#تجربه_زایمان_ طبیعی
بعد پرستار ازم خواست از روی تخت پاشم روی ویلچر بشینم
پاهام قفل کرده بود.و ب سختی روی ویلچر نشستم و منو برد توی ی اتاق که چندتا پرسنل بودن چندتا مامان باردار دیگ که درد نداشتن فقط منم بودم که فقط درد داشتم. بادرد رفتم روی تخت و ی پرستار دیگ اومد معاینه و پرسیدم چند سانتم گفت ۶ سانت شده
گفتم ماما همراه میخام پرسنل های اونجا گفتن ب ماما همراه احتیاج نداری چون همه درداتو کشیدی چرا دیر اومدی
ان اس تی وصل کرده بودن بهم و کمرم خیلی درد میکرد.
زنگ زدن به دکترم خبر دادن که خودشو برسونه.بعد ی پرستار اومد بالا سرم گفت اسم ی امپول گفت که ب کمر میزنن و بهم کمک میکنه درد و یکم تسکین میده ولی یادم نیس اسمشو گفتم باشه بزنین.
ولی نزدن گفتم درد دارم چرا نمیزنین گفتن لازم نیس ۸ سانت شدی سریع ویلچر اوردن منو بردن اتاق عمل و گفتن برم روی تخت زایمان دراز کشیدم ولی دکترم هنوز نیومده وتوی راه بود
هی پرستار میومد و بهم میگفت زور بزن ب شکل مدفوع منم هی نفس میگرفتم و زور میزدم که دکترم رسید و سریع اومد بالا سرم بهم گفت دوتا زور دیگ بزنی بچت اومده سرشو میبینم ۲ بار دیگ زور که زدم بچم دنیا اومد.گذاشتش روی سینم و انگار همه دردام فراموش شد واسه خیلی لحظه شیرینی بود.انشالله قسمت همه تون
دیگ پسرم و برداشتن بردنش واس وزن و قد دیگ دکترم بخیه هامو زد. دیگ دکترم رفت و اومدن منو از این تخت گذاشتن روی تخت دیگ و بردن بخش بدم پسرم اوردن.بهش شیر دادم🥰✨️
در مورد وزن پسرم بگم پسرم وزنش ۳کیلو ۸۰۰ بود ن ۳ کیلو ۴۰۰
به سونو هام واسه وزن بچه اطمینانی نیس.
اگ سوال داشتین بپرسین جواب میدم😊🌹🤎

۲۰ پاسخ

دقیقا میگن درداتو بکشی بعدبری بیمارستان عالیه ک شماهم همینطور رفتی منم خیلی میخام همینطور باشم😢

وای خدا چقد خوش زایمان بودی واقعا دمت گرم😍😘😘😘😘😘

بخیه کردن درد داشت
به نظرت طبیعی خوبه یا سزارین

دقیقا ب سونو وزن اطمینان نیست. پسر من ۳۱ هفته . ۱۶۳۲ بود گفتن کمه . ۳۷ هفته بدنیا اومد ۳۵0۰ بود

عزیزم قبلش ورزش هم کرده بودین؟؟؟

مبارک لاشه قدم‌کوچولوت..میشه بگی بخیه هات چندتاست و چقدر طول کشید برات بزنه؟آخع من دانشجو ها برام بخیه زدت نزدیک ۴۰دقیقه طول کشید میخوام بدونم چون آموزش میدیدن انقدر طول دادن یا همینقدر زمان میبره

مبارک باشه عزیزم
دکتر تون کی بود ؟

مبارک باشه عزیزم
دعا کن منم دردم بگیره خسته شدم بخدا ۳۹ هفته و ۵ روزم

عزیزم ی سوال
شما برش خوردی یا بخاطر زایمان پارگی داشتی که بخیه زد برات
چندتا بخیه خوردی ؟
بخیه هات اذیت نیست الان ؟

من فوبیای بخیه دارم

عزیزم چند تا بخیه خوردی

مبارک باشه😍
خودتون وزنتون چقدر بود؟منم بچم ۳۷۰۰ وزنشه میترسم نتونم زایمان کنم😮‍💨

عزیزم میشه بگی خوردو خوراکت چیا بود؟؟ماشالله وزن نینیت خوب بوده

بسلامتی گلم 😍 😍
قدمش پر از خیر و برکت 🥰🥰🥰

از شروع دردات تا زایمانتون چند ساعت طول کشید؟

اشکم دراومد🥹♥️
دعا کن منم مث تو زایمانم راحت باشه و سر موقع

خوش بحالت زایمان کردی بسلامتی

آفرین مامان قهرمان قدم کوچولو هم مبارک باشه

وای عزیزم چ تجربه شیرینی
انشاالله منم بزودی تجربش منم واقعا ارزومه🥹❤

من خیلی میترسم برام شده کابوس زایمان دردش شبیه‌ چ دردیه؟ تا بچه میاد بیرون چقدر طول میکشه؟

هزینه بیمارستانت چقدر بود

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان نیهان مامان نیهان ۳ ماهگی
ادامه تجربه زایمان طبیعی من
پارت پنجم
خلاصه من از بعد اپیدورال زیاد چیزی یادم نمونده انگار تو حال هوای دیگه بودم رو تخت دراز کشیده بودم بهم ان اس تی وصل بود باهردرد بهوش میومدم انگار و از حال میرفتم باز ک یدفعه بهم گفتن پاشو بشین رو‌ویلچر وقتشه منو بردن زایشگاه بهم گفتن برم رو تخت چیزی ک یادمه تختش نسبت ب بقیه تخت ها کوتاه تر بود دراز کشیدم پاهامو زدم بالا بهم کلی بتادین زدن و گفتن باهر انقباض فقط زور بزن ک من چون ب دکترم پول داده بودم بیاد بالای سرم وهنوز نیومده بود زیاد همکاری نکردم‌تا دکترم بیاد بعدچند دقیقه دکترم اومد و بهم گفتن زور بزنم من باهر زور از هوش میرفتم اخرین بار ماما چندبار زد توگوشم گفت زور محکم بده منم کمکت میکنم ک دونفره ب شکم من باارنج فشار دادن و‌دختر قشنگمو دادن بغلم بعداز بدنیااومدن دخترم بازم حس زور داشتم ک بهم گفتن سرفه کن با سرفه من جفت هم اومد بیرون و تمام شد دردای من زیاد از بخیه زدن و امپولاش یادم نیس چون تمام توجهم دخترم بود
نیهان قشنگم با وزن ۳۱۷۰
و قد۴۹
ساعت۴:۱۵صبح چهاردهم دی بدنیااومد
انشاالله همه بسلامتی این دورانو سپری کنن🥹
مامان الماس💎کوچولو👶 مامان الماس💎کوچولو👶 ۲ ماهگی
#تجربه #زایمان #سزارین
مامان الماس کوچولوخیلی خیلی خیلی راضی هستم از سزارین
من بردن نوار قلب اول گرفتن از من بچه
بعد پرونده تشکیل دادیم
بعدش سوند وصل کردن فقط اولش درد داشت که سوزش داشتم بعد خوب شد
اما دردش داشت گفتم آی مامانی😂 پرستار گفت خودت مامان شدی مامانت صدا میکنی
خلاصه من ل خ ت بودم بعدش من لباس اتاق عمل تنم کردن،
با ویلچر شوهرم مادرم و مادر شوهرم خدافظی کردم رفتم تو اتاق عمل رو تخت اتاق عمل دراز کشیدم
یهو ی ترس کوچیک ی استرس کوچیک اتاق عمل دیدم اومد سراغم اما دکترم پرستار صبت میکردن باهام اروم شدم
خلاصه دیگ پسر پرستار جوان دوتا آمپول زد ب کمرم درد نداشت
بعد بی حال بی حس شد بدنم دستام بستن پرده کشیدن هی صبت میکردن اسمش چی میزاری گفتم محمدجواد یک دکتر دیگ بود با دکتر خودم که گفت عه اسم من میزاری اولین پسری که این اتاق عمل اسم من گذاشتن ،و گفت انشالله مثل من دکتر بشه و خندیدن همه
و من ت حال هوای بیحالی بی حسی و هیچی نفهمیدم چخبر هس چون هی چشام باز میشد بسته
و من آوردن ت اتاق دیکاوری لبام خشک بود و فقط لب خوانی میکردم ب پرستار مرد گفتم لبام خشک من آب داد ت قطره لبم خیس بشه بعد پرستار زن اومد بچه آورد با پتوش، سینه ام داد ت دهنش یکم خورد دیگه من بازهم همونجا بودم بعد دیگ شوهرم صدا کردن منو رو تخت دیگ گذاشتن بچه وسط پام گذاشتن بردن ت بخش داداشم شوهرم غیب شدن  رفتن واسم گل شیرینی خریدن و شوهرم منو بوسید دستش رو سرم کشید یکم دیگ بودن و بعد  رفتن خونه من نه شیاف گذاشتم درد فقط یکم دارم خداروشکر خوبم ، دیگه الانم بخش هستیم تا صبح ببینیم کی مرخص میکنن
مامان ویهان👶✨💞 مامان ویهان👶✨💞 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت۲
بعدازاینکه دکتر خودم اومد بالا سرم معاینم‌کرد گفت کیسه ابشو بزنید و‌کیسه ابمو پاره کردن ومن ازدرد فقط مرگ‌میخواستم و تاحدتوان جیغ میکشیدم دیگه سریع بردنم اتاق زایمان بیحسیدنخاع برام زدن دردام رفت وبعد ۲ساعت‌گفتن فول شدی زوربزن ومن چون دردام دوباره اوج گرفته بودن نمیتونستم زور بزنم اثر بیحسی کامل رفته بود باکلی تلاش زور زدن وگریه کردن دوباره اومدن معاینه گفتن سربچه نیومده زور بزن منم نمیتونستم و فقط التماسشون میکردم یکاری کنن دیگه زنگ زدن دکترم اومد بالاسرم خودش ودوباره معاینه شدم گفت ن فول نشده هم ضربان قلب خودم رفته بود بالا به علت فشار زیاد هم بچه کامل افت کرد دیگه گفت سریعا ببرینش اتاق عمل واسه سزارین اورژانسی و منم کامل بیحال و رنگ‌رو رفته شده بودم‌وتواوج درد بودم و فقط جیغ میزدم
خلاصه ویلچر اوردن‌و‌ماما سریع برام سوند وصل کرد و منو رو‌ویلچر گذاشتن‌و بردن اتاق عمل و یه دکتر سن بالا بود و دکتر خودم با چندتا پرستار سریعا همه چیو اماده‌کردن واسه عمل
مامان آرسین مامان آرسین ۲ ماهگی
خب منم الان وقت کردم تجربه زایمانم رو بگم

از اونجایی ک من فقط دلم میخواست طبیعی باشه بچمم سفالیک بود لگنمم خوب بود برا زایمان
ی هفته قبل از تاریخ زایمانم یکم درد داشتم ولی برام مهم نبود صبحش کیسه آبم پاره شد زنگ زدم شوهرم سریع اومد وسایلا مو برداشتیم رفتیم بیمارستان منو معاینه کرد میگ بله کیسه ابت پارس بلندشو لباساتو عوض کن اینارو بده شوهرت بره تشکیل پرونده بده منو بردن برا زایمان طبیعی همه جیغ میزدن یکی ب بچه شیر میداد یکی. درد میکشید منو استرس گرفته بود بدجور رو تخت دراز کشوندنم سرم زدن قرص زیر زبونی دردام داشت شروع میشد می‌گرفت ول میکرد من ساعت ۱۱نبم صبح رفتم بیمارستان تا ۱نیم شب من درد می‌کشیدم از ی سانت شده بودم دوسانت نیم دیدن خیلیه زنگ زدن دکترم گفتن تا صبح نگهش داریم نفهمیدم چیشد سریع لباس صورتی تنم کرد سوند وصل کردن نیم ساعت بعد منو رو ویلچر گذاشتن بردن اتاق عمل برا سزارین دکترم خیلی نگرانم بود همش استرسمو داشت باهام حرف میزد منو نشوندن رو تخت اتاق عمل گفتن خودتو شل کن هم آمپول میزدن میپریدم چون درد هم داشتم پنج تا آمپول بی حسی زدن تو کمرم هم بی حس شدم دیگ دردی متوجه نشدم منو دراز کشوندنم دکترم همش میگفت حالت خوبه الان تموم میشه هی باهام صحبت میکردن پرستار گفت چرا اخمات تو همه گفتم دارم میبینم چیکار میکنین پرده رو کشید بالا تر کم کم داشتم گیج میشدم حس بالا آوردن داشتم بعد یهو حس کردم ی چیزی ازم کنده شد کشیده شد دوسه دقیقه بعد گریه شو شنیدم اصلا ی حال دیگ داشتم گذاشتنش رو صورتم دستش کرد تو چشمم پرستار میگ
مامان تودلی مامان تودلی ۴ ماهگی
یه ماما خیلی مهربون بود ازش اب خاستم اجازداد آبجیم بیاد آب بیاره کمی سرگرم شدم دیگ 6دردهام خیلی زیاد شد حین درد کلیه هم درد میکرد که دردش از زایمانم بدتر بود خواهش میکردم بهم آمپول مسکنی چیزی بدین مردم از دردکلیه شیاف گذاشتن و یه آمپول زدن آروم شد دیگ بیخاراینکه شکمم بزرگ بود قبلشم سونو وزن نگرفت بودم یه دکتر اومد گفت این بچش درشت باید بره سونو که بفرستیم سزارین دردهامم دیگ خیلی زیاد بود ساعت10اومدن که بزای سونو ببرن که دیگ آخرهای دردم بود بردن تو راه روتخت بودم چهار دردگرفته بود به پرستارمیگفتم حساس زور دارم نگو پرستار فهمیدکه آخرشه سریع سونو کردن گفتن نه وزن بچه 3/500سریع ببرین کع داره زایمان میکنه دیگ با سرعت برق منها رسوندن تو اتاقم از درد صدام رفت بالها روتخت که گذاشتنم دیگ آخرش بود چندتا زور زدم دیگ توان نداشتم مجبورشدن قچی بزنن به یه زور دیگ دختر گلم به دنیا اومد گذاشتنش رو شکمم بد جفت را بیرون آوردن وبخیه زدن متاسفانه بخیه هام عفونت کردن و باز شدن الان قرص خشکن میخورم که عفونت خشک بشه برم دوباره بخیه بزنم برام دعاکنید
مامان ماهان مامان ماهان ۳ ماهگی
تجربه زایمان #پارت ششم
اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد

اتاق عمل که رسیدیم و منو از روی تخت بلند کردن و گذاشتنم روی یه تخت دیگه و چون گان تنم بود همش یه قسمت تنم مشخص میشد و اونجا چون مرد هم بودن یکم حس خجالت بهم دست میداد. سون رو وصل کردن و اونچنان که میگفتن درد خاصی نداشت و بردنم یه قسمتی تا اتاق عمل حاضر بشه. اومدن که منو ببرن اتاق عمل و دکتر گفت نگران نباش هیچی نیست و منو بردن اتاق عمل و منتقلم کردن رو تخت عمل و دکترم اومد و یکم باهاش حرف زدم و ارومم کرد و دوباره دکتر بیهوشیم اومد و اسمم رو پرسید و گفتش میخوایم سوزن بیحسی بزنیم ولی باور کن دردش از درد امپول معمولی هم کمتره و فقط بشرطی که خودتو سفت نگیری و واقعا هم هیچ دردی نداشت و همینکه امپول رو زدن قشنگ حس کردم یچیزی ریختن تو نخاعم و کم کم پاهام و کمرم بیحس شدن و با کمک دکتر و پرستارا دراز کشیدم و پرده سبز جلوم وصل کردن و دستگاه فشار و خلاصه چنتا چیز دیگه بهم وصل کردن و یکی پرستار اومد پیشم و باهام حرف میزد تا حواسم از عمل پرت بشه و دقیقا یادمه ۱۱:۱۵ دقیقه پرده رو جلوم کشیدن و ۱۱:۲۷ دقیقه شکمم رو دوباره فشار دادن و من گفتم حتما میخوان ببینن بی حس شده یا نه که یهو صدای گریه بچم بلند شد😭 اون لحظه اینقدر هیجان انگیز بود که نا خودآگاه منم همراه بچم زدم زیر گریه و فقط گریه میکردم