من بعد زایمان اولم‌۴ماهش بود دخترم که افسردگی گرفتم حالم خیلی بد بود.. تراپی میرفتم حدودا دوماه طول کشید خوب بشم
۸ماهش شد که باردار شدم و تا ۵-۶ ماه بعدش خیلی خوب بودم. امید به زندگیم خیلی بالا بود همش مثبت فکرمیکردم به همه کارام میرسیدم خیلی فرز بودم جفتشونو هندل میکردم شام و اینا اماده بود. خونه مرتب بود
به خودم میرسیدم مهمونی میرفتیم و… یه مسافرتم رفتیم خیلی خوش گذشت. از دوماهگی دخترم باشگاهمو رژیمم شروع کردم تاالان ۱۵ کیلو‌وزن کم کردم.
اما حدودا دوماهی میشه یهو حالم گرفته شد روز به روز بدتر شدم بی انرژی و‌ناامید و‌همیشه خسته و‌حیلی زود عصبی میشم.. پشیمونی از سر و روم میباره
تو چشام پر حسرته..ااحساس میکنم زندگیو باختم دیکه هیچوقت نمیتونم شاد باشم.. خلاصه خیلیییی حالم بده
دیگه بامشورت مشاورم رفتم روانپزشک تشخیص اظطراب و افسردگی داد و دارو داد از دیشب شروع کردم…
نمیدونم چی میخوام از زندگی فقط میخوام خوب باشم🥲

تصویر
۱۱ پاسخ

چن جلسه رفتی تراپی هزینش چقدربود؟

دوباره شروع کن تراپی
من دوباره میخام شروع کنم برای روان پزشک

زود نا امید شدی میگی دو ماهگی دخترت باشگاه میرفتی عزیزم فک کن ک من هیچکس ندارم بچه بذارم پیشش برم لباس بخرم یا دندون درست کنم باشگام ب کل تعطیل شد شوهرم شیفتاش 18 ساعت‌س خانوادها شهرستان

نباید میذاشتی انقد زود حامله بشی شوک ب روحت وارد سده بچه یدونش هم سخته چ برسه دوتا

دارو هاتو مرتب مصرف کن خیلی زود خوب میشی.
منم الان دارو میخورم و خیلیییی بهترم خداروشکر.

دوست عزیز یه تجربه شخصی رو می گم بهت لطفا بهش فکر کن و بررسیش کن. اونایی که دارو اعصاب مصرف می کنن بهش خیلی وابسته می شن و یا باید مدام بخورن یا بعد قطعش میرن تو فاز افسردگی شدید. لطفا مجدد برو تراپی و تلاش کن که دوباره خوب بشی. یکبار تونستی حتما دوباره هم می تونی

درخواست دوستی بده

همراهی همسرت خیلی مهمه تواین دوران

عزیزم این روزام میگذره انشالله زودتر خوب شی .بهتر از همیشه با دخترات مثل رفیق خوش میگذرونی

من همه اینارو باهم دارم😔

عشقم دوباره تراپی روشروع کن نزار بمونه توجونت این افسردگی

سوال های مرتبط

مامان دخترکوچولوها🤰🏻 مامان دخترکوچولوها🤰🏻 ۲ سالگی
#درددل
کاش یاد بگیریم حرفامون و کی و چجوری بزنیم حتی اگه از رو دلسوزیه
من وهمسرم از اول تصمیمون این بود که نه زود بعد ازدواج بچه دار شیم نه توی سن کم ولی هرموقع بچه دار شدیم اختلاف سنی بچه هامون زیاد نباشه
اوایل که فهمیدم باردارم خیلی خوشحال بودم و همش رویابافی میکردم میدونستمم قرار نیست خیلی اسون و بهشتی باشه اوضاع
دختر دومم به امید خدا اسفند ماه بدنیا میاد و تقریبا دوسال و دوسه ماه اختلاف سن دارن
تا ماه پنجم قبل اینکه شکمم بالا بیاد همه چی خوب بود اما کم کم اطرافیان و نزدیکا هی شروع کردن‌به حرف زدن
بیچاره بچه اولی کم توجه میشین بهش یهو بزرگ میشه براتون
تو اصلا نمیتونی برسی بهش بچه عقده ای میشه
نکنه اولیه بزنه بچه نوزاد و چجوری میخوای حواست باشه
اصلا از الان اولی بده پیش مادرت عادت کنه اونجا بزرگ شه
تو نمیتونی توجه کنی به هر دوتا
اولی سرخورده میشه افسردگی میگیره
و…
اوایل سعی میکردم عبور کنم و توجه نکنم اما واقعا کم کم احساس افسردگی کردم انقد افکارش رفته توی وجودم که همش برای دختر بزرگم گریه میکنم یا مثلا یه داد خیلی ساده که هر مادری ممکنه سر بچش بزنه و سرش میزنم میگم نکنه برای بارداری و دومیه باعث من دارم اعصابم و سر اولی خالی میکنم
مامان کیاشا❤ مامان کیاشا❤ ۲ سالگی
خیلی از لحاظ روحی داغونم دارم بچمو از شیر میگیرم نه اینکه مث خیلیا بگم وای بچم دیگه شیر نمیخوره ناراحتم دیگ بزرگ شده فلانو بهمان نه ...اوناهم هست ولی بیشترررررر بخاطر اینکه نمیدونم روشم درست بود نبود... کار خوبی کردم یا کار اشتباهی... زود بود دیر بود... کلا سردرگمم حالم بده😔😔😔😔

بچم امروز دقیقا دوسالو یک ماهش شد...بنظرتون میذاشتم تا عید بخوره؟یا خوب کردم قطعش کردم ... آخه بهداشت هم گفت وزن نگرفته حتما شیرتو قطع کن دیگ...
بعد من روز اول که شرو کردم هیچی به سینم نزدم فقط با بازیو تی وی و خوراکی حواسشو پرت کردم تا خوابه ظهرش شیرمو دادم دوباره تا شب ندادم تا خوابه شبش دادم... ولی از فرداش یعنی روز دوم تا الان ظهرا خونه نبودم همش مجبور میشدم ببرمش بیرون تو ماشین خودش خوابش میبرد دیگه کلا روز ندادم فقط موقع خوابه شبش دادم بنطرتون خیلی یهویی قطع شد ظهرا هم میدادم بهتر بود؟
ولی با این قضیه کنار اومد دیگ تو روز نمیخواد خیلی... چندباری هم گریه کرد که سرگرمش کردم
نمیدونم یهویی شد بیشتر طولش میدادم آسیب دید یا ن.... 😔 چون کسله خیلی شارژ نیست منم خیلی ناراحتم میترسم اشتباه کرده باشم
مامان هانا گلی 👩🏵❤ مامان هانا گلی 👩🏵❤ ۲ سالگی
سلام مامانا خوب بچه ای که ساعت دوازده اینا میخایه قاعدتا دیگه ساعت ۴ اینا که نباید بیدار شه
صبحی ساعت چهار پسرم بیدار شد از کی قول جغور بغور داده بود که بریم بخوریم خوب منم بیدار شدم و دخترم و همسرم خواب همینکه آماده شدم رفتیم پایین همینکه پسرم میخاست حرکت کنه همسرم زنگ زد البته همسرم بیدار بود و میدونست میخایم بریم بهش گفتیم ولی خسته بود گفت نه خوابم میاد خلاصه پسرم که میخاست حرکت کنه دخترم نگو بیدار شد همسرم زنگ زد گفت بیدار شده میگه مامان مامان😫اومدم بالا دخترمم آماده کردم بردم رفتیم و برگشتیم اومدنی گفتم سنگک بخریم تا پسرم ماشین پارک کنه پریدم پایین رفتم صف خلوت بود پرسیدم آقا آخرین نفرشمایید گفت بله گفتم چقد صداش آشناست دیدم عمومه نمیدونم چرا اینقد ذوق کردم 😁😁😁
دیگه اومدیم خونه یه کم دخترم نق زد و خلاصه خوابید همچنان خانم خانوما خوابه 😴😴دوبار بیدارش کردم بردم دستشویی گریه گریه که ندالَم🥴
فقط ببینید چه بی‌حال نشسته 🤭