پارت ۱ زایمان من
از چهارشنبه ظهر حرکت کردیم سمت کرمان واسه رفتن پیش دکترم نامه سزارین بگیریم واسه بیمارستان
تویه سونو گرافی کلی حیرون شدیم خسته بودم همسرم ب منشی گفت باردار ک کسی نیس جز خانوم من از شهرستان میاییم اذیته زودتر بفرستش
ولی انگار ن انگار محلی نداد
خلاصه ک ما تا ساعت۹ حیرون بودیم و بعدش تا ک رفتیم خونه و خوابیدم شد ۱ شب از درد لگن ۵‌صبح بیدار شدم دگ نتونستم بخوابم
ساعت های ۱۱ رفتیم بازار شب عقدکنون دختردایی همسرم بود ی شهر دیگه لباس گرفتیم و برگشتیم خونه نهار خوردیم تا حرکت کردیم و رسیدیم و اماده شدیم و رفتیم مراسم اونجام همش رو مبل نشستم و اذیت و خسته بودم زودتر از بقیه هم رفتیم خونه و خوابیدیم ساعت شد ۱ روز جمعه ساعت ۹ رفتیم اتلیه عکس بارداری گرفتیم تا ۲ برگشتیم نهار خوردیم و حرکت کردیم سمت خونه
دگ شب شده بود پاهامم ورم کرده بود سمت راستی زیااااد
ب دکترم گفتم
گفتش ک امپول جلوگیری از زایمان زودرس بزن قرص و شیافتم بذار
ادامه دارد .....

۱۱ پاسخ

چند هفته زایمان کردی عزیزم؟

منتظر پارت بعدی هستیم 😂💔
از درد و تجربه زایمان سزارین بگو

عاشقتم ک عکستم گذاشتی لحظه اخر🤣🤣🤣🤣

مبارکه عزیزم منم ۳۵ هفته و یک روز زایمان کردم

عزیزم دکتر تون کی بود ؟
و آتلیه کجا رفتین خوب بود !؟

اتفاقا داشتم با خودم فک میکردم
دلارام خوب شد جمعه عکاسیشو انجام داد😍

چه دلو جرعتی داشتی من همینجا تو خونه با سرکلاژ اسه میرم اسه میام دوباره میخوابم ،استرس داشتم بچه نزنه بیرون زودی😂پاشدی رفتی عقدکنون اونم تو جاده ۲ساعت🥴🤪من بودم که همون وسط زاییده بودم

خوشم میاد همه کارارو هم انجام دادی 💪😁

خداروشکر دلارام آتلیه رو رفتی ببین من فکر چیم تو این گیر و دار😂😂

عزیزم اتلیه کجا رفتی مم هنوز نرفتم😂🫡

خیلی بدنتو خسته کرده بودی و روش فشار بوده برا همون جوجه زودتر اومد 🥲❤🐣

سوال های مرتبط

مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🥺😍
من ساعت ۳ شب دردام شروع شدخیلی شدید بود ولی طوری هم نبود که خابم ببره
دیگه تا ساعت ۶ صبح خابم نبرد هی مینشستم هی دراز می‌کشیدم😢بالاخره ۶ خابم برد تا ۷
ساعت ۷ از خواب پریدم با درد زیر دل و کمر درد شدید
خلاصه همسرم هی بیدار می‌شد می‌گفت بریم بیمارستان من می‌گفتم نه زوده دوباره میخابید😂 بعدش تا ساعت ۹ همش تو خونه راه رفتم تا جای که تونستم هم قر کمر رفتم یکی دو تا بشین پاشو رفتم ک درد شدیدی واژنم رو گرفت که بیخیال شدم😂 دیگه طاقتم تموم شد همسرمو بیدار کردم با گریه گفتم منو ببر بیمارستان بعد آماده شدیم به مامانم زنگ زدم گفتم من دارم میرم سمت بیمارستان توعم بیا مامانم بیچاره خیلی ترسیده بود🥺همش نگران زایمان من بود دیگه تا وقتی رفتیم ساعت ۱۰ شد اونجا هم ک رفتم دردام شدید بود اونا هم واسه ی معاینه خیلی معطل میکردن تا وقتی معاینه کردن ساعت ۱۱ شد گفتن دو سانتی😢گفتن برو خونه دوش بگیر راه برو دردات بیشتر شد بیا
منم دردام خیلی شدید بود 🥺🥺دیگه رفتیم خونه مامانم یه دوش گرفتم ی چیزی خوردم راه رفتم دردام خیلی شدید بود همش ب مامانم میگفتم بهم مسکن بده😭😭تا ساعت ۱ راه رفتم دوباره رفتیم بیمارستان گفتن ۴ سانتی برو بستری نمی‌کنیم
دیگه نرفتم
مامان دادا کوچولو مامان دادا کوچولو ۵ ماهگی
پارت دو:تجربه زایمان عراق:
کم کم خونریزیم بیشتر شد دوباره بعد از ظهر رفتم گفت یک و نیم سانت باز شده و... برو سونو بیرون بیمارستان ماهم چند جا رفتیم بسته بود و چون آخرین سونوم ۳۸هفته بود گفتم ولش اومدم خونه😁
و همچنان دردم مثل پریودی بود که اونشبم خوابیدم خسته و. فرداش ک میشد شنبه یکم خلط های خونی پررنگ و زیاد شده بودن دوباره رفتم بیمارستان ک بعد از معاینه گفت سه سانتی بستری نمیشی برو ساعت سه و نیم بعد از ظهر بیا هواهم گررم منم خسته شده بودم واسه دوستم ماشین گرفتیم دربست خودم از بیمارستان تا خونه پیاده اومدم با همسر ک یک سانت و خورده ای طول کشید تا خونه اومدم خونه حموم آب داغ کردم دوباره گل گاو زبان خوردم و ناهار ساعت های پنج بود دوستم اومد با همسر رفتیم وسایل هامونم بردیم ک بدون معاینه گفت برو اتاق زایمان پرونده درست کردم و رفتم اتاق زایمان آزمایش ها هم ک صبح گرفته بودن داخل اتاق زایمان بهم انژیوکت وصل کردن و بعد اومد معاینه کرد
مامان محمد کیان👶 مامان محمد کیان👶 ۱ ماهگی
بارداری
زایمان طبیعی
شنبه صبح بود رفتم بهداشت به حساب خودم ۴۰هفته و۲روزبودم فشارم رو ۱۲بود چک کرد چون ازتاریخ آنتی گذشته بود که ۱۳دی بود گفت نامه میدم برو بستری شو منم که دل تو دلم نبود پسرمو زودتر ببینم رفتم خونه به شوهرم گفتم رابطه داشته باشیم که رفتم معاینه کمتر دردم بگیره خلاصه بعد رابطه طول دادم که ظهر شد ناهار خوردیم ریلکس با اتوبوس رفتیم سمت بیمارستان تا رسیدیم ساعت شد ۳عصر هوا هم سرد دیگه رفتیم تو و قبض معاینه گرفتیم و رفتیم زایشگاه که نامه رو نشون دادم معاینه کردن گفتن بسته ای گفتم برم خونه پیاده روی کنم بیام گفت نه منم که خیس عرق چون استرس زیادی برای معاینه و زایمان داشتم فشارم زد بالا رفت رو ۱۵اینام دیگه ولم نکردن و گفت برو پایین کارای بستری تو انجام بده و برگرد زایشگاه من و شوهرم رفتیم کارای بستریمو کردیم و با خیال راحت با اتوبوس رفتیم خونه که لوازمای خودم و ساک پسر خوشکلمون رو برداریم که دیگه قراربود بستری شم و زایمان کنم
مامان شهدُخت مامان شهدُخت ۸ ماهگی
تجربه زایمان من😍✋🏻(از نوع سزارین)
سلام سلام... امیدوارم حالتون خوب باشه
من مامان شهدخت هستم
شهدخت متولد ۱۴۰۳/۰۴/۰۳ هست ساعت ۷/۲۵ دقیقه صبح بدنیا اومد :)

روز قبلش ساعت ۱ نوبت ویزیت داشتم پیش دکترم مطب مثل همیشه شلوغ...یه نیم بعد صدام زد خانوم منشی رفتم دستیار دکتر فشار و وزنمون چک کرد رفتم پیش خانوم دکتر پروندمو نگاه کرد برام سونو نوشت و گفت برو سونو بده بیار از قبل راجب سزارین پرونده سازی صحبت کرده بودیم.
رفتم سونو دادم آوردم براش یهو گفت معرفیت میکنم به بیمارستان برو آزمایش بده فردا صبح اولین نفر شما سزارین میشی اصلا شُک شدم یه لحظه😳
چون ۳۸ هفتم یه روز مونده بود ک پر بشه گفتم چرا اینقد زود نمیشه ۴/۴ بشه گفت ن بچه رسیده وزنشم خوبه چهار چهار شلوغه بدرد نمیخوره
خلاصه دیگ ما زنگ زدیم خانواده هامون ک از شهرستان خودشونو برسونن راه افتادیم سمت بیمارستان یکم استرس داشتم آخه اولین بارم بود میخاستم برم اتاق عمل دیگ رفتیم کارشو کردیم یه آزمایش خون دادم آخرین پیتزای دو نفریمون رو خوردیم شبم رفتیم خونه گفتن از ۱۲ شب ب بعد دیگ چیزی نخور ۱۲ شب خابیدم ساعت ۱ بیست دقیقه بیدار شدم تا ۴ صبح بیدار بودم🥲گرسنم بود بی قرار بودم فکرای چرتو پرت میومد
مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 مامان راܥ‌‌ࡐ‌ࡅ࡙ࡍ߭🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت 1️⃣
روز جمعه ۲۸ دی از صبح زود ساعت ۷ کم کم درد های شبیه پریودی شروع شد🥲
اولش فاصلش ۱ ساعتی یکبار بود در حد ۱۰ ثانیه می‌گرفت و ول می‌کرد...
دیگه نزدیکای ساعت ۱۱ ظهر بود ک لکه دیدم و مطمئن شدم ک دیگه این درد ها واقعن درد شروع زایمانه🥹🥹
خیلی استرس گرفته بودم ولی همراه با شوق و ذوق بود...
اتفاقا همون روز هم مامانم اینا مهمونمون بودن برای ناهار
منم تند تند ناهار رو درست کردم و از ساعت ۱۲ ظهر شروع کردم برای ورزش کردن
ولی چون استرس داشتم آنچنان ورزش های تاثیر گذاری انجام ندادم🥺
دیگه ساعت ۱ بود ک مامانم اینا اومدن و بهش گفتم ک درد و لکه بینی دارم
مامانم از خوشحالی پر در آورده بود چون من ۴۰ هفته ام تموم شده بود و برای روز شنبه باید میرفتم بیمارستان بستری میشدم و با آمپول فشار دردام شروع میشد و مامانمم از این بابت ناراحت بود و دلش می‌خواست من با درد های خودم برم بیمارستان 🥹🥹
و همونطور شد ک میخواستیم😍
خلاصه که همینجور رفته رفته دردام بیشتر و فاصلش کمتر میشد...
من تا ساعت ۸ونیم شب تو خونه تحمل کردم ولی دیگه از ۸ونیم ب بعد دیدم فاصلش شد ۵ دیقه‌ای یکبار و دیگه غیر قابل تحمل بود برام
دیگه مامانم و همسرم وسایل های منو نی نی رو جمع کردن منم آماده شدم و ساعت ۹ حرکت کردیم ب سمت بیمارستان 🥹🥹
مامان علی 💙 مامان علی 💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان من
زایمان من سزارین بود و دکترم تاریخ ۲۳شهریور رو برام تعیین کرده بود
یکشنبه ۱۸ شهریور آخرین ویزیتم بود البته نامع سزارین رو از قبل گرفته بودم
دیگه رفتم مطب دکتر تا آخرین ویزیت رو انجام بدم دکترم گفت که ساعت ۱۰ جمعه بیست و سوم شهریور بیمارستان باشم خودشم ساعت دوازده میاد ولی احیانا اگر علایم زایمانم زودتر اومد برم بیمارستان
من تقریباً ۱۰ شب از مطب دکتر رسیدم خونه و بعد از خوردن شام و .. سرویس بهداشتی رفتم دیدم که یه لک کوچیک صورتی کم رنگ روی لباس زیرمه از سرویس اومدم بیرون به مامانم و بقیه خانواده گفتم پاشیم بریم بیمارستان
مامانم به دکتر پیام زنگ زد و شرح حال داد و ایشون گفتن که برو بیمارستان
دیگه یه حموم هول هولی کردم و با بند و یساط رفتیم بیمارستان
رفتیم بلوک زایمان بیمارستان گاندی که فقط همسر رو راه میدادن ازم nst گرفتن معاینه کردن و گفتن که دهانه رحمت باز نشده ولی انقباض داری و به دکترم زنگ زدن دکترم گفت که بستری بشم تا فردا صبح بیان برای عمل
ولی نمیدونم چرا من و همسرم یه مقدار دودل شدیم وفکر کردیم که مشکلی پیش نمیاد و گفتیم با رضایت شخصی برمیگردیم خونه خلاصه با اینکه لباسمم عوض کرده بودم برگشتیم خونه تا فردا ۷صبح که بیام بیمارستان
خلاصه تا خود صبح خوابم نبرد تازه خوابم برده بود که توی خواب ساعت پنج و نیم صبح کیسه آبم پاره شد همه رو از خواب بیدار کردم با اون وضعیت آرایش کردم و رفتیم به سمت بیمارستان و همزمان با پاره شدن کیسه آبم دردهامم شروع شد دوباره رفتم بلوک زایمان nst وصل کردن معاینه کردن با اینکه من سزارین بودم از ساعت 5تا 10صبح درد کشیدم تا دکترم اومد 🥴
دیگه خیلی طولانی شد بقیه اش رو توی تاپیک بعد مینویسم 🌼