سلام سلام
چند روزیه این فکر توو ذهنمه ‌که بیام و از بالاپایین هایی که تو نوزادی دخترم برام پیش اومد بگم شاید شاید باعث بشه نگرانی یک مادر یکمی کم بشه

شمام لطفا اگه تجربه ای دارید یا سوالی دارید بنویسید تا بتونه چه الان چه بعدا دست یه مادر رو بگیره

#فتق‌ناف
دخترم به دنیا که اومد فتق ناف داشت و اوایل کوچیک بود رفته رفته با بزرگ شدنش و کولیک و زور زدن ها و گریه ها بزرگ شد شاید بگم ۳ سانت بیرون زدگی داشت
گریه میکردم چرا دخترم داره اذیت میشه از داخل فتق صدای حباب و ایناهم میومد
اطرافیان یجوری با استرس ناف رو نگاه میکردن یا میگفتن ای وای و منِ مادر اولی تمام وجودم پر استرس میشد و گریه ها کردم
چند جا دکتر بردم مامای خودم که دید گفت عمل برو دنبال جراح

شب و روزم تلخ بود و پراسترس

بردم پیش یه جراح کاربلد گفت خانم بچه ی ۲ ماهه رو عمل نمیکنن خودش خوب میشه
گفت فشار بده فشار دادم گفت ببین میره توو تا زمانیکه اینطوریه میره تو کبووود نیس بچه بی قراری بیش از حد نمیکنه نمیخواد کاری کنی ولی اگه هرکدوم رو دیدی ببر اورژانس تا بهت بگن چیکار کنی

اومدم و دلمو دریا کردم صبر کردم صبر کردم و الان با گذشت دوماه ناف دخترم خیلی تغییر کرده نمیگم مثل یه ناف عادی شده نه اما خبری از اون همه فتق نیس و مطمئنم میره تووو

توصیه ام بهت اینه مامانی اول یه دکتر خوب و عالی پیدا کن بعد ببر پیشش اگه گفت صبر کنی خودش خووب میشه با توکل به خداوند و توسل به ائمه صبر کن و خودت رو وارد چرخه این دکتر به اون دکتر نکن

پایان تجربه ی اول

۵ پاسخ

عزیزم خدا رو شکر 😍

منم زیر بغل پسرم یه چیز گردی زیر پوستش بیرون زده بود همون دستی ک واکسن زده بود من خیلی ترسیدم همون روز ناهار نخوردم انقد گریه کردم ولی مامانای گهواره گفتن چیزی نیست دکترم گفت خودش رفع میشه

خیلی هم عالی عزیزم. من تجربه در مورد زردی دارم.

سلام یه گروه زدیم تو روبیکا مامانای که دوس دارن میان صحبت میکنیم از بچه هامون دوس داشتی پیام بده به ایدیم لینک بفرستم برات

@Honeycakeee1403

مرسییی عزیزم حتما تجربه هاتو بذار. اگه در مورد دل‌درد و گریه شدید نوزاد تو مهمونی و سرو صدا یا گوش درد هم تجربه داشتی بذار.

سوال های مرتبط

مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۴ ماهگی
اومدم دیدم هرکی قصه باردار شدنش رو نوشته گفتم منم بنویسم و به اشتراک بزارم #پارت_اول
من ۳ساله ازدواج کردم بعد ازدواجم دو ماه بعدش خیلی حس تنهایی کردم شوهرم ک میرفت سرکار من تا ۲۴ساعت خونه تنها بودم چون شغلش جوریه ک شیفت میمونه و وقتی نبود من خیلی تنها بودم به شوهرم گفتم بیا بچه بیاریم و منم از تنهایی در بیام قبول کرد از خدا خواسته بود😂
دوماه بعد عروسی اقدام کردیم تا یکسال اوضاع همین بود در حال اقدام بودیم دیگه شوهرم کلافه شده بود گفت چرا نمیشه چرا نمیگره گفتش برو دکتر شاید باید داروی چیزی بخوریم ک تقویت بشیم حس کردم منظورش اینکه نکنه من مشکل دارم و منو به بهونه ی فرستاد دکتر رفتم دکتر گفت کیست بزرگ داری باید دارو بدم برطرف بشه دوماه بعد بیا معاینه کنم دوماه شد و رفتم گفت کیست از بین رفته شوهرت آزمایش بده وقتی رفت آزمایش دنیا رو سرم خراب شد چون جواب آزمایشش خیلی بد بود آخه خودم سرچ میزدم و میخوندم تا اینکه بردم دکتر نشون دادم دکتر گفت اصلا ممکن نیس باردار بشید دنیا رو سرم خراب شد گفت به احتمال واریکوسل داره باید عمل کنه مونده بودم چطوری به شوهرم بگم چون اخلاقشو میدونستم ک اهل دکتر رفتن نیس و اینکه یه چیز کوچیک واس خودش یه چیز بزرگ می‌سازه چون اطلاعات علمیش کمه خلاصه مونده بودم چطوری بهش بگم ک قبول کنه بره دکتر برای معاینه شدن
مامان آدرین مامان آدرین ۴ ماهگی
تجربه من از زود شروع کردن غذای کمکی:
من بچم شدیدا ریفلاکس داشت و دارو میخورد با بی قراری هاش و گریه هاش رفتم دکتر و دکتر گفت چهار ماه و نیم شد غذاشو شروع کن
بهداشت هم گفت شروع کن
من شروع نکردم میترسیدم
پسرم تو این مدت هم ریفلاکسش پابرجا بود
زد و اسهال شد
دوباره رفتم دکتر و گفت باید غذا رو شروع کنی این بچه دیگه وقت غذاخور شدنش
من شروع کردم و یه هفته بعد رفتم بهداشت ببینم بعد اسهال چه فرقی کرده وزنش
دیدم وزن کم کرده!!!!!
کارشناس تغذیه بهداشت گفت نباید شروع میکردی تو باید شیرخشک ضد ریفلاکس بدی دکترت نباید میگفت شروع کنی
برو شیرخشک بده
من حرفشو گوش نکردم و دوباره اومدم دکتر
دکتر گفت تو حرف منو گوش بده من بیشتر حالیمه یا کاردان و کارشناس بهداشت؟ برو غذاتو بده شیرخشک هم نده مسیولیتش با من
من مقدار غذای کمکیم رو تو هر وعده بیشتر کردم
باورتون نمیشه
بچه از این رو به اون رو شد
انگار تمام این مدت شیر من براش کافی نبوده و دیگه وقتش بوده غذاخور بشه
اروم شد و گرفت خوابید و تا شب هم کیفش کوک بود
پ.ن: وزنش خوب بود که دکتر گفت شروع کنم و بعد از اسهالش وزن کم کرده
مامان آنیسا مامان آنیسا ۶ ماهگی
دقیقا چند ماه بعد عروسی برا چکاپ رفتم دکتر، آزمایش برام نوشت و انجام دادم قرار شد ببرم نشونش بدم، همین که رفتم مامای دکتر آزمایش رو گرفت برد داخل وقتی برگشت گفت خانم شما به روش عادی باردار نمیشی برو آی وی اف ، من شوکه نگاش میکردم گفتم یعنی چی، بذار برم دکتر رو ببینم گفت دکتر وقت نداره الان برو وقتو از دست نده ذخیره تخمدان پایینی داری همه اونها که تو مطب بودن زل زده بودن به من، آزمایشمو گرفتم و چند قدم حرکت کردم به سمت در، اشکام سرازیر شد، شوهرم دم در مطب منتظرم بود مات و مبهوت به من نگاه می‌کرد آخه پنج دقیقه طول کشید رفتن و اومدنم ، بش گفتم دکتر نذاشت برم داخل گفت تو بچه دار نمیشی، گفت میریم یه دکتر دیگه، پیش دکتر دیگه رفتم گفت ذخیره تخمدانت کمه ولی ما تلاشمون رو می کنیم البته انتظار نداشته باش زود بچه دار بشی، زنگ زوم به مادرم و کلی پشت تلفن گریه کردم ، تا اینکه دوستم بهم گفت اصلاح سبک جواب میده انجام بده شب زود بخواب صلح زود بیدار شو ورزش کن قند رو حذف کن و.... من شروع کردم در کنارش هم دارو مصرف کردم، ولی انتظار مثبت شدن رو نداشتم، وفات حضرت ام البنین نذری دادم چند روز بعد موعد پریودم بود و نشدم ، بی بی زدم مثبت بود بدو رفتم شوهرمو از خواب بیدار کردم بش گفتم از خوشحالی جفتمون گریه کردیم ولی گفتم نگو به کسی تا مطمئن بشم بعد هم آزمایش دادم و قطعی فهمیدم باردارم، این اتفاق چیزی شبیه به معجزه بود، خدارو هزاران بار شکر میکنم وقتی نگاه به دخترم میکنم

انشالله به حق آبروی حضرت زهرا دامن همه چشم انتظارا سبز بشه

روز هممون مبارک مامانیا