۱۰ پاسخ

هوا عالی☀️🌤️

تصویر

🌈⚡️☄️💥

تصویر

دلم یکم باز شد☀️

تصویر

انشاالله خونه بخریدگلم.سخت نیست خونه مامانتی؟من بخاطر بچم ی ساعت میرم دلم میخواد فرارکنم

انشالله خونه بخرین

مگه نمیرین خونه پدر شوهرت عزیزم؟

چه هوای خوبی چه پارک قشنگی. چقد بوی بهار میده
مشهد هنوز سرد و زمستونه. هیچ درختی جوونه نزده. حتی اوایل بهارشم سرده

از کی خونه مامانتی ؟

انشالله همه چی درست میشه❤🤲

شکر خدا دلت باز شد

سوال های مرتبط

مامان سیده فرنیا مامان سیده فرنیا ۳ سالگی
شبا من ساعت ۸ونیم میرم پیاده روی تا ۱۰ونیم شب با دوتا از دوستام اونا از من بزرگترن،البته همسایمون میشن خانومای خوب و باشخصیتی هستن و مورد تایید اجتماع و محیط زندگی ما چون شبه ودیر وقته نمیشه باهر کسی رفت امیدوارم که منظورمو گرفته باشید وگرنه من باهر کسی اهل نشست و برخاست نیستم ،شوهرم تو این تایمی که من نیستم از صحرا میاد خونه(صحرا منظورم زمین کشاورزی الان فصل برداشت گندم هست عزیزای دلم وکاه گندم )از قبل من شام رو حاضر میکنم و اون که میاد اول میره دوش میگیره بعد تا از حموم در بیاد دخترم سفره شام رو پهن میکنه ،براش چای میریزه با هم میشینن سر سفره و چهار تایی غذاشون رو میخورن بعدش هم جمع میکنه ،دختر داشتن بقران نعمته برای هر خونه ای من بارداری سومم خداخواسته بود ،فرنیارو خدا به ما داد آرزو کردم دختر باشه و دخترم خواهر داشته باشه قدر دختر هاتونو بدونید در نبود من مدیریت خونه با دختر بزرگ منه از پس همه چیز هم بر میاد شکر خدا فقط از ظرف شستن متنفره که اونم بزرگتر بشه یاد میگیره اگر دختر بزرگم نبود زندگی برای من خیلی سخت میشد اینا رو دلی براتون نوشتم تا برم سر اصل مطلب میخوام از ذوق دیشبم براتون بگم😚دیشب که من برگشتم از پیاده روی خونه چهل دقیقه ورزشمو کردم و رفتم دوش گرفتم ،من چون شبا شوهرم خسته اس الان چند شبی بود که پیشش نمیخوابیدم و داخل حال میخوابیدم تنها اونم داخل اطاق خواب می‌خوابید ساعت چهار صبح هم میرفت سر کار ،من فکرم این بود خسته اس بزار استراحت کنه و بخوابه آخه تادیر وقت کار میکنه و من مزاحم استراحت نشم(از سر دلسوزی)ولی دیشب بهم پیام داد صبح دیر تر میرم سر کار ساعت ۸صبح بیدارم کن،
مامان مجتبی و مرتضی مامان مجتبی و مرتضی ۳ سالگی
پسرای خوشگلم خردادیا مامان تولدتون مبارک
الهی که همه ی بچه ها زیر سایه خداوند و ائمه عاقبتشون ختم بخیر باشه ان شاءالله

در چنین روز ساعت بعد از نماز صبح دردای من شروع شد زیاد جدی نگرفتم چون هنوز موعدم نبود
بعد تا ساعت ۷ صبح هر چی این پهلو اون پهلو شدم دیدم نه نمیشه خوابید
از جام پاشدم تا از لبه مبل گرفتم از جام بلند بشم یه تیری کشید دلم خشکم زد و ترسیدم
اروم به طرف آشپزخونه حرکت کردم سماور روسن کردم و با خودم گفتم صبحانمو بخورم که اگر دردام جدی بشه لااقل چیزی خورده باشم جون داشته باشم😂
ساعت ۹ شد زنگ زدم مامانم گفتم مامان من درد دارم گفت مامان جان من که راه دورم زنگ بزن مادر شوهرت بیاد
زنگ زدم و گفتم مامان من درد دارم اونم مثل من اولش جدی نگرفت گفت اخه الان موقعت نیست گفتم شروع شده
کاراشو کردو امد پیشم
مجتبی از خواب بیدار شد و صبحانشو خورد
از مامانا گهوار کمک گرفتم که چکار کنم گفتن بذار تایم دردات کم بشه بعد برو بیمارستان و دوشم بگیر
من حمام رفتم مادرشوهرمم امد کیسمم کشید😂😂توی اون درد 😁بعد دیگه تا همسرم برسه ساعت ۲ شد رفتیم بیمارستان و تا روی ویلچر نشستم خیس شدم گفتم وای من اصلا سر مجتبی این چیزا رو تجربه نکرده بود .فکر کردم کبسه ابمه ولی رفتم داخل گفتن بدو بچه داره میاد بهم گفتن ده دقیقه دیر تر رسیده بودی بچه تو ماشیم میومد😂 ساعت۳ مرتضی معجزه زندگیم شد .خدایا شکر .خدا یا به همه ی ارزومندا این نعمتو اعطا کن .الهی آمین
مامان یاس مامان یاس ۳ سالگی
سلام بچه ها خوبین
من که اصلا خوب نیستم مغزم داره میترکه، دخترمو از بعدازظهر بردم بیرون خرید بعد رفتیم پارک کلی بازی کرد که دیگه خودش خسته شد بعد دوباره اومد خونه با باباش کلی بازی کرد ،طوری که موقع شام خوردن همش چشماشو می‌مالید میگفت خوابم میاد ،هیچی بردم بخوابونمش هی تکون بده رو پام هی تکون بده،مگه میخوابه،آخرش عصبی شدم گذاشتمش رو تختم گفتم خودت بخواب اومدم بیرون،همینطوری هی گریه میکرد،از ی طرف اعصابم خورده که داشت گریه میکرد از ی طرف دیگه هم به قرآن دیگه مغزم نمیکشید پاهام و کمرم دیگه توان نداشت که بیشتر تکون بدم،بابا منم آدمم دوست دارم ی ساعت تو کل شبانه روزی برای خودم باشم،یا کار خونه یا بازی با بچه یا پارک کارم شده همین ،ی موقعی کارم تموم میشه که ساعت میشه ۱ شب،بعد به خاطر اینکه دوست دارم یکم مال خودم باشم از اونور تا ۲ ،۳ بیدارم بعد صبحها با خستگی بیدار میشم،هنوز نخوابیده داره گریه میکنه ،یعنی مثل سنگ شدم دارم هم حرص میخورم هم دلم میسوزه ،ولی واااااااقعا دیگه کشش ندارم دوباره برم تو اتاق