۹ پاسخ

مثلا خواستن آروم کنن منتهی حرف زدن بلد نیستن بیشعورا فقط و فقط به فکر خودت و بچه و احساس خودت باش ناراحت بشن به جهنم یادشون میره

عزیزم بدنت هم ضعیف شده کشش اینهمه مسئولیت و ی جا نداره درکت میکنم واقعا نگهداری بچه خیلی سخته سخت تر از اونی ک بقیه فکر میکنن.. گریه ات هم ب خاطر بچت بوده هم به خاطر حالت روخی خودت.. ادم بعد زایمان زود رنج میشه شکننده میشه.. ایشالا که بچتم زود خوب بشه.. بقیه هم عوض اینکه بگن اشکال ندارع گریه نکن درست میشه بدتر نمک میپاشن ب زخم ادم و حرص میدن ادمو

دقیقا منم بعد زایمان مشکل تورو داشتم، بچمو دودفعه بخاطر زردی بستری کردن زردیش میرفت رو۲۴😓ولی از ترس همین حرفا خودمو محکم میگرفتمو جلو بقیه گریه نمیکردم ولی توبیمارستان هرموقع ازش خون میگرفتن باصدای گریش کلی گریه میکردم

ولی درکل نترس عزیزم زردی خود میاد پایین کار خوبی کردی دستگاه آوردی خونه

ولشون کن
مهم همسرته که حرف دلتو بهشون زده😁

زردی پسرتم زود میره نگران نباش
پسر منم زردی داشت
تند تند شیرش بده
خودت ترنجبین بخور
از طریق شبرت به بچه هم میرسه

عزیزم آروم باشه
قشنگ حس وحالتو میدونم
خودمم این دوران تنش رو داشتم ، خیلی حساس و زود رنج شده بودم با هر موردی اشکم در میومد هنوزم هست اما کمتر ، برو دعا کن که شوهرت پشتته و حالتو میفهمه ، شوهر من که اصلا درکش به این مسائل نمیرسه دقیقا مثل مهمونای شما حرف میزنه ، ولی خودم و شما خانوما که تجربه بارداری و زایمانو داریم حرف همو میفهمیم
خوبه که این برنامه هست و میتونیم همدیگه رو دلداری بدیم .

افرین به اون همسر . به درک که قهر کردن اینجور ادما هرچی دور باشن بهتره

الاهی بگردم منم روز سومم بود از خواب بیدارشدم از استرس زردی بچه.ابجیم طفلک برنامه ریخته بود یه ساعت با دوستش بره بیرون بعد از سرراهش دستگاه بگیره بیاره گریه کردم و گفدم با دوستت نگرد مستقیم دستگاه رو بگیر بیا دیرمیشه بچم یطوری بشه چی.گریه میکردما الان خیلی روزای حساسیه واسه تو قوی باش یکی دوهفته بگذره روحیه ات بهتر میشه

بعضی‌ها درک فهم ندارن نوبت خودشون که باشه قیامت برپا میکنن

الهی‌درک میکنم‌عزیزم

سوال های مرتبط

مامان ماهان مامان ماهان ۲ ماهگی
تجربه زایمان #پارت هفتم
صدای گریه بچم رو شنیدم و همه پرستارا گفتن وای چه نینی خوشگلی و اسمش رو پرسیدن و گفتم ماهان و از اون موقع میگفتن وای مامان ماهان خوشبختلت چه بچت خوشگله و میفهمیدم که دارن منو مشغول میکنن تا دکتر بخیه بزنه. یهو دیدم یه پرستار اومد پیشم با یه تیکه پارچه سبز که یچی توش وول میخورد و یهو گریه ماهانم بلند شد و منم همراهش گریه کردم و تا پرستار بچه رو گذاشت کنار صورتم ناخوداگاه بچه اروم شد و پرستار گفت هرطور که باهاش در طول حاملگی حرف میزدی الانم حرف بزن که بفهمه اومده پیش مامانش و منم تا صداش زدم بچم خودشو انگاری هی میمالید به صورتم و واقعا حس قشنگی بود. بچه رو بردن بخش نوزادان و منم ده دقیقه بعد مناقلم کردن بخش ریکاوری و اینم بگم موقعی که داشتن از روی تخت عمل منو میذاشتن روی یه تخت دیگه کلا انگار پا نداشتم و بعضی مواقع واقعا پام همراهم کشیده میشد. بردنم ریکاوری و شروع کردم به لرزیدن. انگاری برقم گرفته باشه فقط میلرزیدم که به پرستار گفتم و گفت طبیعیه و الان خوب میشی و واقعا هم بعد یکربع خوب شدم و زنگ بخش زنان زدن که بیان منو ببرن ولی چون دیروزش روز زن بود ظرفیت بخش زنان تکمیل شده بود