الان ک اینا رو می نویسم پسرم و باباش کنارم خوابن
ولی از خوشحالی اشکام میریزه🤭🤭😍😍
از همون روزی ک تصمیم گرفتیم بچه دار شیم و با اولین اقدام باردار شدم مث تمام مراحل زندگیم حضور خداوند رو کنارمون حس میکردم هدیه ای ک خدا بهمون داد روزایی ک تویه شکمم بود و همدم تنهاییام چقدر باهاش حرف میزدم از روزمرگی میگفتم از عشق بین منو باباش واسش تعریف میکردم
از شرایط زندگیمون از همه چی
روزای سختمو واسم قابل تحمل تر کرده بود
با عشق واسش سیسمونی میخریدیم و با ی جفت جوراب چنان بهش ذوق میزدیم ک انگار تویه این دنیا فقط ما پدرمادر شدیم😍😍
گذشت و گذشت رسید ب جایی ک دیگه کارای پایانی باید انجام میدادیم
قربونه پسرم برم عکسا بارداری گرفتیم خریدا اخر انجام دادیم عقد کنون دختردایی رفتیم 🤭😍😍
و هنوز دکترم گفته بود هفته اخر بیا کرمان در دسترس باشی واسه زایمان
فکر اینکه من ی هفته از همسرم جدا باشم خونه خودمون نباشم و ب سختی واسم میگذره کلافه ام کرده بود منی ک تمام بارداریمو خونه خودم بودم
ولی پسرم ،هدیه خداوند تویه زمان مشخص شده اومد و مامانش دگ استرس و فکروخیال نداره
میخوام بهتون بگم هر چقدر سخت میگذره خوشحالم بارداریم با استرس خیلی کمی تموم شد
خوشحالم تونستم افکارمو کنترل کنم ب بچم استرس ندم
اگ ب عقب برگردم بیشتر از اینا ریلکس میموندم
تا خدا نخواد برگی از درخت نمی افته
کافیه بهش توکل کنید همین 😍😍😍

تصویر
۱۹ پاسخ

خدا برات نگهش داره گل پسرتو
کمکی کسی هست کنارت؟

ایشالا بسلامتی هر سه نفرتون کنار هم زندگی خوشی و داشته باشید 😍🥰❤

خداراشکر عزیزدلم چقدر خوشحالم اون روزها گذشت الهی زودهم بهبود پیدا کنی هروزت شیرین باشه عزیزم همیشه کنار هم شاد و سلامت و خوشبخت باشید😍😍😍😍

عزیزم ب سلامتی ایشالا

عزیززززم😍عکس پسرتو بزار خیلی دلم میخاد ببینمش🥲😍😍

ایشالله قد کشیدنشو ببینی گلم منم خیلی دلم برا بارداریم تنگ شدا گاهی وقتا دلم میگیره میخام برگردم به اون زمان ولی خداروشکر که دخترم صحیح و سالم دنیا اومد یخورده از نگرانی در اومدم

🥹🥹😍😍😍😍

خدا حفظش کنه ایشالا همگیتون تنتون سالم باشه 😘😘😘😘

خدا حفظش کنه عزیزدلم
برا منم خیلیی دعا کن🥺

ایشاله زیر سایه پدر و مادر همیشه سالم و سلامت باشه

خداحفظش کنه عزیزدلم انشالله که همیشه خوش باشی ❤️😍

😍😍😍😍😍

ای جانم بسلامتی زایمان کردی شما
پاقدمش مبارک باشه براتون 😍🥹🧿
انشاالله منم به زودی خبرا زایمانمو بدم 🥹😍

عههه زایمان کردی😍😍ب سلامتی قشنگم

الهی شکر ...عاقبت بخیری شو ببینی عزیزدلم ❤❤😘😘😘🥲🥲🥲

عزیزم چقدر قشنگ نوشتی❤️کاش منم بتونم قوی باشم

خداحفظتون کنه واسه هم و انشالادر کنار هم بهترین روزها رو تجربه کنید... برای منم دعا کن بچم بسلامتی بدنیا بیاد.

همیشه شاد باشی عزیزم

انشالله عاقبت بخیریشو ببینی و قدمش پر خیر و برکت باشه براتون

سوال های مرتبط

مامان دایان💙💙💙 مامان دایان💙💙💙 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۱ زایمان من
از چهارشنبه ظهر حرکت کردیم سمت کرمان واسه رفتن پیش دکترم نامه سزارین بگیریم واسه بیمارستان
تویه سونو گرافی کلی حیرون شدیم خسته بودم همسرم ب منشی گفت باردار ک کسی نیس جز خانوم من از شهرستان میاییم اذیته زودتر بفرستش
ولی انگار ن انگار محلی نداد
خلاصه ک ما تا ساعت۹ حیرون بودیم و بعدش تا ک رفتیم خونه و خوابیدم شد ۱ شب از درد لگن ۵‌صبح بیدار شدم دگ نتونستم بخوابم
ساعت های ۱۱ رفتیم بازار شب عقدکنون دختردایی همسرم بود ی شهر دیگه لباس گرفتیم و برگشتیم خونه نهار خوردیم تا حرکت کردیم و رسیدیم و اماده شدیم و رفتیم مراسم اونجام همش رو مبل نشستم و اذیت و خسته بودم زودتر از بقیه هم رفتیم خونه و خوابیدیم ساعت شد ۱ روز جمعه ساعت ۹ رفتیم اتلیه عکس بارداری گرفتیم تا ۲ برگشتیم نهار خوردیم و حرکت کردیم سمت خونه
دگ شب شده بود پاهامم ورم کرده بود سمت راستی زیااااد
ب دکترم گفتم
گفتش ک امپول جلوگیری از زایمان زودرس بزن قرص و شیافتم بذار
ادامه دارد .....
مامان دایان💙💙💙 مامان دایان💙💙💙 روزهای ابتدایی تولد
زایمان پارت چهارم
ادامه بخیه زدن  ده الی ی ربع
بردنم اتاق ریکاوری
(اونجا ی خانوم بود ک از لحظه بدنیا اومدن و اومدن بابای بچه فیلم برداری میکرد)
۲ساعتی تویه ریکاوری بودم اکسیژن وصل کردن یکم لرزش داشتم همسرم اومد دیدنم بچه هم دید
ب پسرم شیر دادم
دگ اوردنم تویه بخش پسری هم همرام بود (اتاق خصوصی گرفته بودیم و پمپ درد صورتحساب با بیمه تکمیلی رو ببینم میگم جقدر شده
ساعت ملاقات رو ب اتمام بود اکثرا دگ رفتن
مادر همسرم و همسرم موندن کنارم تا ۱۱ شب
عصرم چند نفر دیگه اومدن دیدنم
شب شد و ابجیم و همسرم موندن
پسری اصلا نخوابید گرسنه بود شیرم سیرش نمیکرد قرص شیرافزا خوردم هیج ب هیچ
دکتر اطفال چکش کرد واسش ی سری‌ویتامین و مکمل نوشت
وزنش ۲۳۰۰
خداروشکر زردی نداره تا ۳ روز دیگه برم دکتر اطفال باز چک شه
حالمون خوبه
اگ ب عقب برگردم بازم سزارین رو انتخاب میکنم و حتماااااا دکتر شفیعی رو انتخاب میکنم بشششششدت صبور و مهربون و بشدت دلسوز
بهم سر زد زنگ زد حالمو پیگیر بود امروز اومد پیشم کلی سفارشمو گرفته بود الهی ک دست ب خاک میزنه طلا شه واسش😘😍🌷
همتون رو موقع عمل یاد کردم واسه مامانا ک نی نی شون دنیا بیاد
واسه اقدامی ها ک دامنشون سبز شه
تمامتون رو دعا کردم
درد دارم سوزش بخیه درد کمر
نمیشه گفت همه چی خوش و خرم هستش بهرحال سختی های خودشو داره
صورتحساب بیمارستان با اتاق خصوصی ۴۵۰۰
فیلم برداری ۱۵۰۰
جمعا ۶ میلیون
بماند ب یادگار از تولد یهویی و عجله ای پسر قشنگم ۲۰ / ۱۱ / ۴۰۳بیمارستان راضیه فیروز 😍😍😍😍😍😍😍😍
مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت 1️⃣
روز جمعه ۲۸ دی از صبح زود ساعت ۷ کم کم درد های شبیه پریودی شروع شد🥲
اولش فاصلش ۱ ساعتی یکبار بود در حد ۱۰ ثانیه می‌گرفت و ول می‌کرد...
دیگه نزدیکای ساعت ۱۱ ظهر بود ک لکه دیدم و مطمئن شدم ک دیگه این درد ها واقعن درد شروع زایمانه🥹🥹
خیلی استرس گرفته بودم ولی همراه با شوق و ذوق بود...
اتفاقا همون روز هم مامانم اینا مهمونمون بودن برای ناهار
منم تند تند ناهار رو درست کردم و از ساعت ۱۲ ظهر شروع کردم برای ورزش کردن
ولی چون استرس داشتم آنچنان ورزش های تاثیر گذاری انجام ندادم🥺
دیگه ساعت ۱ بود ک مامانم اینا اومدن و بهش گفتم ک درد و لکه بینی دارم
مامانم از خوشحالی پر در آورده بود چون من ۴۰ هفته ام تموم شده بود و برای روز شنبه باید میرفتم بیمارستان بستری میشدم و با آمپول فشار دردام شروع میشد و مامانمم از این بابت ناراحت بود و دلش می‌خواست من با درد های خودم برم بیمارستان 🥹🥹
و همونطور شد ک میخواستیم😍
خلاصه که همینجور رفته رفته دردام بیشتر و فاصلش کمتر میشد...
من تا ساعت ۸ونیم شب تو خونه تحمل کردم ولی دیگه از ۸ونیم ب بعد دیدم فاصلش شد ۵ دیقه‌ای یکبار و دیگه غیر قابل تحمل بود برام
دیگه مامانم و همسرم وسایل های منو نی نی رو جمع کردن منم آماده شدم و ساعت ۹ حرکت کردیم ب سمت بیمارستان 🥹🥹