۱ پاسخ

ای ننه 🤩

سوال های مرتبط

مامان 💙کارن💙 مامان 💙کارن💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان مامان راحی 2

دیگه همون شب به ماماش که کل بارداری و قبل از بارداری راهنما و کنارش بوده پیام میده
صبح هم ماما جان چندتا سوال میپرسه ازش و ظهر بهش میگه برو بیمارستان
یا کمالی برو یا مریم
مامانم چون از مریم چییز خوبی نشنیده بوده
تصمیم میگیره بره کمالی که خودش اونجا بدنیا اومده🙄

رسیدیم ظهر جمعه و یه بیمارستان شلوغ
بابامم که فوبیایی بیمارستان طبق معمول تو بیمارستان اعصابش خط خطی شدو قاطی کرد، منتظر یه جرغه بود اما مامانم مثل همیشه صبور (طفلی) 🫢😁
خلاصه نوبتمون شد رفتیم خانم مامایی که اونجا بود ماشاﷲ خوشگل و بامزه بود اول از همه هم به مامانم گفت چه مژه های ابی داری

(این مژه ابی مامانم داستان زیاد داره 😂)

خانم ماما گفت فشارت بالاست و باید دکتر اورژانس چک کنه
باباییم گفت خودت ببرش تو نزار ما تو صف وایسیم
بابایم کلا از صف بدش میاد بخصوص صف نون🫤😐

دیگه خانم ماما مامانمو برد تو اتاق پزشک اورژانس و دکتر گفت باید ختم بارداری بشه
و همونجا قلب مامانم داشت وایمیسادو بغض گنده ای گلوشو گرفت🥹💔
مامان 💙کارن💙 مامان 💙کارن💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان مامان راحی 7

دکتر و اکیپشون بازم مردد شدن که ختم بدن
که رفتن مامانم با ماما صحبت کرد و گفت انتیم
37 هفتس

که نگا کرد و بعد از در اتاق فریاد زد خانم دکتر این بیمار سونوش 37 هفتس

ان سی تی بچه هم خرابه(اینجا بود که من به کمک مامانم اومدمو با یه ان سی تی خراب)

دکترو مجبور کردم منو بدنیا بیاره
اخه دلم نمیومد مامانم تو بارداری اذیت بشه
تمام اذیت هارو خودم مثل یک مرد کوچک به جون خریدم 🥹🥹

دکتر گفت پس ببرین اتاق عمل
ماما جون اومد به مامانم گفت اخرین بار چه ساعتی چییزی خوردی
گفت ساعت 8 صبح یک عدد خرما
گفت پس بخواب و استراحت کن چهار ساعت ناشتایی میخوایم
که ساعت 12:30 اومدن مارو بردن اتاق عمل

خانم دکتر بیهوشی هم اومد
به مامانم گفت چه قشنگی
خودشم خیلی قشنگ و خانم بود به چشم خواهری 😁🫢
بی حسی زد به کمر مامانم درد هم نداشت باید

بعدم یه پرده خیلی بلند کشیدن جلو چشم مامانم
خانم دکتر عزیز خانی که شروع کرد به مامانم گفت سزارینت رو مدیون فشار خونت باش
مامان لوبیا مامان لوبیا ۲ ماهگی
تجربه زايمان طبيعي ٢
تو جاده دردام اول هر ١٠ دقيقه بود بعد شد هر ٥دقيقه و اخراش ك نزديك بيمارستان بوديم ٣ دقيقه اي شد
ماما سونو و ازمايشارو گرفت گفت دراز بكش معاينه بشي بعدش هم ان اس تي
معاينه كرد گفت نه دو سانتي براي بستري بايد ٤سانت بشي
اما بعد از چند دقيقه ان اس تي كه وصل كرد گفت دردات خيلييي منظم و پشت سر همه بايد بستري بشي با دكترم تماس گرفتن و ايشونم نظرشون همين بود كه بستري بشم
وقتي تو جاده بوديم با خودم فكر ميكردم شب عيد مبعثه و حتمازايشگاه خيلي شلو غه اما وقتي رسيدم من تنها مامان زايماني اون شب بودم
حتي بهم گفتن خوش ب حالت ديشب ١١تا زايمان داشتيم اما امشب خبري نيست
لباسامو عوض كردم مامانمو بوسيدم و وارد زايشگاه شدم
ماما گفت دو سانتي تماس بگيرم دكتر بيهوشي بياد بي دردي (اپيدورال) بهت بزنه گفتم نه تا جايي ك بتونم ميخوام تحمل كنم
ساعت ١٢.٣٠اومد دوباره معاينه كرد گفت دهانه رحمت ٤سانته كيسه ابمو پاره كرد و دوباره رفت ١.٣٠ اومد معاينه كرد گفت ٦سانت شدي دردام شديد شده بود گريه ميكردم گفتم الان تماس بگيرين برا بي دردي بيان تحملش سخت شده
كتر بيهوشي اومد گفت دخترم چرا گريه ميكني چرا زودتر نگفتي بيام
بي دردي بهم زدن و من دردام كمتر نشد دوباره اومدن ي ماسكي دادن گفتن تو اين نفس بكش اما هيچ فايده اي نداشت...
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
سلام دوستای عزیز

خب بالاخره من اومدم تعریف کنم زایمانم چیشد
قسمت اول
من بچم سفالیک بود و قرار بود زایمانم طبیعی باشه و هیچ دردی نداشتم ،من گل مغربی میزاشتم ،رابطه بدون جلوگیری داشتم دمنوش هایی که ماما گفته بود رو میخوردم مواد ابزن رو میدونستم درست میکردم میشستم توش ورزش میکردم و..خلاصه همه کاری کردم از ۳۶ هفته ،اما دهانه رحمم کاملااا بسته بسته بود
خلاصه ۳۷ هفته و ۵ روز شوهرم گفت بیا بریم بیمارستان یه معاینه بشو نکنه بی درد باشی(آخه مامانم بی درد بود موقع انقباض تو خونه)
رفتیم بیمارستان امام علی کرج معاینه کرد گفت بسته بسته س اصلا نرمم نشده ،گفت دراز بکش ان اس تی ام بگیریم بعد گفت جوابش بد نیست اما خوب ام نیست، یه سونو و ان اس تی نوشت گفت با جواب اینا هفته بعد بیا دکتر ببینتت.
سه شنبه هفته بعد با شوهرم و مامانم رفتیم سونو (قبل اینکه بریم ساک وسایلمو گذاشتیم تو ماشین گفتم نکنه فردا بستری کنه ،آماده باشه ضرر که نداره) سونو رو گرفتن گفت جوابش خوبه خداروشکر بعد ان اس تی رو گرفتن که جوابش گفت اصلا خوب نیست این دوباره تکرار بشه ،دوباره گرفتن بازم همون جوری بود ،گفت برو بیمارستان ببین چی میگن این جوابش خوب نیست
ما ام رفتیم بیمارستان امام علی کرج ،اونجا دوباره معاینه کرد گفت بسته بسته ای همچنان ،ان اس تی گرفتن دوباره گفت ن خوب نیست ،گفتم این سومین ان اس تی که جوابش خوب نیست من چیکار کنم الان..خیلی بده؟...،کلی استرس داشتم
پرستاره گفت بزار دکتر بیاد ببینیم چی میگه دکتر اومد گفت ما که نمی‌دونیم اون تو چخبره بستریش کنین ختم بارداری،چون برای بچه خطرناکه..
مامان سلما مامان سلما ۳ ماهگی
#تجربه _زایمان_طبیعی
پارت یک

سلام دوستان
من اومدم تجربه زایمانم و بزارم فقط یکم طولانیه

اول بگم که تو هفته ۲۸ که بودم جنین تو موقعیت زایمان قرار گرفته بود و دکتر گفت اگه تا یک ماه هم تو شکمت بمونه خیلی خوبه کلی شیاف و آمپول پروژسترون مصرف کردم و شکر خدا خیلی بیشتر از یک ماه موند
دوباره تو ۳۲ هفته برای چک طول سرویکس رفتم بهتر شده بود ولی مایع دور جنین یهو کاهش پیدا کرده بود از ۱۱ شده بود ۷ و دوباره دکتر احتمال زایمان زودرس داد گفت هردو روز باید برم نوار قلب
تو ۳۴ هفته رفتم مایعش بهتر شده بود وزنشم ۲۳۰۰ خوب بود خلاصه همه چی اوکی بود ولی دکترم گفت تا اتمام ۳۷ هفته باید به استراحت ادامه بدی و کار سنگین نکنی منم تا ۳۷ تموم شد شروع کردم پیاده روی
تو ۳۷ هفته و ۴ روز رفتم سونو دکتر گفت وزن بچه پایینه و رشد چشمگیری نداشته باید بری سونو داپلر اگه مشکلی داشته بدنیا بیاریش که خداروشکر مشکل خونرسانی نداشت
خلاصه دکتر گفت بیا معاینه ات کنم برای وضعیت لگنت وقتی معاینه کرد با تعجب گفت درد نداری ؟؟ گفتم نه گفت دهانه رحمت دو سانت باز شده دوباره گفت استراحت کن بچه هرچی بیشتر بمونه بهتره
من اومدم خونه و دیدم یهو افتادم سر خونریزی دوباره رفتم مطب اولش دکتر گفت بعد معاینه لکه بینی طبیعیه
من گفتم درحد پریود خونریزی دارم گفت خب بیا دوباره معاینه ات کنم
دوباره معاینه کرد گفت آره خونریزی داری ربطی هم به معاینه نداره صدای قلب نینی هم گوش داد گفت ضربانش خوبه برو خونه فردا بیا بیمارستان من خودم شیفتم تا نوار قلب بگیریم
مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین روزهای ابتدایی تولد
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇
مامان فندوق مامان فندوق ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من ۱

از اونجایی که از وقتی وارد ماه نهم شدم تمام بدنم شروع کرده بود به خارش شدید و مخصوصا شب موقع خواب کف دست ها و پاهام میخارید پیش دکتر رفتم تو هفته ۳۷ گفت سیتریزین بخور اگه بهتر نشدی آزمایش آنزیم کبد بده ی هفته دارو خوردم هیچ اثری نداشت تا اول هفته ۳۸ رفتم آزمایش دادم جوابشو برای دکتر فرستادم روزی که جواب فرستادم ۳۸ هفته و۶ روز به حساب آن تی بودم به محض اینکه برا دکتر فرستادم سریع گفت بیاذمطب باید ویزیت بشی منم سریع آماده شدم با همسرم رفتیم مطب تا رسیدم دیدم دکتر داره نامه بستری می‌نویسه ی لحظه تمام بدنم استرس گرفت گفت چون آنزیم های کبدیت ریخته بهم برا خودت خطرناکه احتمال اینکه صفرا بترکه خطر داره باید ختم بارداری بدیم حالا ساعت ۷:۳۰ شب بود و گفت تا ۹ شب خودتو برسون بیمارستان منم که نه حمام رفته بودم نه آمادگی داشتم واسه بستری از صبح هم خونه نامرتب ی خورده هم شرایط روحیم ریخته بود بهم ، خلاصه با کلی اصرار گفت نهایتا ۱۰ ونیم بیمارستان باش باید از امشب اولین دوز آمپول فشار ساعت یک شب زده بشه با همسرم رفتیم خونه و فقط ی حمام رفتم و مامانم و بابام اومدن وسایل جمع کردیم رفتیم بیمارستان دنا ساعت ۱۰:۳۰ اونجا بودم ....
مامان ماهان مامان ماهان ۱ ماهگی
پارت اول طبیعی- سزارین
من سه شنبه نوبت دکتر داشتم ولی اینقدر که سوزش سر دل داشتم یکشنبه بدون نوبت رفتم دکتر، بهم گفت بعد از ظهر برو بیمارستان ان اس تی بگیر بگو بهم خبر بدن، من رفتم خونه نهار خوردم و دوش گرفتم و رفتم بیمارستان. اونجا ازم ان اس تی و فشار گرفتن خوب بود به دکترم که گفتن ،گفت یه آزمایش هم‌ بده به خاطر سوزش معده. آزمایش که دادم مشخص شد دفع پروتئین دارم و بستریم کردن برای ختم بارداری. معاینه هم که کردن دهانه رحمم کاملا بسته بود و هیچ انقباضی هم نداشتم.
یکشنبه ساعت هشت شب بستری شدم و بهم قرص دادن برای شروع دردها. دو مرحله بهم قرص دادن و تو سرمم هم دارو تزریق میکردن. دردها و انقباض هام تا فردا قبل از ظهر به مرور زیاد و شدید شد. تمام مدت هم دستگاه ان اس تی بهم وصل بود که خیلی به خاطر همون اذیت میشدم،چون دوست داشتم موقع دردها راه برم یا ورزش کنم که دردهام کنترل بشه ولی چون ضربان قلب و اکسیژن بچه پایین اومده بود نمی ذاشتن. میخواستم به پهلو بخوابم که بازم نمیذاشتن چون دهانه رحمم کج شده بود.
مامان مهدیس و سوگند مامان مهدیس و سوگند ۱ ماهگی
سونو رو که ازم گرفتن دکتر سونوگرافی گفت سریع برو زایشگاه نامه ختم بهت بدن گفتم چرا گفت رشد بچت اندازه ۳۴ هفتس ولی سن بارداریت تو ۳۹ گفتم خطرناکه گفت نه ولی هر موقع بری بستری روز پنجشنبه بود و اومدم خونه و همسرم گفت اگر خطر نداره بمون شنبه برو دکتر ببین چی میگه
دوباره پرس و جو کردم و گفتن نه مشکلی نیست شنبه برا ۹ صبح درمانگاه بیمارستان وقت گرفتم تا اگر نامه بستری هم داد زایشگاه اذیت نکنه و رفتم دکتر و نامه بستری داد و دوباره سونوی iurg فک کنم که برا رشد نوشت برام و گفت برو سریع زایشگاه
رفتم و قرستادنم سونو و تو سونو iurg ثبت نشد و surg ثبت شدم و بستری شدم
ساعت ۱۲ ظهر بستریم کردن دو سانت و داخل سرمم امپول فشار رو زدن و انقباض هیچی نداشتم ساعت یک کم کم دل دردام اومد سراغم ولی کاملا درد پریودی و قابل تحمل تا ساعت ۴
معاینه کرد و هنوز دو سانت بودم و دوباره یه دوز دیگ امپول زد و کم کم دردا داشت جدی میشد ساعت ۶ معاینه شدم و شده بودم ۴ سانت دوباره امپول فشار و یه امپول دیگه هم زد داخل انژکت و گفت اینو میزنم ممکنه گیج بشی و راست گفت