۱۲ پاسخ

خداروشکر عزیزم تونستی نذری بده

وایییی یا خداااا😔😔😔😔

خداروشکر چیزیش نشده صدقه بده براش و خواهشا دراتاقو قفل کن بذار توحال جلو چشمت باشه
دخترمنم تا میرم اتاق فوری میاد چون میزتلویزیونو جم کردیم گذاشتیم اونجا همش کشوهاشو باز میکنه میترسم ب چیزخطرناکی دست بزنه فوری میارمش توهال
خدا خودش مواظب همه باشه بخصوص کوچولوهامون

اخی عزیزم خداروشکر چیزیش نشد

صدقه بنداز خواهر این روزا سرگرم خونه تکونی خیلی مواظب بچه هام باشید .خداروهزار مرتبه شکر به خیر گذشت امام حسین نگهدارش باشه

خدا رحم کرده عزیزم صدقه بزار

ای وای مریم خدا رحم کرد مراقب باش

وای عزیزم خدا رحم کرده حتما صدقه بزار کنار به خیر گذشته

میگن خدا برای هربچه ای فرشته نگهبانی گذاشته دروغ نیس🙂

خدا همیشه محافظ و پشت و پناه بچت باشه🤲

ای خدا خدا حفظش کنه گلم عزیزم براش صدقه بزار

وای این چندروز بجز من چننفرومیبینم اتفاق افتاده
خداروشکرررربرات خااهر اتفاقی نیفتاده برا جگرگوشت خوشحالم

سوال های مرتبط

مامان یاسین مامان یاسین ۱۳ ماهگی
چند روز پیش یه اتفاقی افتاد اومدم اینجا بپرسم که اشکالی نداره بعد گفتم صددرصد استرس بهم وارد میشه میگن خطرناکه و اینجور حرفا نپرسیدم
حالا که اتفاقی نیوفتاد اومد بگم 😂
ما یه میز تو پذیرایی داریم که از میزای دیگه بلندتره و یاسین هیچ موقع از این نگرفته بود بلند بشه دستش نمیرسید درست حسابی
بعد من پوشکش باز کردم شستمش بعد سودوکرم زدم به پاش و پوشکش کردم پمادشو گذاشتم رو اون میز رفتم تو دستشویی دستمو شستم اومدم بیرون شاید کلا دو دقیقه شد ؛ دیدم یاسین رفته از اون میز گرفته بلند شده نمی‌دونم چجوری دستش رسیده سودوکرم رو از رو میز برداشته همونجا درشو باز مرده بود دستش زده بود تو اون من که اومدم دستاش کاملا کرمی بود و همونجا وایساده بود داشت مک میزد 🤧🤕 سریع گرفتم بردمش دست و دهنشو شستم دیدم ته حلقش سفید نیست خداروشکر چسبیده بود به سقف دهنش سریع پاک کردم و شیرش دادم 🤣
و خداروشکر چیزیش نشد ولی خیلی حرص خوردم 😖 از یه طرف هم جرئت نداشتم اینجا بگم گفتم دعوام میکنن چرا حواست جمع نکردی اینو گذاشتی دم دستش🫢
عکس نامربوط😃
مامان پارساو آیلین مامان پارساو آیلین ۱ سالگی
مامان گردو کوچولو مامان گردو کوچولو ۱۶ ماهگی
امروز یه اتفاق ترسناک افتاد 😔😔😔
هنوز که هنوزه حالم بده
و دستام میلرزه
بهش که فکر میکنم تپش قلب میگیرم 😞😞
امروز ناهار واسه رادمهر عدسی گذاشتم
غذا رو تازه خاموش کردم کشیدم داخل بشقاب گذاشتم روی کابینت
رفتم در یخچال کره بیارم بریزم داخلش
یهو رادمهر جیغ زد
برگشتم دیدم قد بلندی کرده دستش رسیده به بشقاب کشیده بودش سمت خودش
ظرف عدسی داغ برگشته بود روش کل کابینت و آشپزخانه پرشده بود از آش
😓😓😓
سریع بغلش کردم فکرکردم سوخته داره گریه میکنه ...
مثل سگ ترسیده بودم هیچکس خونه نبود
داد میزدم یاامام حسین بچم
تند تند لباساشو کندم
نگا بدنش کردم دیدم اصلا اش روش نریخته
نمیدونم چجوری ولی خدا خیلی دوسم داشت
خداروشکر نه سرش نه صورتش نه دست وپاش
هیچ جا نسوخته بود .فقط ترسیده بود
اینقدر گریه کردم داشتم میمردم 😞😞
اگه زبونم لال ظرف اش ریخته بود توی صورتش میخاستم چه گوهی بخورم
خدایا شکرت ❤️❤️❤️❤️❤️
توروخدا شما مراقب باشین اشتباه منو تکرار نکنید
مامان چشم بادومی💙 مامان چشم بادومی💙 ۱۶ ماهگی