۱۰ پاسخ

باز به غیرتش بعضیا که اصلا مهم نیست براشون
انشاالله دیگه خدا به دادمون برسه

منم قبلنا دلم میسوخت براش الان نه دیگه.
هرجا دلت بسوزه بعدش کونت میسوزه

خدا این مرد با غیرت و سایشو بالا سر تو بچتون حفظ کنه انشالله

منو همسرم دیشب گریه کردیم
یعنی شوهرم بغض کرد منم گریه افتادم
بیچاره ها هر چی کار میکنن به جایی نمیرسیم
خیلی وقت بود کم حرف شده بود حوصله نداشت رفتم مثلا آرومش کنم حرف بزنیم ببینم چرا اینجوری شده
گفت افسرده شدم خسته شدم هر چی بدو بدو میکنم به جایی نمیرسم
خدا باعث و بانی همه این افسردگی و دل مردگی هامون رو لعنت کنه

بخاطر اینکه شوهرت با غیرت خدا حفظش کنه براتون

بازم به غیرتش والا شوهرمابمیریم یازنده بمونی کمکون نمیده هیچ تازه طلبکارم هست چندروز پیشا یکی دوستانش گوشت نذری اورده بوددرکوچمون داره میره ازشم بگیره وقتی من بهش گفتم خوبه بروبگیرازش میگدمگه از بابامونه😳 میگم وااین چه حرفیه نمیخای بری بدزدی یابه زور بگیری نذر بعدم خودش اورده میگه بیا بگیر بله اجی بعضی مردا م اینطورین

متاسفانه هممون همینجوری هستیم

منم شوهرم دوساعت پیش. همش آه سرد آه سرد. میگفت هزار تومن ندارم و همه قسطهام مونده. چکار کنم 😭😔

ماشالله به غیرتش

🥹🥹🥹🥹🥹

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۳ سالگی
مامانم دیروز به دخترم‌ گفت میام شب جمعه میبرمت بیرون بعد من الان چند وقته درگیر خونه تکونیم امروز میخواسم یخچالما تمیز کنم بعد مادرشوهرم صبح زنگ زد گفت بده بچه رو ببرم خونه عمه با بچها بازی کنه تو هم به کارت برس که تو دست و پا نباشه دخترم خوشحال کاراشو کرد رفت تا عصر که ساعت ۶ بود حدودی اومد خونه انقدر خسته بود که چشماش از حال داشت میرفت بعد همون وقت مامانم زنگ زده کارشو بکن بیام ببرمش میگم ن خستست دیگه مبگه نه و باید بیاد و من از دیشب گفتم بهش و اینا تا اومدن بیان دخترم از خستگی خوابش برد اونا اومدن بالا وایسادن یه ربع خوابیده بعد بیدارش کردن ببرن حالا تازه مامان میگه منکه بهت گفته بودم نباید بچه رو میزاشتی صبح بره میگم مامان تو که میدونی با بچه چقدر کار سخته حالا مگه واجبه بیاد دنبالتون امروز به اندازه کافی خسته شده ولی انگار ن انگار بچه رو زوری برد بهش گفت بهش بستنی ندی تو سرما میگه ن بخاری ماشین و میزنم بعد بخوره😑 خلاصه که انگار من مترسکه جالیسم ن مادر ..شب دوباره میاد تب میکنه رو دستم وسط این همه کاری که دارم
مامان فسقلی🍀⚘🤍 مامان فسقلی🍀⚘🤍 ۳ سالگی
کیا بیدارن مامانا خیلی ناراحتم شاید این حرفام برای بیعضیا بی اهمیت باشه ولی خیلی روح روانم تو عذابه نمی‌دونم چیکار کنم با پسرم موندم اصلا چرا این طوریه هنوز دستشویی رو نمیگه بعضی وقتا جیش کردن رو میگه تو خونه میبرم جیش می‌کنه ولی جای بریم یا کسی بیاد خونه این نه میاد نه میگه قشنگ تو شلوار... حالا پی پی ک کلا از خیلی وقت پیش ک یبوست بود فقط سر پا زور میزد الان هم همون مدلی سر پا پی پی می‌کنه نمیگه دیشب مهمونی بودیم رفتنی براش یه دست لباس بردم بعدش من عجله کردم یا دم رفت براش پوشک بخرم حالا از شانس این تو مهمون رفته بود پشت در بوی گندش خونه رو پر کرده بود یعنی نگم حالم خراب شد خودشم کامل پی پی نمیکنه یه زره یه زره آبروم رفت بخدا خیلی دعواش میکنم که چرا نمیگی اصلا نمی‌دونم چیکار کنم این اصلا تو دستشویی نمیشینه فقط سر پا هست بکشمش نمی شینه کل خونم. زندگیم به گند کشیده حالا جای بریم هم وای یادم میاد همه نگاش میکردن اصلا مابوسه بچه های هم سن پسرم همه قشنگ حرف میزنن و کامل عاقل این هیچی انقد دیشب دعواش کردم الان بیدار شده اهمیت ندادم بهش خستم دیگه تا کی خنگ باشه نمی‌دونم اصلا موندم کسی هست مثل پسرم باشه بخدا کمر برام نمونده از بس جیشش رو بشورم از رو فروش و پتو همه چی اه خدا هی میگم چیکار کردم این چه بود آخه کلا از وقتی دنیا اومده عذاب بود و هست برام
مامان پرنسس کوچولو مامان پرنسس کوچولو ۴ سالگی
مامانا سلام .دخترم سه سالو هفت ماهشه .هفته دوم عید دو شب تب کرد بعدش افتاد به اسهال تو این مدت از شکم درد شکایت میکرد و میگفت پیشونیم درد میکنه اما بعدش خوب شد تو این مدت حسابی چون شوهرم نبود بردمش بیرون و تابش دادمو براش هر چی میخواست میخریوم که حوصلش سر نره اما از اون موقع به بعد روزی یکبار یا دوبار وقتی کار دارم یا نمیتونم باهاش بازی کنم میگه پیشونیم درد میکنه شکمم درد میکنه اما وقتی باهاش بازی کنم یا پیش دوستاش اصلا اینو نمیگه نمیدونم چون خیلی تو دوران مریصیش ازش میپرسیدم شکم درد داری و وقتی میگفت اره خیلی دورش بودم نمیدونم الان داره تمارض میکنه و الکی میگه که حواسم جلب اون شه یا واقعی .هر چی هم میگم بیا بریم دکتر میگه نه نمیام و شروع میکنه نق زدن .مثلا وقتی زیاد دور کارا خونه ام و میگه بیا بازی میگم نمیتونم کار دارم میگه پیشونیم درد میکنه دلم درد میکنه در صورتی که در طول روز که مشعول هست شکایتی نداره .شوهرمم میگه برا پیشونیش دکتر ممکنه سیتی اسکن بگیره ازش .موندم چکنم برا شما هم پیش اومده بچه هاتون تمارض کنن؟
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۴ سالگی
قدر مجرد بودن رو الان بهتر می دونم مجردی رو بیشتر دوست داشتم چون دغدغه ای تو زندگیم نداشتم برام مسایل زندگی مامان و بابام و مشکلاتشون مهم نبود تو عالم خودم بودم مسیولیتی هم نداشتم موقعیت الانم رو دوست ندارم چون هیچکس هیچکس حتی همسرم که تو تمام مشکلات و سختی های زندگی کنارم بوده هم درکم نمی کنه به هیچ عنوان چرا چون من حق ندارم هیچوقت خسته بشم حق ندارم خسته باشم از مادربودن حق ندارم یه بار داد بزنم بداخلاق باشم چرا چون مادرم 😥😭گناه من چیه که صفر تا صد مسیولیت خونه و زندگی و بزرگ کردن بچه هام با منه شوهرم هیچ دخالتی نداشته تو این چند سال یه بار برا محض رضای خدا نگفته زن دستت درد نکنه از این بار زندگی رو دوشته تمام اون زمانایی که بچه هام به شدت مریض میشدن و چند روز بستری بددن تو بیمارستان از پذیرش کردنشون تا مرخص کردنشون از شب زنده داری ها تا خوب خوب شدنشون با خودم بوده و هست الان چند روز دیگه باید درمانشون رو شروع کنم خوب کی می بره کی وقت میزاره خوب منه مادر کیه که روزی سه وعده هر وعده یک ساعت باید بشینه به بچه هاش غذا بده اون کی بود که نوزادیشون تا خوده صبح چندبار بلند میشد شیر میداد و پوشک عوض می کرد اینقدر روپاهاش تکونشون میداد که نه گردن داشت نه کمر این مرد بی وجدان چرا اون روزای سخت رو ندید اگه الان اعصابم ضعیفه حوصله ی بچه هامو ندارم دلیلش سختی های زیادیه که کشیدم و خودم یه تنه بزرگشون کردم چرا اینقدر این مرد باید بی وجدان باشه عوض دستت درد نکنه بشینه شکایت منو به خانوادم بکنه که این خانوم بچه هارو دعوا می کنه 🥺😭به خدا هیچکس هبچکس جز دوقلو دارها منو درک نمی کنه همه از من انتظار دارن بهترین مادر باشم🥺بعد تازه دیشب به من میگه دیگه حالم ازت بهم می خوره
مامان مهراد مامان مهراد ۳ سالگی
مامان عسل و کوروش مامان عسل و کوروش ۳ سالگی
وای من چقد نگران شدم، دخترمو عصری دسشویی شستم ینی شلوارش پی پی کرده بود رفتم شستم گفتم برو شورت و شلوار
بپوش، دخترم رفته بود برا اینکه گرم بشه باسنشو چسبونده بود به بخاری، من تو همون دسشویی یه صدای ریز گریه شنیدم، رفتم دیدم وحشت کرده میگه سوختم دلم ریییخت دیدم بله باسنش کباب شده، سریع پمادای سوختگی که داشتم خیلی عالی بودن زیاد زدم ولی انگار اصلا فایده نکرد ینی مجال نداد که گفت باید لباسمو بپوشم، بعد نیم ساعت دیدم بدترشده، بازم زدم، بازم لباس پوشید، یه ساعت بعد دیدم تاول زده طفلکم بازم پماد زدم ولی به زور پنج دقیقه سرگرمش کردم نپوشید، ینی باورتون نمیشه تو این 6 ساعت یه بار حرف از سوختن و ناراحتی و درد نزد چقدر بچه ها طاقت دارن من دخترم باید به زور بفهمیم چیزیش شده یا جاییش درد میکنه، از این میترسم که نمیگه جاییش درد داره، دختر قوی و باهوشیه ماشالله ولی از اوناست که تو خودش میریزه، الان از درد تو خواب چشماشو گرد باززز کرد جیغ زد سریع پماد زدم دیگه نپوشوندم چون خوابید بعد پماد الانم بالاسرشم برنگرده طفل معصومم