پارت هجدهم

اونشب یکی دوساعت خابم برد .پاشدم دیدم ساعت ۸صبحه‌...شوهرمو بیدار کردم گفتم علی پاشو ..پاشو بریم سونو گرافی..گفت بابا ساعت ۹ گفتی میاد ..گفتم پاشو من حالم بده ..طفلی پاشد رفتیم ..هنوز زود بود نشستیم رو پله پشت در..تا منشی اومد دروباز کرد گفت داخل سالن بشینین تا دکتر بیاد..دکتر اومد ..یه استرس بدی داشتم ..منشیش گفت خانوم بیار ورقه دکترتو..بردم گذلشتم رومیز ..یه نگاه کرد..گفت این سونو انومالی ..شیفت بعداز طهر بیا...شیفت صبح مال سونو ان تی هستش...یعنی همه دست به دست هم داده بودن ک من استرس بمیرم..نمدونستم چیکار کنم لحظه ها برام سخت میگذشت سنگین میگذشت غمگین میگذشت ‌.رفتم دم در به شوهرم گفتم جریانو..بعدم گفتم من خونه نمیرم پاهامم کشش نداره برم بشینم تا پنج بشه..ببر منو درمعازه. ..گفت بشین ..بیچاره را چه چاره😁😁یعنی اون روزا نوکر بله قربان گوی من شده بود..از بس حال من خراب بود..رفتم درمغازه خودمو کشوندم تا ساعت پنج شد..راه افتادم رفتم وقتی رسیدم دیدی اووووووو...چی همه نشستن ..اینا کی اومدن.🙄🙄🙄🙄.اینا حالشون از من خرابتر بوده انگار..رفتم داخل گفتم یه ویزیت بدین ‌..گفت ساعت هفت و نیم اینجا باش..گفتم ای خدا من فکر کردم اولین نفر میرسم اینجا.‌‌..ای خداااااااا..رفتم توخیابون دور زدن بازار تا بشه هفت ..توراه دوتا رانی خوردم ک خوب بچه ورجه ورجه کنه ک باز نگن دیده نشد خاب بود فلان...نشستم داخل هنوز نوبتم نبود ..دلشوره خیلی دلشوره..چه حالی بود...چه لحطه های بدی بود ..😔😔😔😔

۵ پاسخ

منم دوتا پسر دارم یکی ۷ساله یکی یکساله نیم

قضیه چیه🤔

زهرا جون بقیه اشم بزار ها

سر جدت ۱۹ رو الان بذار😂😂
انگار نه انگار میدونم دختر شده با هول و ولا میخونم😂😂😂

دعا کن امام رضامندی بطلبه بیام مشهد دعا‌کن تورو ب جدت خیلی دلم هوای امام رضا و کرده برام دعا کن با شوهرمو بچه هام بتونم بیام به پابوس لقا دعاکن پولش جور شه بیام

سوال های مرتبط

مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت یازدهم
نوبت سونو ان تی رسیده بود..رفتم دکتر ک سونو بنویسه..گفت عزیزم شما چون دختر عمو پسر عمو هستین برو تو خیابون کریمی ..مرکز ژنتیک..اونجا دستگگاهاشون برای شما بهترع..گفتم چشم..یادمه اول ازدواجم ک رفتم ژنتیک دکتر بهم گفت تا دوتا بچه رو ما ضمانت میکنیم سالم باشن سومی رو ن.😔😔
یادمه دو سه روز به عید بود سوهرم گفت برو سونو زود بیا معطل نکن...اسنپ گرفتم رفتم سونو..منشیه گفت خانم نیستن امروز فقط برای آزمایشگاهش هستن ..گفتم ن سونو آزمایش باهم میخام..اومدم بیرون..گفتم هیی شانس مارو..خانومه صدا زد گفت همی نزدیکی درمانگاه محمد باقر سر چهارااه بعدیه برو اونجا..رفتم‌ اونجا...همه پشت در سونو بودن..یه خانومه ک کنارم بود گفت برا جنسیت اوندی گفتم ان تی دارم فک نکنم جتسیت بگن..گفت چرا میگه.‌من تو ان تی بهم گفت پسره همه چیزش معلومه..گفتم پس دقیقه..گفت آره..نوبتم شد‌.رفتم دراز کشیدم همه چیو نوشت گفت خداروشکر بچت سالمه .خیلیا از وقتی آمپولای کرونا رو زدن قلب بچه هاشون یا تشکیل نمیشه یا ایراد دارن..گفتم خب خداروشکر..گفت نمیخای جنسیتو بدونی ..گفتم مگه معلومه..گفت آره پسره..گفتم معلوم‌میشع گفت آره..یه بار دیگه پاهای من فلج شد..‌گفت پاشو ..گفتم میشه چند لحطه بمونم پاهام حس نداره..گفت پسرم داری یان..گفتم دوتا..گفت سه برادر شدن پس..هیچوقت حرفش یادم‌نمیره😔😔😔یعنی تعریف میکنم بغص خفم میکنه...اومدم بیرون ماشین گرفتم رفتم پیش شوهرم..تو اسنپ من فقط اشک‌میریختم..رسیدم درمغازه ..شوهرم‌نبود..شاگردش یه آقای پیری بود گفت خانم علی آقا چی شده..گفتم حاجاقا دیدی بچمو گفت پسره😔😔😔 شوهرم از مغازه کنار اومد دید حالمو ..خندید گفت باز گفتن پسره..
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت دهم

دوسه روزی خوشحال بودم تا رفتم خونه یکی از اقواممون...یه خانم‌مسن اونجا بود تا منو دید گفت بارداری گفتم اره از کجا فهمیدی گفت از حالت چشمات..گفت بیا جلو ..رفتم..دست زد به شکمم گفت بچتم پسره..منو میگی..😵‍💫😵‍💫😵‍💫گفتم از کجا فهمیدی گفت سمت راستته بچت..یعنی کارد میزدی خونم درنمیومد..فامیلمون برداشت گفت اینجور نگو دوتا پسر داره.دختر خاسته از خدا😔😔😔 یه بغصی داشت خفم‌میکرد..اون مهمونی رو گذروندم و همچنان اوموم پیش شوهرم ک فلانی گفت بچت پسره..یعنی اشکم دم مشکم بود..اینم بگم من سر دوتا پسرام زبرو زرنگ بودم..سر این بچم تنبل...سر پسرام عاشق ترشی و شوری.سر دخترم شیرینی و بستنی.کارای خونمو نمیکردم فقط میخابیدم..روزام باغصه میگذشت دنبال نشونه میگشتم ک بارداری دختر چجوریه..یه شب خواب دیدم یه جا مهمونی ام یکی از اقواممون ک خادم حرم هست اومد به خاهرم گفت بگو زهراتون بیاد‌.منم تند تند از پله رفتم پایین دیدم یه کیف مهدکودک دخترونه مالید به شکمم..از خواب بیدارشدم زنگ زدم بعدش به اآبجیم گفت الان به اون بنده خدا میگم ک همچین خوابی دیدی..زنگ زده بود اونم گفته از حرم براش غذای تبرک امام رضا میارم..روزا میگذشت هرجا دختر میدیم بغض میکردم😔😔 هرجا گل سر میدیدم اشک توچشام میومد.روزا گذشت تا رسیدم به سونو ان تی😔😔😔😔
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت بیستم

رفتم دراز کشیدم روبروم تلوزیون بود اما شوهرم از بس من حالم بد بود ندید اونو فقط به دکتره نگا میکرد..دثتامو گذاشتم رو چشام ..از رولباس ضربان قلبم معلوم بود..دکتره گفت حالت خوبه عزیزممم..گفتم ن آقای دکتر..خندید گفت چرا...گفتم آقای دکتر من خودم دوتا پسر دارم اگه اینم پسره بگو دیده نمیشه اسم پسر نیار...خندید گفت چشممممم..ژل رو ریخت دستگاشو گذاشت گفت خب جنسیتو ک دیدم..اینو گفت من اشکام ریخت مثل ابر بهار..گفتم واااااای خدایا پسر رو زود میبینننن...یاامام رضا دمت گرم...یا خدا....خدایا کمکم کنننننن...دیدم دکتره به همکارش ک یه خانوم بود گفت بنویس عزیزم...دستاش سالم..پاهاش سالم..لب چاکی نیست..خب خداروشکر همه چیش سالمه..منم فقط گریه 😭😭😭😭دکتر گفت عزیزم من نمتونم بااین گریه هات چیزایی ک میخامو ببینم..لطفا کمی آرومتر..بعدم بچه هرچی باشه نعمت خداست..خدارو شکر کن ک سالمه...دیگه بدتر..انگار نمک پاشید رو زخمممم..گفتم من برا دختر ریسک کردم آقای دکتر..😭😭😭گفت خیلی خوب تمومه...پاشو ..پاشو برو فکر جهاز باش..من 😳😳😳دکتر☺️☺️☺️شوهرم🤨🤨🤨باخنده گفت..پاشو ک بچت دختره...منم باگریه گفتم آره ..میخای دل منو خوش کنی..چون من گفتم پسردوتا دارم.😭😭😭گفت ن عزیزم..من دکارم توام بیمار من..اللنم از این در میری بیرون ..چراباید بهت همچین دلخوشی بدم ..ن تومنو میشناسی ن من تورو ..ن من با کسی رودربایسی دارم پاشو پاشو لباس دخترونه برو بخر..گفتم آقای دکتر ووتا سونو به من گفتن پسره..گفت من میگم دختره..اگه دختر نبود بیا یقه منو بگیر..من همون اولم دیدم دختره اما بازم طولش دادم ک چند بار ببینم..خانم رو برگه بنویس جنسیت...دختررررررر..دیدم شوهرم و بچم گریه افتادن..
مامان ایلهان مامان مامان ایلهان مامان ۱ سالگی
سلام عزیزان خوبین
الهی بمیرم برای پسرم چه عذابی رو تحمل می‌کرد و من نمیدونستم ایلهان من خوب شده بود مرخص شد از بیمارستان ولی سرفه می‌کرد بردم دکتر دارو داد گذشت تا روز دوشنبه خیلی بی حال بود آبریزش بینی شدید داشت جوری ک انگار آبشار بود آب دهانش یه سره می‌ریخت اشتها نداشت و خیلی چیزای دیگه تا اینکه امروز دوستم اومد پیشم و گفت آبجی یه چی بگم من دیدم تو بچه های برادرم مطمئنم ایلهانم اینجوری شده این بچه هیچیش نیست بخدا یه چیزی مطمئنم تو گلوش گیر کرده اون عفونت کرده و زده به خون بچه با خودم فک کردم گفتم شاید درست میگه زنگ زدم به مادرشوهرم موضوع رو گفتم اونم گفت ک شاید درست باشه بریم پیش یه آشنایی بزار قاروق گیری کنه رفتیم تا اون خانوم به گلو پسرم دست زد گفت دوتا تیکه گیر کرده تو گلو مال خیلی وقته اونو آنقدر ماساژ داد تا رفع شد و کل بیماری پسرم رفت یعنی دیگه آبریزش بینی تب و سرفه نداره حتی راحت نفس میکشه خداروشکر ک پسرم خوب شد اینقدر آروم شدم ک دوست دارم به همه شیرینی برم
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت چهارم

از گروهش اومدم بیرون و ناامید از اینکه باردارم‌نشدم..دیگه قرصا رو ول کردم رژیمم ول کردم..کلا بیخیال شدم..بعد پریسا رفته بود به دوستم ماعده گفته بود این زهرا باردار نمیشه چه برسه ک دخترم‌بشه..اونموقع فهمیدم چقدر دل آدمها سیاهه.رفتم‌پی ویش بهش گفتم خدا برا آدم بخاد بنده خر کیه .دیگه کلا رابطمو باهلش بهم زدم .با دلی شکسته و ناامید 😔😔روزا گذشت دیگه کیت نمیزاشتم .قرص نمیخوردم.رژیم نداشتم..یه ماه گذشت یه روز به سرم زد برم دکتر بگم چرا من باردار نمیشم..رفتم دکتر گفتم من ۸ماهه جلوگیری ندلرم اما باردار نمیشم ..دکتر گفت برو سونو ببینم وضعیت بدنت چجوریه..کاری ک اصلا پریسا تواین ۸ماه به من نگفت بکن..رفتم سونو جوابشو گرفتم رفتم پیش دکتر ..دکتر یه نگا کرد.گفت خانوم فولیکول بدنت ۱۱
فولیکول زیر ۱۹ اصلا باردار نمیشه🥺🥺🥺🥺 گفتم چیکار کنم گفت باید یه مدت قرص بخوری
اومدم زنگ زدم به زنداداشم ک یه خاهرش خوب دکترا رو بلد بود..گفت جریان اینجوریه..اسم یه دکتر ک یادم نیست و گفت ولی گفت باید کفش آهنی بپوشی بری بیای چون بد نوبت میده🥺🥺🥺
من همچنان ناامید گفتم پس دیگه باردار نمیشم ..سنمم رفته بالا 😔😔😔
بیخیال شدم گفتم ولش بچه نخاستیم..خدابا منو حسرت دختر گداشتی دمتم گرم😭😭😭😭
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت سیزدهم

روزا انقدر برام سخت میگذشت ..😔اونایی ک تو موقعیت من بودم فقط درک میکنن..رفته رفته به روزای سونو آنومالی نزدیک میشدم .سونویی ک دیگه آب پاکی رو می ریخت رو دستم..هرچی نزدبکتر میشدم حالم بدتر بود..چون امیدم در حد ۱ درصد بود😔 یادمه همه چی دست به دست هم داده بود ک بگن بچه من پسره..باجاریم تو مهمونی حرف میزدم میگفت زهرا خانم سونو رفتی گفتم رفتم نشون نداده..گفت کدوم سمتته گفتم راست..پیگفت پس پسره. پسر منم سمت راست بود..هرروز ناامیدتر از دیروز..جاریام یکیشون سه تا دختر یکیشون سه تا پسر..بهم میگفتن نسل ما رو سه تا گیر کرده چرا ریسک کردی ؟‌ این بچتم پسره و خیلی حرفای دیگه.. ک جز دلشکستگی هیچی برام نداشت..خودمو قوی میگرفتم جلو همه..ولی از داخل شکسته بودم غمگین بودم..خودمو شاد میگرفتم ک کسی ندونه تودلم چیع..میگفتم هردوش نعمت خداس..ولی به خدا التماس میکردم ک خدا..تو کمکم کن..تو ناامیدم نکن..اهردفعه مینویسم بغض خفم میکنه.چه روزایی بود .😔😔😔همش میگفتم خدابا من خیلی ضعیفم کمکم کن.من خیلی گنا دارم..خیلی بی پناهم..مادرمو تو۱۷سالگی ازم گرفتی..نازدونه مادرم بودم..خارشدم تنها شدم..یه دختر بده یه همدم بزار کمبود مادرم جاش کمتر حس بشه😔😔😔
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت دوازدهم

شوهرم از مغازه کنار اومد خندید ..گفت چیه باز گفتن پسره..رفتم تو حیاط عقب مغازه دستامو گذاشتم رو سرم گریه میکردم‌...دور از جون مثل آدمایی ک زندگیشون آوار شده..شاگرد شوهرم اومد باشوهرم گفت تعریف کن ..گفتم زنه سونو گرافیه گفته پنج سانته بچت سالمم هست خداروشکر پسره..تااینو گفتم شاگرد شوهرم ک یه آقای پیری بود خندید..گفت وایسا وایسا..رفت یه خط کش آورد ..گفت نگا این ۵سانته..تو از رو این پتج سانت چی میبینی..گ۴ت پاشو خودتو جم کن ..اون خاسته یه چیزی بگه.فک کرده اومدی برا جنسیت پسر..هرچی میگفت شوهرمم تاییدش میکرد میگفت راس میگه..ولی هیچ دلمو آروم نمیکرد..هرروز باقلبی شکسته شکرگذاری مینوشتم..روزی ده خط..شاید بگم من از قبل بارداریم بچه ها هرروز ده خط شکرگداری مینوشتم.مثلا مینوشتم خدایا شکرت ک بزودی تو خونمون صدای به دختر میاد.خدایا شکرت ک دخترم یه بچه سالم و زیباس.خدایا شکرت زایمان راجتی داشتم و......امیدم به همینا بود ک واقعا هم تاثید گذار بود..روزها میگذشت و هرکی ازم‌میپرسید سونو تاحالا بهت جنسیتو نگفته میگفتم ن..تودلم آشوب بود ..میگفتم سوند گفته دیده نمیشه..من حتی به خاهرم‌دردمو نمیگفتم .تو خودم میریختم ..واقعا سخته آدم بدونه تو این دنیای به این بزرگی هیچکس محرم رازت نیست حتی خاهرت..میدونستم به خاهرام بگم شاید همه جا پر بشه بگن زهرا سومیشم پسر شد..شاید جلو روم خوب بودن اما پشت سرم ن..
مامان 🦋ترنمم🦋 مامان 🦋ترنمم🦋 ۱ سالگی
یادمه پارسال آذر ماه بود که رفتم کیش ..
بنده خدا همسرم کلی برنامه ریخت برای این سفر که به من خوش بگذره چون فوق العاده افسرده شده بودم بعد از زایمان
زایمان خوبی هم نداشتم خیلی حالم بد بود دختر عمم با من زایمان کرده بود همه میگفتن بجه تو ریزه یه طفلکی هم میگفتن و میرفتن نمی‌فهمیدند با این حرفشون چی به سر من مادر میاد ..
خلاصه رفتم کیش ی ذره از آدما دور بشم تو کشتی بودم ک یه خانمی گفت بچت چند وقتشه منم با ذوق گفتم نزدیک ۴ ماه گفت وا چقدر ریزه ..
زدم زیر گریه دیگ نتونستم جلوی خودمو بگیرم لعنت فرستادم برای هرکسی که اینجوری میگه .
مسافرت کوفتم شد تو فرودگاه یه خانمی رو دیدم بچش تو کالسکه بود دیدم چقدر داشته ماشالله رفتم گفتم چند وقتشه
گفت فارسی نمیفهمم زنه روس بود
خدا خدا میکرد بگه دوسالشه یه سالشه
یه چیزی نگه ک دوباره بهم بریزم..
الان یک سال گذشته از اون موقع ولی هیچ وقت یادم نرفته چقدر مقایسه شدم ک بچت ریزه ریزه ..
ی دفعه یادم افتاد گفتم اینجا بنویسم .
مامان 🍼مرسانا جان 🥣 مامان 🍼مرسانا جان 🥣 ۱ سالگی
🍓 این داستان دختر شیطون و ماجراجو 🍓

سلام به همه مامانا صبحتون بخیر
امروز مرسانا از تخت افتاد
صبح ساعت 4 بیدار شد رفتم شیر براش درست کردم بهش دادم شیر خودمو بهش دادم و تا ساعت 5 و نیم روپام بود که بخوابه و نمیخوابید چشماش 8 تا بود و من به شدت خوابم میومد و هی میفتاد سرم پایین چند باری هم عصبانی شدم ریز خودمو زدم ولی فایده نداشت تا 5 و نیم که تصمیم گرفت خودش بخوابه منم رفتم نمازمو بخونم و اینا که شروع کردم به نماز خوندن 5 و 37 دیقه رفتم رکوع یهو دیدم میگه مامان صدا ریز میاد گفتم خب تا من نمازمو بخونم 2 رکعته یکم صبر میکنه تا برم یهو از رکوع بلند شدم یه چیزی گفت بوووو مب صدا بدی داد نمازمو شکوندم دویدم فهمیدم مرسانا افتاده پایین تخت نشسته بود گذیه میکرد نمیدونم چه جوری افتاد اصلا ارتفاع تختش زیاده باید پاشو بزاره بالا محافظ تخت و بیاد من خودم با 4 پایه میرم بالا ولی خلاصه افتاد دیگ موقع باباش بدو و من بدو
باباش گفت دیگ رو زمین بخوابه گفتم نه محسن سبا خیلی بد رو زمین میخوابه کل خونه رو نیخواد غلت بزنه بیدار بشه و خونه مامانم تا صبح 10 بار بیدار میشه رو همون تخت بخوابه گفت میفته و اینا دیگ تصمیم گرفتیم تشک تخت رو دربیاریم یه تشک از خودمون که ارتفاعش کمه بندازیم و تشک تختش رو پایین تخت بزاریم که اگر افتاد رو تشک تخت بیفته ولی خیلی ازتفاعش اومده پایین و دیگ پاش نمیرسه به چوب


حالا دیگ این مدلی شد
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت پنجم

منی ک قید بارداری رو زدم و چسبیدم به زندگیمو و همون روال قبل..یه روز پسرم از مدرسه اوند گفت مامان تومدرسه جشن داریم بیا بریم برام لباس بخر گفتم باشه..یادمه هواسرد بود و مغازه ها پلاستیک داشتن اکثرا
پاشدیم راه افتادیم بریم خرید ...اومدم برم داخل یه مغازه لباس فروشی پلاستبک رو دادم کنار ک وارد بشم ..دیدم صاحب مغازه یه عطری زده کنگو..حالم یه جوری شد.گفتم آقا چه عطر تیزی زدی شاید یکی خوشش نیاد..گفت برعکس حیلی ملایمه.. دیگه چیزی نگفتم اومدم بیرون خریدم نکردم چون اصلا از بوی عطر حالم بد سده بود
یک شکی کردم گفتم امروز چندمه..۱۷ ام..من باید ۱۴ام پریود میشدم ..یادمه ساعت یک ونیم ظهر بود..رفتم سرراهم داروخونه یه تست گرفتم و رفتم خونه...هم رسیدم تستو گداشتم ک واییییی چشمتون روز بد نببینه....دوتا خط پررنگ مثل خونننننننگگ🫢🫢🫢
زدم تو سرم..گفتم خاک بر سرم من چرا باردارم😭😭
مگه به من نگفتن فولیکولت ۱۱ باردار نمیشی..خدایا چراااا..من اصلا نمدونستم کدوم روز حزدیکی کردم چون بیخیال شده بودم روز نزدیکیمو نمدونستم کی بوده.و ترس اینکه نکنه روز تخمک گذاری من نزدیکی کردم
اخه وقتی تحت نظر بودم پریسا میگفت روز تخمو گذاری پسر میشه..دو روز قبل تخم گذاری مال دختره..چون دختر دیر حرکت میکنه باید دوسه روز جلوتر نزدیگی کنی تا روز تخمک گذاری برسه..ولی پسر زود حرکت میکنه و روز تخمک گداری مال پسره


ادامه در پارت بعدی.
شبتون بخیر
مامان تربچه مامان تربچه ۱ سالگی
مامانا بیایین یه مشورت، خواهرم بچش ۳سالشه ،با بچه من همیشه همبازیایه خوبی ان ،معمولا هر روزی که خونه مامانم میریم زنگ میزنیم به هم که باهم تو یه روز اونجا باشیم ، هفته پیش خونه مامانم مدام من مواظب بچه ها بودم اون نشسته بود سر گوشی ،من بچه هارو سر گرم میکردم ،شوهرش که اومد من رفتم تو اتاق لباس پوشیده بپوشم از دور دیدم بچم دستش به در بوده و بچه اجیم دوبار درو کوبید رو دست بچم جوری که بچم هلاک شد از گریه ،شوهراجیم دوید طرفش و دستشو گرفت تو دستش و به اجیم میگفت کاش طوری نشده باشه من سریع خودمو رسوندم اجیم گفت بچه ات خودش درو بست رو دست خودش ،درصورتی که من دیدم بچه اون زد برام مهم نبود که کی زد همین که بچه ام اروم شد و سالم بود و دستش فقط قرمز شده بود و رفت دنبال بازی برام کافی بود حرفی نزدم فقط به مامانم گفتم من رفتم لباس بپوشم اینجور شد مامانم به اجیم گفت میخاستی مراقب باشی اجیم جلو شوهرش به مامانم گفت بچه اون کوچیکه اون باید مراقب باشه ، خیلی ناراحت شدم دیگه اومدم خونمون ،و این هفته هم که همه جمع شدن خونه مامانم،مامانم گفت بیا گفتم همش باید نگاهم به بچه ها باشه خونه بمونم بهتره ،با خواهرم قبلا زیاد تلفنی حرف میزدیم از اون شب یه هفته گذشت نه من زنگ زدم نه اون زنگ زد حتی بگه دست بچت ات خوب بود طوری نشده بود که ، الان میخاستم ببینم ناراحتیم بیجا بوده؟باید زنگ میزدم من؟؟