بیمارستان ک رفتم معاینه شدم گفتن ایول ۵ سانتی امروز زایمان میکنی