قدر مجرد بودن رو الان بهتر می دونم مجردی رو بیشتر دوست داشتم چون دغدغه ای تو زندگیم نداشتم برام مسایل زندگی مامان و بابام و مشکلاتشون مهم نبود تو عالم خودم بودم مسیولیتی هم نداشتم موقعیت الانم رو دوست ندارم چون هیچکس هیچکس حتی همسرم که تو تمام مشکلات و سختی های زندگی کنارم بوده هم درکم نمی کنه به هیچ عنوان چرا چون من حق ندارم هیچوقت خسته بشم حق ندارم خسته باشم از مادربودن حق ندارم یه بار داد بزنم بداخلاق باشم چرا چون مادرم 😥😭گناه من چیه که صفر تا صد مسیولیت خونه و زندگی و بزرگ کردن بچه هام با منه شوهرم هیچ دخالتی نداشته تو این چند سال یه بار برا محض رضای خدا نگفته زن دستت درد نکنه از این بار زندگی رو دوشته تمام اون زمانایی که بچه هام به شدت مریض میشدن و چند روز بستری بددن تو بیمارستان از پذیرش کردنشون تا مرخص کردنشون از شب زنده داری ها تا خوب خوب شدنشون با خودم بوده و هست الان چند روز دیگه باید درمانشون رو شروع کنم خوب کی می بره کی وقت میزاره خوب منه مادر کیه که روزی سه وعده هر وعده یک ساعت باید بشینه به بچه هاش غذا بده اون کی بود که نوزادیشون تا خوده صبح چندبار بلند میشد شیر میداد و پوشک عوض می کرد اینقدر روپاهاش تکونشون میداد که نه گردن داشت نه کمر این مرد بی وجدان چرا اون روزای سخت رو ندید اگه الان اعصابم ضعیفه حوصله ی بچه هامو ندارم دلیلش سختی های زیادیه که کشیدم و خودم یه تنه بزرگشون کردم چرا اینقدر این مرد باید بی وجدان باشه عوض دستت درد نکنه بشینه شکایت منو به خانوادم بکنه که این خانوم بچه هارو دعوا می کنه 🥺😭به خدا هیچکس هبچکس جز دوقلو دارها منو درک نمی کنه همه از من انتظار دارن بهترین مادر باشم🥺بعد تازه دیشب به من میگه دیگه حالم ازت بهم می خوره

۱۴ پاسخ

خاک توسرهمچین مردا
حق داری عزیزم
درکت میکنم بخداچون من یکی دارم داغونم وعصبی
کارشمادوبرابرمن هس🥺ازخدامیخوام انرژی وصبرت بده گلم🙏🏻

دعوا میکنی که میکنی یبار دعوا کنی ده بار محبت میکنی. یکم زبون داشته باش خانوادتم مقصررن

عزیزم بهت واقعا حق میدم چون همسر خودمم انتظار داره من هیچ وقت خسته نباشم و به دخترم نگم بالا چشمت ابرو هست ،همین که یکم ناراحتم میگه ناشکری نکن نمیدونه من ناشکر نیستم فقط خسته ام و احتیاج به یکم آرامش دارم.یعنی ۹۰ درصد دعواهای ما سر بچه هست ،ولی چاره ای جز صبر نیست این روزا می گذره و بچه ها هم بزرگ میشن.فقط از خدا میخوام که خدا توان مادرها رو زیاد کنه و بس.شما هم که کارت از ما خیلی سخت تره چون دو قلو داری عزیزم

منم دوقلوه دارم شرایطم مثل شما ۷ماهه دنیااومدن گلی حکمتی داره امتحان صبرباید بدیم راضی باشیم به رضای خدا
خودمون باید بسازیم ازهیچ کس انتظار نداشته باشیم

میدونی مشکل از تنبلی مرداس که به واسطه اون همه مسئولیت ها رو زن برمیداره
من خودم یه مدلشو دارم میدونم چی میگی

چقد حرفای دل منو زدی باورت میشه من دوست دارم هیچوقت خونه نباشه چون بیشتر با بچه ها میره رو اعصابم تنها باشم بهتر بچه هامو کنترل میکنم همه مردا بی وجدانو چشم سفید شدن چون فکر میکنن خونه ایم هیچکاری نمیکنیم منم خیلی دلم میخواست مجرد باشم واسه خودم زندگی کنم بچه هام زیاد کاری به😁😁😁م ندارنا این مرده بیشتر رو اعصابمه

الهی فدات شم.خدا قوت بانوووو مامان مهربون و نمونه♥️
منم دقیقا شوهرم اینجوریه شایدم حتی بی درک و بی وجدان ترررر.دقیقا منم از بار زندگی و...بگیر تا کارای بچه و تموووووووم مسئولیت ها همش با خودم بوده.بخدا تا شب زایمانم خودم غذا پختم و شستم و سابیدم الانم کامل خودم تنها بچه رو بزرگ کردم با کمک خونوادم.به قول شما یبار تشکر که نکرد هیچ همیشه خدا طلبکار هم بود و ایرادهای الکی گرفت و روحیه و انگیزمو خراب کرد.قشنگ میفهممت🥲💔

کاملا حق داری عزیزم خدا بهت صبر بده من که یکی دارم اعصاب کلا بهم ریخته البته منم دعوا که میکنم شوهرممیگه حق نداری بداخلاق باشی دعوا کنی چون مادری و از این حرفا ولی واقعا اعصابمون نمیکشه و فقط وفقط یه مادر میتونه مادرو درک کنه
خانوادت اینجور مواقع باید پشتت باشن ممکنه از چشم شوهرت بیافتن ولی حساب کار دست شوهرت میاد

بگومنم اگه بهت پول درست حسابی میده یه تایم کوتاه پرستاریاخدماتی بگیربرو بیرون دوربزن بیا روحیت عوض میشه یایک ساعت بخواب

اینم عین شوهر منه همش میگه تو ناشکری جای داد زدن بشین باهاشون کنار بیا تازه اگه حرفیم بزنم میره به خونوادم میگه که من با بچه ها کنار نمیام و غر میزنم حالیش نیس که من بار زندگی و بچه ها رو دوشمه خستم توانم رسیده به صفر
همشون همینن

حق داری ت بهترین مادری حتی با این همه مشغله سعی کردی با پیجت حال و هوات رو عوض کنی اون هم بازم ب خاطر بچه هات الان هم ک تو پروسه پوشک گرفتن ماهلین هستی هر چی بگی حق داری همه از جایگاه خودشون میشینن قضاوت میکنن یه بار نمیان از چشمای ت دنیا رو ببینن فقط میتونم بگم حق داری خط ب خط حرفات درسته

انشالله همین دوتا دسته گل قدر دانت باشن وخداحفظشون کنه
راست میگی بچه داری سخته مال من شیره ب شیرن از دوقلو هم سخت تر
درکت میکنم
خدا قوت

من هم پشت همی دارم و. کلا ادم کمال گرایی هستم و. همه چیزو ب نحو احسنت میخام بخاطر همین کارام زیاده
خیلی ادم محتاطیهستم ک کسی ازم ناراحت نشه ولی هربار هرکس چ شوهر چ خانواده ها بگن چرا. ب بچه ها دعوا میکنی میگم دخالت نکنید مادرشونم شب بیداری
بارداری
زایمان با من بوده یبارم دعپا

وای چقدر تومنی بااین تفاوت که من پریشب به خاطر ده دقیقه خوابیدن که بچه هابیداربودنوخسته بودم خوابیدم یه دعواکردیم و یه کتک درست وحسابی خوردم حق ندارم روزابخوابم کارای شخصی بکنم ازصبحم که توبیمارستان داشتم دنبال تب دخترم میدویدم ودکترگفت که ۵روزبایدتبشونوتحمل کنی ومنی که پریودم وصبح تاشبم بایدخونه تمیزکنم واخرش حق نیم ساعت استراحت ندارم وشوهرم بگه که تورونمیخوام یاتوچرااینج وریی وهمش حرصم بده

سوال های مرتبط

مامان شاه پسر(مزون) مامان شاه پسر(مزون) ۳ سالگی
سلام ظهرتون بخیر
اینجا همه خانومن و مادر
که طبیعتا شرایط و احساس ترس من بخاطر پسرمو بهتر درک کنن
اینا پیامای دونفر جداس که با بابای بچم در ارتباطن
از اینورم گهگاه واسه من خودشیرین بازی درمیاره که آره من سمتت اومدم تو راه نیومدی(حقیقتا اینقد حالی به حالی ه که اصلا نمیفهممش و منم اصلا باهاش کاری ندارم )

ولی شما به عنوان یه خانم اینارو تو گوشی همسرتون ببینید (اینم بگم این ارتباطا ۳ماهه که ادامه داره)

پ.ن:من کوووووچکترین احساسی بهش ندارم فقط حرف نزدیکترین افراد زندگیم که هی میگن تو بدبخت شدی شاهان بدبخت شده دو روز دیگه شاهان بزرگ میشه با بقیه که بابا دارن فرق میکنه هی بهت میگه من چرا بابا ندارم
منو تحت فشار میذاره دیشب تا ۴صبح گریه کردم میگفتم خدتیا خودت یه چیزی نشونم بده آروم شم(و صبح این چتا رو دیدم)

آخر ماه جلسه دادگاه طلاقمه و به جان شاهانم حتی یک لحظه پشیمون نشدم فقط بابت پسرم دلهره دارم
میشه یه چیزی بگین آروم بشم
ممنونم که دردکدل های هرروز منو تحمل میکنید
مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۳ سالگی
۱-خانوما سلام میخوام خودتون رو جای من تصور کنید چندلحظه، من خیلی دوست داشتم به بچه م شیرمادربدم چون اون اولی خیلی بدخواب بودمیگفتم به این یکی بعدسه ماهگی شبا شیرخشک میدم که یه کم بخوابه،بچه که به دنیااومدمتوجه شدیم گریه ریسه ای میره وخیلی برام سخت بودوواقعاچندباری منوترسونده تا الان ازبس یهونفسش میره پایین،من خیلی خیلی شیرداشتم تا ده روزگی بچه از تب و دردشیرنمیتونستم دستاموحرکت بدم مثه مجسمه شده بودم وخب بچه از روز اول توی بیمارستان هم سینه رو نمیگرفت طوری که پرستارابردن معدشو تخلیه کردن دوباره آوردن یه کمی شیرخوردخلاصه توهمون گیروداردردشیربودم که شیرم تبدیل به آب خالی شد یهو یه ۲۴ ساعت بچه گریه کردبردیم دکترگفت گشنه ست وباخوردن شیرخششک بچه واقعا آروم شدوخوابید با خودم گفتم چندروزی شیرخشک میدم وقطع میکنم اوایل بین شیرخشک دادنا به هرسختی بودخودمم شیرمیدادم تا اینکه کم کم از یه پیمونه شیرخشک رفتیم به دوتا و بچه بازم گریه میکرددرواقع بازم گشنه بود اینجا تقریبا یک ماهه بود بعدچندروز بردیم ختنه و نخ بخیه ش زودافتادوزخم بچه واشد از اون طرف رادمهر خیلی به من میچسبید وهمش میترسید بدون من بمونه روزای سختی بود مثه همه روزای سخت مامانای دیگه خلاصه گذشت وگذشت تا اینکه بچه شیرمنوهی کمترخورد و حدودا سه هفته پیش یه ۴۸ ساعت اصلا نخورد دوباره تقلا کردم ندرونیازکردم و خلاصه به هرزحمتی شده دوباردرروز بهش شیرمیدادم تا اینکه دوباره از دیشب شیرنمیخوره این وسطاهردوبچه مریص هم شدن و کوچیکه الان آنتی بیوتیک میخوره
مامان پارسا مامان پارسا ۳ سالگی
مامان محمد صدرا مامان محمد صدرا ۳ سالگی
سلام خانما بیاین از اتفاق هایی که واسم افتاد بهتون بگم من دوتا دختر دارم ۱۰ ساله ۷ ساله و یک پسر ۴ ساله که ناخواسته حامله شدم و خیلی خیلی ناشکری میکردم چون هم فعلا بچه نمیخواستم هم سزارینی هستم و میترسیدم ولی با خودم میگفتم حالا شاید پسر شد که بشن دودختر و دو پسر تا روزی که رفتم سونو و دکتر گفت دختره که خیلی ناشکری میکردم میگفتم خدایا چرا بهم یه پسر دیگه ندادی که پسرم هم داداش داشته باشه و خیلی چیزایه دیگه بعضی وقتا اشکام میریخت که چرا دختر شد و اینا تا وقتی که رفتم سونو انومالی ۱۸ هفته اونجا بهم گفتم بچت مشکل داره و مشکوک به سندروم هست باید بری ازمایش امینیوسنتز بدی که دنیا رو سرم خراب شد فهمیدم که این ضربه ناشکری هام هست تا ازمایش دادم و جواب ازمایش اومد مردم و زنده شدم شب تا صبح گریه میکردم و توبه میکردم جواب ازمایش خداروشکر سالم بود این واسم یه درس عبرت شد که دیگه ناشکری نکنم البته ناگفته نماند من هیچ فرقی بین دخترا و پسرم نمیزارم دخترام همه دنیامن دختر بزرگم تا جواب اازمایش اومد شبا بیدار بود و باهام گریه میکرد و همیشه دست به دعا بود فقط من میخواستم پسرم یه داداش داشته باشه ازتون میخوام هر چی از خدا میخواین به درستی از خدا درخواست کنین نه مه مثل من😔..........
مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۳ سالگی
سلام به همه ،چطورین؟ یه سوال دارم شاید به نظرتون خنده دارباشه ولی من این روزا واقعا خسته ودرگیرم(همش به خاطر بچه داری نیستا) و مغزم کارنمیکنه🙄،این عکس آشپزخونه من وقتی که تمیزه، بعدشوهرم به من گیرمیدی هیچ چیزی نباید روی سطح اپن و زیرپنجره باشه، من روی اون قسمت کانترزیرپنجره قرص آهنو شیرافزا وقطره کولیک بچه رو میذاشتم که جمع کردم، الان گیرداده فلاسک آب و قوطی شیرخشک هم اینجا نذار😑😐، به نطر شما کجا بذارم؟ اصلا لازمه اینارو هم بردارم؟ بعدحالا فک نکنین شوهرم چقدرمرتب و منظمه ها، لباساشو درمیاره پرت میکنه کف اتاق ، یهو پیراهنش روی اپن هست وسایلشو همش گم میکنه چون اصلا براش مهم نیست چی رو کجا میذاره و خیلی کارای دیگه، ولی خب دیده اطرافیانم بهم گیر میدن که وسایل اصافه رو جمع کن اینم بهم گیرمیده(من چون خودم اصلا نمیتونم با بچه ها بازی کنم(نمیدونم چرا نمیتونم😔) اسباب بازی هارو زیادجمع نکردم به امیداینکه بچه سرگرم بمونه واسه همین به هم ریختگی توی خونه من زیاده اما همه چیز تمیزه یعنی ازشستشو چیزی کم نمیذارم