#درددل
کاش یاد بگیریم حرفامون و کی و چجوری بزنیم حتی اگه از رو دلسوزیه
من وهمسرم از اول تصمیمون این بود که نه زود بعد ازدواج بچه دار شیم نه توی سن کم ولی هرموقع بچه دار شدیم اختلاف سنی بچه هامون زیاد نباشه
اوایل که فهمیدم باردارم خیلی خوشحال بودم و همش رویابافی میکردم میدونستمم قرار نیست خیلی اسون و بهشتی باشه اوضاع
دختر دومم به امید خدا اسفند ماه بدنیا میاد و تقریبا دوسال و دوسه ماه اختلاف سن دارن
تا ماه پنجم قبل اینکه شکمم بالا بیاد همه چی خوب بود اما کم کم اطرافیان و نزدیکا هی شروع کردن‌به حرف زدن
بیچاره بچه اولی کم توجه میشین بهش یهو بزرگ میشه براتون
تو اصلا نمیتونی برسی بهش بچه عقده ای میشه
نکنه اولیه بزنه بچه نوزاد و چجوری میخوای حواست باشه
اصلا از الان اولی بده پیش مادرت عادت کنه اونجا بزرگ شه
تو نمیتونی توجه کنی به هر دوتا
اولی سرخورده میشه افسردگی میگیره
و…
اوایل سعی میکردم عبور کنم و توجه نکنم اما واقعا کم کم احساس افسردگی کردم انقد افکارش رفته توی وجودم که همش برای دختر بزرگم گریه میکنم یا مثلا یه داد خیلی ساده که هر مادری ممکنه سر بچش بزنه و سرش میزنم میگم نکنه برای بارداری و دومیه باعث من دارم اعصابم و سر اولی خالی میکنم

۸ پاسخ

عزیزم اشکال نداره الان هورمون‌های شما تغییر کرده و بیشتر حساس و زود رنج شدید ولی واقعا کاش این فرهنگ به وجود بیاد که مردم سرشون تو زندگی خودشون باشه و حتی برای بقیه دلسوزی الکی نکنن،من هم برای بچه دومم خیلی از اطرافیان حرف شنیدم که حالا برای چی بچه آورده و یکی داشت بهش بود و خودش الکی درگیر کرده و خیلی حرفه‌ای دیگه که همچنان هم از اطراف به گوشم میرسه ولی یادت باشه عزیزم در دروازه رو میشه بست در دهن مردم رو نه شما هم یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه انشالله که دختر نازنینت به سلامتی بدنیا میاد و دنیا تون چند برابر زیباتر میشه

آخ دقیقا حس و حال من و داری ‌ ..
چند روز اول بعد زایمانم اینقدر گریه کردم که حد نداشت از بس حرف مفت میزدن

نمیخام ناراحت کنم
ولی تا حدودی راس میگن
خاهرشوهر من بچش چعارساله بود حامله شد
بچه بزرگه میومد تا میگف مامان فلان چیز میگف خودت بردار خودت بازی کن باید ب ابجی برسم
یا برا کار خونه میگف مواظب ابجیت باش
نمیگم مادر بدی ها اصلا هیچ مادری بد نیس از دل جونش برا بچها مایه میزاره
کوچیک ترین دعوایی میکنیم بچمونو خودمون عذاب وجدان میگیریم
الان دخترت داره میره تو سن لجبازی
من دخترم ب حدی اروم و با ادب بود همه میگفتن خوشبحالت الان بشدت لجبازی میکنه
همش همه چیو پرت میکنه جیغ و داد یعنی رد دادم کامل
حالا فک کن دختر کوچولوت دنیا بیاد ناخداگاه توجه شما میره سمتش چون کوچیک تره قطعا دختر بزگتون حسودی میکنه حتی احتمال داره بخاد بزنه بایدچهار چشمی مواظب بازی دوران سختی و پیش رو دارین
دوستم دقیقا بچش دوسال و سه ماه دخترش دنیا اومد گریه میکنه میگ حتی دستشویی نمیتونم بزم مبادا سهیل خاهرشو بزنه
بارها گرفته بچه رو زده
میگ تا دراز میکشم شیر بدم حسودی میکنه میگ بیا منو بغل کن
خداکنه بچه شما اینجوری نباش ک اذیت نشین
ولی همه بچه ها حس حسادت و دارن
من خودم تجریه بچه پشت سرهمو داشتیم
مامانم بچعاش ی سال و نیم فاصله دارن باهم مامان و عمم همزمان با اینا درگیر بودن
هرروز اینا دعوا داشتن ی روز بدون دعوا اگ میگذشت قطعا اسمون میومد زمین
انقد وسیله شکستن
دوتا تلویزیون چقد شیشه بوفه انقد ک شکستن دیگ یادم نمیاد خخ
صبر و تحملتو خیلی ببر بالا ک دو سع سال سختی داری
خدا قوت

امان از این مردم ، واقعا آدم نمیدونه وی بگه شمام ناراحت نباش گلم حرفای پشت سر جایش همون پشت سرمونه این موضوع نه تنها در مورد بچه دار شدنه بلکه در هر چیزی مردم عادت کردن به سرک کشیدن 🥲

عزیزم تو بهترین مادر دنیا هستی
به اطرافیان که این حرف میزنن بگو ظرف اش هر چقدر که داغ بشه مثل اش نیست الان امکان داره دوسال اول سخت باشه وای بعد دوسال هم بازی هم میشن همین دوست آشنا میشینن میگن خوب کردی پشت هم آوردی

عزیزم
با خوندن کلمه به کلمه نوشته هات بغضم گرفت
چون دختر منم دو و نیم سالشه و من یک ماه دیگه قراره زایمان کنم
بعضی آدمای بی شخصیت انقد حرفهای تلخ و زننده زدن که از عالم و آدم بیزارم

عزیزم انشاالله هیچ مانعی. برا. حال خوبتون وجود نداشته باشه ولی از منی که دقیقا با ایناختلاف بچه دوم اومد اونم یهوویی ناخواسته واقعا واقعا حرفشون درسته. واقعا سختی صد برابره واقعا. سخته بچه ناخدا گاه. مثل قبلش نیس. و .... من هنوزم با اینکه دخترم الان ۲سالو خورده ای هست و پسر. ۵سال. و خورده ای ولی باز جیگرم پاره پارس برا پسر و میگم ظلم کردم. 😭😭😭😭😭😭🥹🥹🥹🥹حالم خوب نیس وقتی. داد میزنم سرش یا وقتی کاری میکنه کوچیکه. گریه کنه میگم مقصر همه اینا خودمم ن پسرکم🥹🥹

یا مثلا هر چی میخوام برای یه کدوم بخرم حس میکنم حتمااا باید برای اونم همین باشه وگرنه کم کاری منه
هزار تا کوفت و مرض دیگه
انقد بهم فشاااار روانی اومده که اصلا بارداریم حس خوبی بهم نداده و اصلا این ماه اخر خیلی گریه میکنم و همش افسردم
تورو خدا به همین وقت اذان دعام کنین
برای بچه هام مادر خوبی باشم و بچه هام سلامت باشن🙏🏼🥹
لطفا اگه کسی با همچین شرایطی اطرافتون هست این حرفا رو بهش نزنین
خییییلی سخت میگذره خیلی

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی و آریا مامان امیرعلی و آریا ۲ سالگی
سلام میخواستم یه تجربه مهم باهاشون به اشتراک بذارم که بیشتر از مامانت به بدرد اونایی میخوره که اقدام به بارداری هستند


من در این روزای گذشته با پسرا بویژه امیرعلی دچار یه سری چالش ها شدیم امیرعلی بشدت عصبانی شده بوده سر همه داد میزنم همش غر غر گریه میکرد

دیگه رفتم پیش مشاور باهاش صحبت کردم مشاور خواست که امیرعلی بره جلسات بازی درمانی و منم برم برای مشاوره برای یادگیری روابط فرزند پروری بهتر

جلسه اول که باهاش داشتم فهمید که من یه سری مشکلات حل نشده در گذشته و حال دارم که باعث حال بد من و انتقال اون به بچه ها میشه و باید درمان بشه

می‌خوام بگم قبل از بچه دار شدن ای کاش یه سری از مشکلات مثل خشم و استرس و اضطراب و مشکلات که با همسرمون داریم حل کنیم به کمک یه مشاور بعد بریم سراغ بچه دار شدن چونکه بزرگ کردن یه بچه خیلی مهمه پر از چالشه

رفتن پیش مشاوره اگه احتمالأ یه مشکل کوچولو هست بهتون پیشنهاد میکنم

من بعد از گذشت چهار جلسه که حدودا یک ماه شده حال خودم خیلی بهتره و این حس به امیر علی و آریا هم دادم


گرچه هنوز جلسات تموم نشده راه دور و درازی دارم ازتون می‌خوام برای اینکه بتونم این مشکلات حل کنم برام دعا کنید چون راه خیلی سختی اما خوبی انتخاب کردم من باید عوض بشم چونکه دیگه یه مامانم
مامان فندق کوچولو مامان فندق کوچولو ۲ سالگی
امشب رفتیم پارک جامون رو یه طوری انداختیم که روبروی سرسره باشیم و پسرم رو ببینیم اولش که شام خوردیم شلوغ بود یا من میرفتم سر میزدم یا شوهرم بعد خلوت شد فقط پسرم بود تو سرسره به بچه اومد یه عروسکم دستش بود پسره من کلا خیلی بچه ها رو دوس داره رفت سمتش برای بازی بچه هه ماشالله هاپاره بلند داد زد که نمیدم مال خودمه برو اونور میخاست قورت بده پسرمو من خیلی آتیش میگیرم کسی سر پسرم داد بزنه چون هنوز صحبت نمیکنه ونمیتونه منظورش رو بگه دیدم داره اشک میریزه میاد سمت ما بدو بدو رفتم سمت اون بچه رو سرسره داد زد که عروسکمو نمیدم بهش مال خودمو منم بهش گفتم خوب به جهنم که نمیدی بار آخرت باشه داد میزنی ها یهو مامان باباش از اونور اومدن که چکار به بچه ما داری گفتم ماشالله این بچس داره مارو قورت میده من پسرم رو آوردم اونام بچشونو بردن شوهرمم از جاش تکون نخورد بگذریم که چه دعوایی باهاش کردم چرا هر کی به پسرم چیزی میگی گریه میکنه میاد پیش من یعنی از این بچه های بی دست و پا قرار بشه که نمیتونه جلو کسی وایسه و خودش جواب بده
مامان طاها مامان طاها ۲ سالگی
درد و دل
من خیلی اروم و کم حرفم
ولی چند روز هست که اوندیم خونه مادر شوهرم پسرم خیلی شیطون شده مادرشوهرمم خونش سبک قدیمی داره و چون سن بالا هست خیلی اهمیت به تمیزی خونش نمیده اینجور که وقتی میای همه چیز بیرون ریخته
ارد و الو اینا همش تو یه اتاق میزاره خونش هم که سبکش قدیمی هست یعنی من تو این اتاق باشم پسرم تو اشپزخونه نمیبینمش
اینم رفته ظرف پنیر بیرون بوده همش رو ریخته بیرون
یا برنج خیس داده شده رو رسیده ریخته و دست کرده توی ابش
بعد مادرشوهرم به جاریم میگه مامان بچه باید حواسش باشه
یا میگه بچتون درست تربیت نکردین این فردا نمیتونین جلوشو بگیرین خلاصه یک دو مورد حرف شنیدم از بقیه که بچشون شیطونه و فلانه
همش باعث شد پسرم رو بزنم رفته بود توی اب سرد هرچی به شوهرم گفتم برو بیارش نیاورد از بس دنبالش بودم خسته شدم برای بار اول جلوو خانواده شوهرم داد و بیداد کردم و پسرم رو زدمش
با شوهرمم بحثم شد که چرا بچه رو زدم الان اعصابم داغونه
چرا نتونستم کنترل خشم کنم منی که همه چیز توی دلم میزارم سکوت میکنم اصلا رفتار نادرستی داشتم
کاش میتونستم جبران کنم این قضیه رو