۴ پاسخ

منم دقیقا از هفته 15 رو تخت بودم برا دستشویی و حمام پا میشدم از 27 هفته هم بند ناف دو دور پیچید یعنی شب و روزم با گریه و نذر و نیاز گذشت سرکلاژ بودم کولرم تو اتاقم نبود تو گرمای تابستون بدنم خیس عرق میشد لنگم از بس دراز کشیده بودم زیرم له میشد از درد واقعا سخت بود اخرشم 37 هفته اورژانسی سزارین شدم خدا نصیب دشمن نکنه سختی هایی که کشیدم رو

امپول ریه هم زدی؟؟

خدا گل دخترتو حفظ کنه عزیزم منم سرکلاژیم و پساری مطلق الان دو روزه دردای زیر شکم دارم خیلی دارم استرس میکشم داغونم بخدا😔😔

ای جانم بسلامتی
تا اخر استراحت مطلق بودی؟

سوال های مرتبط

مامان دایان💙💙💙 مامان دایان💙💙💙 روزهای ابتدایی تولد
الان ک اینا رو می نویسم پسرم و باباش کنارم خوابن
ولی از خوشحالی اشکام میریزه🤭🤭😍😍
از همون روزی ک تصمیم گرفتیم بچه دار شیم و با اولین اقدام باردار شدم مث تمام مراحل زندگیم حضور خداوند رو کنارمون حس میکردم هدیه ای ک خدا بهمون داد روزایی ک تویه شکمم بود و همدم تنهاییام چقدر باهاش حرف میزدم از روزمرگی میگفتم از عشق بین منو باباش واسش تعریف میکردم
از شرایط زندگیمون از همه چی
روزای سختمو واسم قابل تحمل تر کرده بود
با عشق واسش سیسمونی میخریدیم و با ی جفت جوراب چنان بهش ذوق میزدیم ک انگار تویه این دنیا فقط ما پدرمادر شدیم😍😍
گذشت و گذشت رسید ب جایی ک دیگه کارای پایانی باید انجام میدادیم
قربونه پسرم برم عکسا بارداری گرفتیم خریدا اخر انجام دادیم عقد کنون دختردایی رفتیم 🤭😍😍
و هنوز دکترم گفته بود هفته اخر بیا کرمان در دسترس باشی واسه زایمان
فکر اینکه من ی هفته از همسرم جدا باشم خونه خودمون نباشم و ب سختی واسم میگذره کلافه ام کرده بود منی ک تمام بارداریمو خونه خودم بودم
ولی پسرم ،هدیه خداوند تویه زمان مشخص شده اومد و مامانش دگ استرس و فکروخیال نداره
میخوام بهتون بگم هر چقدر سخت میگذره خوشحالم بارداریم با استرس خیلی کمی تموم شد
خوشحالم تونستم افکارمو کنترل کنم ب بچم استرس ندم
اگ ب عقب برگردم بیشتر از اینا ریلکس میموندم
تا خدا نخواد برگی از درخت نمی افته
کافیه بهش توکل کنید همین 😍😍😍