سلام خوبید خانما امروز تولد شوهرم بود منم از صبح قرمه سبزی غذای مورد علاقش گذاشتم فقط مونده بودم چه جوری برم کیک بگیرم هم داره بارون میاد هم هوا سرده هم کسی هم نیس دخترمو بزارم پیشش مادر شوهرم قهره
خلاصه که شوهرم ساعت یک اومد خونه خوابید منم دخترم ساعت چهار و نیم خوابوندم بعد شوهرم بیدار شد بچه رو سپردم بهش گفتم من برم مغازه و بیام به نظرم فعمید دارم میرم کیک بگیرم منم با خودم گفتم حالا که فهمید بزار دم در شمع بزارم رو کیک بیام داخل خونه
دقیقا همین کارو کردم شوهرم جا خورد که نذاشتم به شب برسه همون لحظه کیکش آوردم ولی یهو کلییییییی گریه کرد اولش اشک تو چشماش جمع شد من فک کردم شاید سرما خورده از اونه ولی دیدم داره اشک میریزه منم کلی گریه کردم خلاصه دخترم هم خواب بود شوهرم و من اشک ریختیم ولی دلیل اشک شوهرم نمیدونم چی بود فقط گفت از بی کسی منم گفتم پس من چی ام اینجا گفت پیاده رفتی این همه راهو گفتم اره گفت تنها گفتم آره دوباره گریه کرد 🤔
تولد خیلی خیلی ساده ای بود ولی خودش گفت سوپرایز قشنگی بود فقط علت این همه گریه شوهرمو نفهمیدم که شانه هاش هم تکون میخورد

۱۳ پاسخ

مامان پرنسا تایپک ها تو هی خوندم
شوهرت خوشحال شده خیلیم خوشحال شده از طرفیم خودشو خالی کرده تو تایپک هات دیدم میگی زیاد خانوادش محلش نمیدم از اون ناراحت بوده دیگه خالی کرده
خیلی خوشحالش کردی تو اوج اینکه فکر بی کسی کرده فهمیده تو همه کسشی

شاید خانواده اش خیلی محلش نمیدن

بی کس بودن ربطی به این که خواهر و برادر و پدر داشته باشی نیست به اینه که زنگ نزنن بهش حالشو نپرسن بهش محل نزارن باهاش مشورت نکنن
الان شوهرم منم اینطوریه خواهراش طلاق گرفتن دو سه هفته بعد تازه ب شوهرم گفتن ماشین میخرن خونه میخرن خونه میفروشن اصلا ب این نمیگن مثلا باباش اینا پنج شیش ماه دنبال خونه بودن فروختن خریدن نزدیک اسباب کشی به ما گفتن
دل اون از خانوادش پر بوده همه کس داره و بیکس

دلش گرفته ...
منم فردا تولدم رفتم اتاق عمل
انقدر ناراحت و گرفته بودم ...
انشالله همیشه کنار هم خوشبخت باشید
مردا هم احساسی هستن ها ولی به رو نمیار

خوب دیگه طفلی خوشحال شده انتظار تولد نداشته اشک شوق ریخته به یادش بودی

مواد نمی‌کشه مثلا توهم نداره سالمه والا آدم این مردا رو نمی‌فهمه انشالا که اهل چیزی نیست

درسته خونوادش هستن اما انگار ازشون خیلی دل گرفتس ک گفته از بی کسی

چیز‌ بدی ب دلت راه نده لابد فکر‌نمی‌کرده یادت باشه یا هرچی
اشک‌شوق بوده

عزیزم پایدارباشین
احتمالا با خودش گفته بخاطر من رفته کیک گرفته آورده تو این سرما و بارون گاهی مردا مث یه پسر کوچولو میشن

چی بگم عجیبه

اخیی 🥺🥺
بغضی شده دیگ 🥲
شاید خانوادش بهش تبریک نگفتن دلش گرفته

خدایی اینهمه گریه برا منم سوال شد

خب شاید حقیت. رو گفته

سوال های مرتبط

مامان جوجه♥️♥️ مامان جوجه♥️♥️ ۱ سالگی
خانما نمی‌دونم حق با منه یان ...من دیشب خونه مادر شوهرم بودیم دختر خواهر شوهرم جوریه که مثلا اسباب بازی هرچی که پسر من برداره اونم میخواد مصلا اگه پسر من ماشین برداره گریه که ماشین می‌خوام میدیمش من دست پسرم چیز دیگه میدم باز گریه می‌کنه که اونو می‌خوام سر همین قضیه پسر من اعصابش خراب شد جیغای بلند زد کلا چند وقته اعصابش خراب میشه جیغ میزنع ...خواهر شوهرم یک داد بلندی سر بچم زد که بچم تو کرد گوشه ای ...یعنی به تمام معنا انگار تیر زدن تو قلبم...بدم اومد که اینجوری دوبار سر بچم داد زده با این که من تا الان نازک تر از گل به بچش نگفتم ...اون موقع حرفی نزدم گفتم چهارتا شاید بزارن روش تحویل شوهرم بدن ..به شوهرم گفتم میگه عمشه دیگه حالا داد بیداد کرده ..میگم خب چرا بچش بچه منو اذیت می‌کنه سر بچه خودش داد نمیزنه اونم در این حد که بچه تپ کنه گفت ولش کن ادامه نده ....الان میگم کاش جوابشو داده بودم خودم فوقش از شوهرم یه چک میخوردم ...اینقد از دیشب بهم ریختم که مثل ابر بهار دارم گریه میکنم ....نمی‌دونم میگم شاید من حساس شدم شلوغش کردم 😔
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت بیستم

رفتم دراز کشیدم روبروم تلوزیون بود اما شوهرم از بس من حالم بد بود ندید اونو فقط به دکتره نگا میکرد..دثتامو گذاشتم رو چشام ..از رولباس ضربان قلبم معلوم بود..دکتره گفت حالت خوبه عزیزممم..گفتم ن آقای دکتر..خندید گفت چرا...گفتم آقای دکتر من خودم دوتا پسر دارم اگه اینم پسره بگو دیده نمیشه اسم پسر نیار...خندید گفت چشممممم..ژل رو ریخت دستگاشو گذاشت گفت خب جنسیتو ک دیدم..اینو گفت من اشکام ریخت مثل ابر بهار..گفتم واااااای خدایا پسر رو زود میبینننن...یاامام رضا دمت گرم...یا خدا....خدایا کمکم کنننننن...دیدم دکتره به همکارش ک یه خانوم بود گفت بنویس عزیزم...دستاش سالم..پاهاش سالم..لب چاکی نیست..خب خداروشکر همه چیش سالمه..منم فقط گریه 😭😭😭😭دکتر گفت عزیزم من نمتونم بااین گریه هات چیزایی ک میخامو ببینم..لطفا کمی آرومتر..بعدم بچه هرچی باشه نعمت خداست..خدارو شکر کن ک سالمه...دیگه بدتر..انگار نمک پاشید رو زخمممم..گفتم من برا دختر ریسک کردم آقای دکتر..😭😭😭گفت خیلی خوب تمومه...پاشو ..پاشو برو فکر جهاز باش..من 😳😳😳دکتر☺️☺️☺️شوهرم🤨🤨🤨باخنده گفت..پاشو ک بچت دختره...منم باگریه گفتم آره ..میخای دل منو خوش کنی..چون من گفتم پسردوتا دارم.😭😭😭گفت ن عزیزم..من دکارم توام بیمار من..اللنم از این در میری بیرون ..چراباید بهت همچین دلخوشی بدم ..ن تومنو میشناسی ن من تورو ..ن من با کسی رودربایسی دارم پاشو پاشو لباس دخترونه برو بخر..گفتم آقای دکتر ووتا سونو به من گفتن پسره..گفت من میگم دختره..اگه دختر نبود بیا یقه منو بگیر..من همون اولم دیدم دختره اما بازم طولش دادم ک چند بار ببینم..خانم رو برگه بنویس جنسیت...دختررررررر..دیدم شوهرم و بچم گریه افتادن..
مامان سلین🦋 مامان سلین🦋 ۱ سالگی
پارت 5.
امادم کردن گفتن هرچی در توان داری رو کن و زور الکی نزن منم فقط زور میزدم و باهاشون هکماری میکردم و خلاص دیگ گفت زور آخری رو بزن که سر کچلش دیده میشه منم خندم گرفت همون زور اخری که زدم انگار یه چیزی از سر دلم کنده شد و شکمم افتاد پایین صدای یه گریه شنیدم گذاشتن روسینم من تو شوک بودم فقط نگاش کردم و برداشتنش و لباس تنش کنن و خلاصه کارای بخیه و اینا تموم شد گفتن برو سرویس من رفتم از گردن تا پایین خودمو شستم که صورتمو شستم و لبلس نو دادن تنم کردم و اومدم نشستم رو ویلچر یه موجودی رو دادن بغلم و گفتن شیرش بده مگ من بلد بودم شیر بدم یه خانومی اومد بهم یاد داد ولی شیرم نداشتم نمش اب بود و بچه گریه میکرد و گفتم به مانم خبر دادین گفتن اره دیگ سوار ولیچر شدم رفتم تو اتاق با دونفر خانوم بودم اونا سزارینی بودن دیگ مامانم از در وارد شدو نگاه من نکردم فقط رفت سرو کله سلین و بغلش کرد و بوسش کرد😂 گفتم مامان رفتم از دامادت یه کپی گرفتم اومدم وقتی به دنیااومد خیلی شباعت شوهرم بود دیگ مامان صورت و دستای بچرو شست تمیز شد مثل گل🌹😘 شیر نداشتم اندازه یه قطره و مامانم مجبور شد آبجوش نبات به بچه بده یعنی به اون دوتا خانوم میگفت به بچه میشه یکم شیر بدین نمیدان واقعا 🙃 دیگ بهش چند قطره دادم و به شوهرم زنگ زدم و اومد در بیمارستان بستی و کباب و موزز. کمپوت اینا اورد گفت بخور تقویت شی منم نمیتونستم تنها بخورم به دوتا خانوم هم میدادم و خوردیم و شام خوردیم و خوابیدم و. صبح شد موهامو بستم فک کردم میخوان مرخص کنن که گفتن بچه زردی داره باید تا فردا باشه و اینا دگ گفتن زیاد بالا نیس که بزاریم زیر دستگاه دیگ مادرشوهرم با خواهرشوهرم اومدن دیدنم و رفتن منم فقط منتظر بودم فردا بشه
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت هجدهم

اونشب یکی دوساعت خابم برد .پاشدم دیدم ساعت ۸صبحه‌...شوهرمو بیدار کردم گفتم علی پاشو ..پاشو بریم سونو گرافی..گفت بابا ساعت ۹ گفتی میاد ..گفتم پاشو من حالم بده ..طفلی پاشد رفتیم ..هنوز زود بود نشستیم رو پله پشت در..تا منشی اومد دروباز کرد گفت داخل سالن بشینین تا دکتر بیاد..دکتر اومد ..یه استرس بدی داشتم ..منشیش گفت خانوم بیار ورقه دکترتو..بردم گذلشتم رومیز ..یه نگاه کرد..گفت این سونو انومالی ..شیفت بعداز طهر بیا...شیفت صبح مال سونو ان تی هستش...یعنی همه دست به دست هم داده بودن ک من استرس بمیرم..نمدونستم چیکار کنم لحظه ها برام سخت میگذشت سنگین میگذشت غمگین میگذشت ‌.رفتم دم در به شوهرم گفتم جریانو..بعدم گفتم من خونه نمیرم پاهامم کشش نداره برم بشینم تا پنج بشه..ببر منو درمعازه. ..گفت بشین ..بیچاره را چه چاره😁😁یعنی اون روزا نوکر بله قربان گوی من شده بود..از بس حال من خراب بود..رفتم درمغازه خودمو کشوندم تا ساعت پنج شد..راه افتادم رفتم وقتی رسیدم دیدی اووووووو...چی همه نشستن ..اینا کی اومدن.🙄🙄🙄🙄.اینا حالشون از من خرابتر بوده انگار..رفتم داخل گفتم یه ویزیت بدین ‌..گفت ساعت هفت و نیم اینجا باش..گفتم ای خدا من فکر کردم اولین نفر میرسم اینجا.‌‌..ای خداااااااا..رفتم توخیابون دور زدن بازار تا بشه هفت ..توراه دوتا رانی خوردم ک خوب بچه ورجه ورجه کنه ک باز نگن دیده نشد خاب بود فلان...نشستم داخل هنوز نوبتم نبود ..دلشوره خیلی دلشوره..چه حالی بود...چه لحطه های بدی بود ..😔😔😔😔