۷ پاسخ

به نظرم بازم ببر ازمایش زردی بده اگر بالا هست دستگاه بزار

عزیزم واسه زردی بچه خودت عسل بخور به بچه شیر بده

عزیزم 🥲🥲خیلی سخت گذشت بهت
انشالله از این ب بعد همه چیز براتون اوکی باشه

ببین عزیزم تو گهوارش مهتابی بزار با ی سبزی خرفه اویز کن براش واصلا چیزای زرد پیشش نباشه حتی لباس زردم تنش نکن جاشم اروم باشه بی سروصدا

پسره من تا چهل روز صورتش زرد بود بعد رفت نگران نباش

شکمش خوب کار کنه

دلواپس نباش فقط بهش شیر خودت و شیر خشک بده خنک نگهش دار ببرش حموم نمیخواد هیچ چیز اضافه بدی دختر منم ۳ روز بستری بود مرخص شد با درصد زردی ۶ بردمش پیش شیروانی گفت ۳ درصد زردی داره کم میشه فقط زود به زود شیرش بده

سوال های مرتبط

مامان ویهان💙 مامان ویهان💙 روزهای ابتدایی تولد
#تجربه من از زایمان
#پارت اول
بالاخره بعد هفت روز اومدم تجربمو از زایمان بگم🤭
از 36هفته شروع کردم به ورزش و استفاده از گل مغربی و دوش آب گرم روزی دو دفعه دوش آب گرم میگرفتم 38هفته 4روز رفتم واسه معاینه دکترم ک معاینم کرد گف دهانه رحمت کاملا بستس اینو که گف انگار روی من یه سطل آب یخ ریختن خلاصه اومدم خونه تحرکم و ورزشمو بیشتر کردم تا چهل هفته که روز زایمانم رسید شبش کلی ورزش کرده بودمو پیاده روی فراوون تو دلم امید داشتم که شاید حداقلش دو سانت دهانه رحمم باز شده باشه ولی اینم بگم من هیچ دردی نداشتم حتی یه ذره
13اسفند تاریخ زایمانم بود صبح ساعت 10صبح رفتم بیمارستان گفتم تاریخ زایمانمه فرستادنم پیش ماما ازم یسری سوالا کرد گف دردی چیزی داری گفتم نه فق بچم تکون نمیخوره گف از کی گفتم از دیشب بعدش معاینم کردن گفتن دهانه رحمت بستس یعنی من مردم یه مامای دیگ رو صدا زدن اونم اومد معاینه کرد و گف بستس و بعد معاینه منو فرستادن ان اس اتی تموم که شد بهم گفتن ان اس تی خوبه و من بازم گفتم من تکونای بچمو حس نمیکنم گفتن پس برو سریع سونو فرستادنم سونو اونجا در حال انجام سونو بود دکتر ک بهم گف بچت تکون نمیخوره چن تا سرفه کن چن تا سرفه کردم چهارمین سرفم بود که یه تکون ریز خورد دکتر بهم گف همین کافیه و ثبتش میکنم گفتم یعنی چی شما به من گفتید بچت تکون نمیخوره سرفه کن تا تکون بخوره اینا رو نمیخایید ثیت کنید گف نه همین تکونش کافیه از یطرفم بهم گف آبریزش داری گفتم نه
گف مایع دور جنین خیلی کم شده منم با خودم گفتم خب حتما مینویسه تو سونو اینا رو ولی وقتی رفتم سونو رو به ماما زایشگاه نشون دادم گف هم تکونای بچت خوبه هم مایع دورش


اینو بخونید تا پارت بعدی رو بنویسم♥🤭
مامان ویهان💙 مامان ویهان💙 روزهای ابتدایی تولد
#تجربه زایمان من
#ششم
دوتا شیاف گذاشتن برام کم کم دردم اروم شد تونستم یکم خودمو تکون بدم بچمو بغل کردم شیر دادم بهتر بودم تا وقتی ک اثر شیافا و مسکنا بود کمر دردو انقباض رحم ولم نمیکردم اون شبو تا صبح بیدار بودم همش بچمو نگاه میکردم بهش شیر میدادم تا فردا صبحش اجازه هیچی ندادن که بخورم یا از جام تکون بخورم همش تشنم بود صبح ساعت پنج صبح اجازه دادن مایعات بخورم تا وقتیم ک شکمم کار نکرد بهم غذا ندادن فق کمپوت و مایعات غروبش بهم شربت دادن تا شکمم کار کنه
دو شب بستری بودم روز بعدش اومدن ساعت یک از بچم ازمایش زردی گرفتن گفتن دکتر شک کرده منم که مرخص بودم فق منتظر جواب ازمایش موندم پرستار اومد بهم گف شوهرتو بگو بیاد رضایت بده بچتو ببر چون دکتر نگفته بستریش کن شوهرم اومد باهم رفتیم یهو یه پرستاره شروع کرد ک اره زردی بچتون 10گروه خونی مادر o+پدرم B+بچتونم شده B+ گروه خونی مادر با بچه سازگار نیس هر امکانی واسه بچتون هس اومدو شما ببریدش یه اتفاقی براش بیوفته کلی چرتو پرت دیگه بازم با این حال گفتم میبرم رضایت دادیمو رفتیم شوهرم عصبی بود حرفای پرستار روش خیلی تاثیر گذاشته بود اومدم تو اتاق مادرشوهرم گف ویهان بالا اورده اونم زرد نگاه کردم دیدم بچم بی حاله جون نداره بچع رو که دیدم دستو پام شل شد سریع رفتم پیش دکتر گفتم بچه رو نمیبرم گف بیارینش اینجا بزاریدش گذاشتیمش تو اتاق گف برید بیرون زنگ میزنم دکتر رفته برگرده تو این تایمی که منتظر بودیم دکتر بیاد شوهرم هرچی از دهنش در اومد بارم کرد 🥺💔چون فق گفتم بچمو اینجا نمیزارم میبرم یه دکتر دیگه
مامان ویهان💙 مامان ویهان💙 روزهای ابتدایی تولد
#تجربه من از زایمان
#پارت دوم
ماما گف هم حرکاتش خوبه هم مایع دورش عصبی شدم اخه هرکدومشون یچی میگف با عصبانیت گفتم یعنی چی رفتم سونو بچم تکون نمیخورد دکتر مجبورم کرد سرفه کنم تا یه تکون ریز بخوره فق ثبتش کنه بعدم خودش بهم گف مایع دورش کم شده حالا تو سونو زده نرمال
ماما دید عصبیم فرستادم پیش دکتر دکترم یه ادم عصبی که دلش میخاس به همه بپره منم اون موقع مخم داغ کرده بود که بابام بهم چیزی میگف میپریدم بهش
دکتر بهم گف چته گفتم والا تو سونو بچم تکون نمیخورد مجبورم کردن سرفه کنم تا یه تکون ریز بخوره فق ثبتش کنن بعدم به من گفتن مایع دورش کم شده ولی تو برگه زدن نورمال گف حتما نورماله که زدن دیگ
گف تکونای بچتو الان حس میکنی گفتم نه من هیچی حس نمیکنم یسری سوال پرسید جواب دادم فشارمو اینارو گرف بعدم دید ک پا فشاری میکنم رو تکون نخوردن بچه گف بستری منم حالت تهوع و سردرد داشتم گفتم بهش این علائم رو دارم زنیکه بی شخصیت برگشته بهم میگه تو که از هرجات یه دردی میریزه مطعنی بچت زنده دنیا میاد اینو که نگف انگار منو اتیش زدن بهش گفتم ایشالله که سالم دنیا میاد بعدشم این چیزاش به شما ربطی نداره دیگه
رفتم لباس گرفتم اماده شدم واسه زایمان وسایلم رو دادم شوهرم رفتم واسه معاینه یه ماما اومد معاینم کرد دوباره گف هیچی تث لگن نیس دهانه رحمم بستس یجوری معاینم کرد که من بعد از معاینه خونریزی افتادم مجبور شدم نوار بزارم لباسمم از پشت خونی شد🤦🏻‍♀️
دیگه بعد یسری کارا بردنم واسه بستری رفتم روی تخت دراز کشیدم بهم سرم وصل کردن خداروشکر ماما های اون بخش با پرستاراش خیلی خیلی اخلاقشون خوب بود
خلاصه ب من ان اس تی وصل کردن چون بچم تکون نمیخورد شرایطم اورژانسی بود دو تا پرستار اومدن با یه ماما
مامان نیهان و جانان مامان نیهان و جانان ۲ ماهگی
شرح حال من از موقع زایمان تا الان برای کسایی ک پرسیدن بچه ها اومدن یا نه

من۳۵ هفته احساس انقباض کردم و نصف شب رفتم بیمارستان ، ان اس تی دادم گفتن انقباض داری باید معاینه شی گفتم نه ، نذاشتم ، از ماما اصرار و از من انکار اخر گف پس دکتر نمیاد و اگه دهانه رحمت باز بود مسئول خودتی، خلاصه ترسوند منو و معاینه کرد و خیلی درد داشت، گف باز نیس، شبو بیمارستان موندم سرم و اینا زدم و اومدم خونه. پس فرداش تو ۳۵ روز و ۲ روز کیسه ابم ساعت ۶ صب پاره شد رفتم بیمارستان و ۸ سزارین شدم، سزارین خوب بود فقط میترسیدم خیلی ، ولی هیچی حس نمیکنی و ترس بیخودیه، بچه هامو نشونم دادن و سریع‌ بردن ان ای سیو با وزن ۲۲۰۰ (من امپول ریه نزده بودم دکتر نذاشت) صب رفتم بچه ها رو دیدم ، بعدش ساعت ۱۱ منو مرخص کردن و بچه هام موندن ، من فک کردم ۴-۵ روزه میدن، اما زهی خیال باطل ، یکی از بچه هام ۲۵ روز موند اون یکی هنوز بعد ی ماه هنوز اونجاس، و من فقط دو روز در هفته در حد دو دقیقه اجازه دیدنشونو داشتم، این مدت دیوونه شدم ، تیکه تیکه شدم بدترین حس دنیا رو داشتم، جمعه یکی از بچه ها رو دادن و یکی دیگه رو گفتن این هفته میدن انشالله
ب انرژی مثبتتون نیاز دارم 🙏 دعام کنید