تجربه زایمان مامان راحی 2

دیگه همون شب به ماماش که کل بارداری و قبل از بارداری راهنما و کنارش بوده پیام میده
صبح هم ماما جان چندتا سوال میپرسه ازش و ظهر بهش میگه برو بیمارستان
یا کمالی برو یا مریم
مامانم چون از مریم چییز خوبی نشنیده بوده
تصمیم میگیره بره کمالی که خودش اونجا بدنیا اومده🙄

رسیدیم ظهر جمعه و یه بیمارستان شلوغ
بابامم که فوبیایی بیمارستان طبق معمول تو بیمارستان اعصابش خط خطی شدو قاطی کرد، منتظر یه جرغه بود اما مامانم مثل همیشه صبور (طفلی) 🫢😁
خلاصه نوبتمون شد رفتیم خانم مامایی که اونجا بود ماشاﷲ خوشگل و بامزه بود اول از همه هم به مامانم گفت چه مژه های ابی داری

(این مژه ابی مامانم داستان زیاد داره 😂)

خانم ماما گفت فشارت بالاست و باید دکتر اورژانس چک کنه
باباییم گفت خودت ببرش تو نزار ما تو صف وایسیم
بابایم کلا از صف بدش میاد بخصوص صف نون🫤😐

دیگه خانم ماما مامانمو برد تو اتاق پزشک اورژانس و دکتر گفت باید ختم بارداری بشه
و همونجا قلب مامانم داشت وایمیسادو بغض گنده ای گلوشو گرفت🥹💔

۳ پاسخ

الهی قربونت بشم

قدمش مبارک باشه عزیزم 😍🥹🥹

ای جانم

سوال های مرتبط

مامان 💙کارن💙 مامان 💙کارن💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان مامان راحی 7

دکتر و اکیپشون بازم مردد شدن که ختم بدن
که رفتن مامانم با ماما صحبت کرد و گفت انتیم
37 هفتس

که نگا کرد و بعد از در اتاق فریاد زد خانم دکتر این بیمار سونوش 37 هفتس

ان سی تی بچه هم خرابه(اینجا بود که من به کمک مامانم اومدمو با یه ان سی تی خراب)

دکترو مجبور کردم منو بدنیا بیاره
اخه دلم نمیومد مامانم تو بارداری اذیت بشه
تمام اذیت هارو خودم مثل یک مرد کوچک به جون خریدم 🥹🥹

دکتر گفت پس ببرین اتاق عمل
ماما جون اومد به مامانم گفت اخرین بار چه ساعتی چییزی خوردی
گفت ساعت 8 صبح یک عدد خرما
گفت پس بخواب و استراحت کن چهار ساعت ناشتایی میخوایم
که ساعت 12:30 اومدن مارو بردن اتاق عمل

خانم دکتر بیهوشی هم اومد
به مامانم گفت چه قشنگی
خودشم خیلی قشنگ و خانم بود به چشم خواهری 😁🫢
بی حسی زد به کمر مامانم درد هم نداشت باید

بعدم یه پرده خیلی بلند کشیدن جلو چشم مامانم
خانم دکتر عزیز خانی که شروع کرد به مامانم گفت سزارینت رو مدیون فشار خونت باش
مامان 🤍🫧نها مامان 🤍🫧نها ۳ ماهگی
🌿 تجربه زایمان سزارین
پارت چهارم
دکتر دوباره اومد گفتم تورو خدا خانم دکتر هرچی بخوای بهت میدم فقط منو ببر سزارین 🥺
دکتر خندید و گفت خانم اینطور که نیست هرچی دلش خواست ببرمش سزارین باید یه دلیل داشته باشه 😶
منم میگفتم خب ضربان قلبش اومده پایین حالا هی میخواست بگه نه اون که نرماله طبیعیه
یه چیزی که یادم رفت این بود من گلاب به روتون هم روز زایمان هم روز قبلش هر چیزی رو که می‌خوردم استفراغ میکردم حالت نمی‌دونم چرا ؟!
ساعت۲دقیق یادم نیست چون درد داشتم که یه ماما اومد تو اتاق و گفت یه خبر خوب بهت بدم قراره بری واسه سزارین 😍
اون لحظه احساس کردم اون ماما یه فرشته بود که این خبر رو بهم گفت اصلا یه جوری خوشحال شدم فک کنم تو زندگیم هیچ وقت اینجوری خوشحال نشدم😅
از خوشحالی همون لحظه به ماما گفت خدارو شکر به خدا سال دیگه هم میام پیشتون ماما با تعجب بهم نگاه کرد و خندید و گفت دختر تو خیلی رو داری نگاه‌ کن الان داری جون میدی منم گفتم بخدا چون قراره از این به بعد سزارین بشم سال دیگه هم میام 😂
از اون روز تا حالا مامانم بهم میگه واسه سال دیگه هم باید واسه‌م نوه بیاری قول دادی 😑😂هی دارم بهش میگم اون موقع شک بهم وارد شد واسه همین گفتم میگه من کاری به اینا ندارم 😂😂
خلاصه رفتم واسه سزارین اورژانسی 💃💃