۵ پاسخ

بچه های دوم اتفاقاخوش به حالشون مادرپدرتجربه دارشدن من دلم به دخترم می سوزه یادبی تجربگیام میوفتم

الهی عزیزم😍با اینم حس بچه های اول قربونی حساسیت های بی مورد پدرومادر میشن ولی دومی چون تجربه دارن خیلی بهتره

حالا دومی بیاد دلت برا اولی کباب میشه....

عزیزممم
عوضش بعد که به دنیا میاد میگی چقدربه بچه اول ظلم میشد که تنها بود ولی بچه دوم به دنیا که میاد همبازی داره
از همون اپل خوشبحالشه
ولی بچه اول تنهاست طفلی

دیگه دوتاشون نیاز به مراقبت دارن و کوچیکه ان

سوال های مرتبط

مامان کارن و کوشان 😍 مامان کارن و کوشان 😍 ۵ سالگی
مامان دردونه مامان دردونه ۵ سالگی
سلام مامانا خوب خدا قوت😊...میگم شمایی که بچه هاتون مهد میزارین پیش دبستانی نه..مهد فقط...قرارداد بستین مثلا یک ساله شش ماهه یا نه هر ماه بخواهید میفرستین یا نخواین هم نمی فرستین؟؟؟
سوال دوم مربی های مهد کودک چ طوری رفتار میکنن نسبت به بچه ایی که اضطراب داره گریه میکنه؟؟؟تو مهد پسرم مربیش اصلا بچه ها رو بغل نمیکنه میگن بچه اجازه نداریم بغل کنیم...این به کنار پسرم کلا مدقع ورود به کلاس گریه میکنه یا قبلش میگه نمیرم دیگه توی کلاس اروم میشه...امروز ماشین کامیونی داشت همراش برد اصلا هم گریه و غر نداشت رفت تو کلاس من که در رو بستم‌صدای گریه اش اومد و مث همیشه زودی ارومنشد برگشتم بغلشکردم گفتم ناهار درست کنم میام و گذاشتمش کلاس رفتم توی دوربین چک کردم دیدم اصلا مربی و دو نا مادر یار خیلی به بچه اهمیت نمیدن ...فقط یکی از مادر یارها همین که داشت وسط کلاس گریه میکرد نشوند صندلی و صورتش تمیز کرد ....مربی دورش نیومد..نه ظرف عذاش نه آب هیچی نمیزاشتن که لااقلاروم شهبعد چند دقیقه ک هق هق میکرد ماشینش رو دادن بعد هم خودم به مسئول دفترشون گفتم بچه من اروم نشدهمث اینکه بگین اب بهش بدن....حالا خیلی ناراحت شدم از کار مربی...ظهر هم میریم دنبال بچه صورتش کثیف و خشکه نمیشورن...ی بار هم تذکر دادم ...به نظرتون من حساسم یا برم تذکر بدم این دفعه به دفتر شون؟؟؟
مامان امیرعلی💙ضحی💗 مامان امیرعلی💙ضحی💗 ۵ سالگی
دلم میخواد گریه کنم دیگه
دردای خودم کمه،اذیتای پسرم بیشتر عصبیم کرده،،پسرم یکی میاد اونو ب شکل گوشی میبینه فقط میگه گوشیتو بده،،حرفمو ک تا پاشم بکنم دنبالش اصلا گوش نمیده،،تو عصبانیت همه چرتو پرتی میگه،،مادرشوهرم ک مث کلیپای اینستا مسخره میکنن میمونه میاد نه کاری نه چیزی بچه های دخترش باخودش میاره و فرق گذاشتن بین پسرمو بچه های اونا رو ملموس حس میکنم،درحد چند ساعت میاد و میره،،مامان خودمم ته کوچه هس خونشون شاید ۴ دقه هم‌ نمیشه،،داشت با خالم حرف می‌زد ک منم امشب هستم از فردا شبا نمیمونم بهش هر روز سرمیزنم تنهاش نمیذاریم ینی شبا دیگه نمیاد ،،از طرفی فک میکردم دیدنی بیشتری داشته باشم دوتا از خاله هام ک اصلا نیمدن یکیش حتی بهم زنگم نزد فقط ب مامانم زنگ زد گفته بود بچه و شوهرش مریضن،،،خیلی دلم گرفت واقعا یه فکرایی دیگه میکردم ....دلم برا حاملگیمم تنگ شده،،شکمم خیلی بزرگه و افتاده شده از قبلم بزرگ بود بیشتر رو مخمه🥴🥲🥲و.....