پارت بیستم

رفتم دراز کشیدم روبروم تلوزیون بود اما شوهرم از بس من حالم بد بود ندید اونو فقط به دکتره نگا میکرد..دثتامو گذاشتم رو چشام ..از رولباس ضربان قلبم معلوم بود..دکتره گفت حالت خوبه عزیزممم..گفتم ن آقای دکتر..خندید گفت چرا...گفتم آقای دکتر من خودم دوتا پسر دارم اگه اینم پسره بگو دیده نمیشه اسم پسر نیار...خندید گفت چشممممم..ژل رو ریخت دستگاشو گذاشت گفت خب جنسیتو ک دیدم..اینو گفت من اشکام ریخت مثل ابر بهار..گفتم واااااای خدایا پسر رو زود میبینننن...یاامام رضا دمت گرم...یا خدا....خدایا کمکم کنننننن...دیدم دکتره به همکارش ک یه خانوم بود گفت بنویس عزیزم...دستاش سالم..پاهاش سالم..لب چاکی نیست..خب خداروشکر همه چیش سالمه..منم فقط گریه 😭😭😭😭دکتر گفت عزیزم من نمتونم بااین گریه هات چیزایی ک میخامو ببینم..لطفا کمی آرومتر..بعدم بچه هرچی باشه نعمت خداست..خدارو شکر کن ک سالمه...دیگه بدتر..انگار نمک پاشید رو زخمممم..گفتم من برا دختر ریسک کردم آقای دکتر..😭😭😭گفت خیلی خوب تمومه...پاشو ..پاشو برو فکر جهاز باش..من 😳😳😳دکتر☺️☺️☺️شوهرم🤨🤨🤨باخنده گفت..پاشو ک بچت دختره...منم باگریه گفتم آره ..میخای دل منو خوش کنی..چون من گفتم پسردوتا دارم.😭😭😭گفت ن عزیزم..من دکارم توام بیمار من..اللنم از این در میری بیرون ..چراباید بهت همچین دلخوشی بدم ..ن تومنو میشناسی ن من تورو ..ن من با کسی رودربایسی دارم پاشو پاشو لباس دخترونه برو بخر..گفتم آقای دکتر ووتا سونو به من گفتن پسره..گفت من میگم دختره..اگه دختر نبود بیا یقه منو بگیر..من همون اولم دیدم دختره اما بازم طولش دادم ک چند بار ببینم..خانم رو برگه بنویس جنسیت...دختررررررر..دیدم شوهرم و بچم گریه افتادن..

تصویر
۹ پاسخ

نمیدونم چرا دلم ب حال پسرات سوخت... چون ما هم سه تا دختریم عقده ی داشتن پسر تو دل مامانم‌موند و رو روح و روان مام اثر گذاشت جوری ک از پسر متنفر بودیم...امیدوارم پسرای تو حالشون بد نباشه

واییییییی مث منننننننننننن



من از اول بارداریم خواب ی دخترو می‌دیدم لای پتو صورتی رنگ بود و لباساش لیمویی رنگ بود همیشه تو خواب میدیدمش همه تم بهم میگفتن تو بچت پسره خوشگل شدی فلان
همه میگفتن
بعد منم ان تی بهم نگفته بود بچم بدجا بود رفتم انومالی از ساعت ۸صب تا ۱۲ و نیم اونجا بودم ۴بار رفتم زیر دست خانوم دکتر بعدش انقد اونو زده بود ب شکمم دل درد گرفته بودم یک ساعت تموم حوابیده بودم رو تخت
بعدش اخرررر اخر گفت مبارکه دختره منو میگی گریهههههههه گریههه میگف چرا گریه دختر خوشت نمیاد گفتم من چند ماهه دارم با ابن بچه زندگی میکنم خودم میدونم دختره اسمم براش گذاشته بودم
هستی گذاشته بودم
قبل سونو از خودم فیلم گرفتم گفتم دختر قشنگم خیلی دوست دارم میدونم تو دختری 😭🥹
بعد انقد خوشحال بودما خدایا شکرت

عزیزم پسرات غصه نمیخوردن که واسه دختر اینجوری میکنی آخه من پسربزرگم میگفت حتما بدم که پسردوس نداری بازباید غصه اونم میخوردم

منم پسر دارم خیلی دلم میخواد یه دختر هم داشته باشم مخصوصا همسرم عاشق و کشته مرده دختره
آدم دلش میخواد از دوتا جنسیت داشته باشه
وقتی بچه بودم سر دختر بودنم انقد حرف شنیدم که تو عالم بچگی همش فکر میکردم در آینده دختردار بشم و اذیتش کنن چی میشه
حالا در آرزوی یه دختر شیرین زبون موندم😅

خدارو شکر که به ارزوتون رسیدین و دختر دار شدین خدا براتون حفظش کنه
لطفا برای منم دعا کنید خدا یه فرشته دیگه بهم بده پسر و دختر بودنش برام فرق نداره

عزیزم دختر واقعا یه چیز دیگس
خدا پسرها رو حفظ کنه ولی بنظرم خدا به هرکی نظر کنه دختر میده
ماشالله خدا بچه هات برات نگه داره

حال اون روزت رو خریدار بودم

منم دوتادختر دارم عاشق پسرم انقد دوست داشتم دومی پسربشه گفت دختره خیلی گریه کردم اصالتا دنیابیاد همش میگفتم خداکنه اشتباه شده باشه ولی الان میمیرم براش..دیگه ام نمیتونم باردارشم اگ‌نه میشدم خداروشکر هرچی صلاحه پیش بیاد خدابچه هاتوحفظ کنه

آخییییش😂😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت یازدهم
نوبت سونو ان تی رسیده بود..رفتم دکتر ک سونو بنویسه..گفت عزیزم شما چون دختر عمو پسر عمو هستین برو تو خیابون کریمی ..مرکز ژنتیک..اونجا دستگگاهاشون برای شما بهترع..گفتم چشم..یادمه اول ازدواجم ک رفتم ژنتیک دکتر بهم گفت تا دوتا بچه رو ما ضمانت میکنیم سالم باشن سومی رو ن.😔😔
یادمه دو سه روز به عید بود سوهرم گفت برو سونو زود بیا معطل نکن...اسنپ گرفتم رفتم سونو..منشیه گفت خانم نیستن امروز فقط برای آزمایشگاهش هستن ..گفتم ن سونو آزمایش باهم میخام..اومدم بیرون..گفتم هیی شانس مارو..خانومه صدا زد گفت همی نزدیکی درمانگاه محمد باقر سر چهارااه بعدیه برو اونجا..رفتم‌ اونجا...همه پشت در سونو بودن..یه خانومه ک کنارم بود گفت برا جنسیت اوندی گفتم ان تی دارم فک نکنم جتسیت بگن..گفت چرا میگه.‌من تو ان تی بهم گفت پسره همه چیزش معلومه..گفتم پس دقیقه..گفت آره..نوبتم شد‌.رفتم دراز کشیدم همه چیو نوشت گفت خداروشکر بچت سالمه .خیلیا از وقتی آمپولای کرونا رو زدن قلب بچه هاشون یا تشکیل نمیشه یا ایراد دارن..گفتم خب خداروشکر..گفت نمیخای جنسیتو بدونی ..گفتم مگه معلومه..گفت آره پسره..گفتم معلوم‌میشع گفت آره..یه بار دیگه پاهای من فلج شد..‌گفت پاشو ..گفتم میشه چند لحطه بمونم پاهام حس نداره..گفت پسرم داری یان..گفتم دوتا..گفت سه برادر شدن پس..هیچوقت حرفش یادم‌نمیره😔😔😔یعنی تعریف میکنم بغص خفم میکنه...اومدم بیرون ماشین گرفتم رفتم پیش شوهرم..تو اسنپ من فقط اشک‌میریختم..رسیدم درمغازه ..شوهرم‌نبود..شاگردش یه آقای پیری بود گفت خانم علی آقا چی شده..گفتم حاجاقا دیدی بچمو گفت پسره😔😔😔 شوهرم از مغازه کنار اومد دید حالمو ..خندید گفت باز گفتن پسره..
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت دوازدهم

شوهرم از مغازه کنار اومد خندید ..گفت چیه باز گفتن پسره..رفتم تو حیاط عقب مغازه دستامو گذاشتم رو سرم گریه میکردم‌...دور از جون مثل آدمایی ک زندگیشون آوار شده..شاگرد شوهرم اومد باشوهرم گفت تعریف کن ..گفتم زنه سونو گرافیه گفته پنج سانته بچت سالمم هست خداروشکر پسره..تااینو گفتم شاگرد شوهرم ک یه آقای پیری بود خندید..گفت وایسا وایسا..رفت یه خط کش آورد ..گفت نگا این ۵سانته..تو از رو این پتج سانت چی میبینی..گ۴ت پاشو خودتو جم کن ..اون خاسته یه چیزی بگه.فک کرده اومدی برا جنسیت پسر..هرچی میگفت شوهرمم تاییدش میکرد میگفت راس میگه..ولی هیچ دلمو آروم نمیکرد..هرروز باقلبی شکسته شکرگذاری مینوشتم..روزی ده خط..شاید بگم من از قبل بارداریم بچه ها هرروز ده خط شکرگداری مینوشتم.مثلا مینوشتم خدایا شکرت ک بزودی تو خونمون صدای به دختر میاد.خدایا شکرت ک دخترم یه بچه سالم و زیباس.خدایا شکرت زایمان راجتی داشتم و......امیدم به همینا بود ک واقعا هم تاثید گذار بود..روزها میگذشت و هرکی ازم‌میپرسید سونو تاحالا بهت جنسیتو نگفته میگفتم ن..تودلم آشوب بود ..میگفتم سوند گفته دیده نمیشه..من حتی به خاهرم‌دردمو نمیگفتم .تو خودم میریختم ..واقعا سخته آدم بدونه تو این دنیای به این بزرگی هیچکس محرم رازت نیست حتی خاهرت..میدونستم به خاهرام بگم شاید همه جا پر بشه بگن زهرا سومیشم پسر شد..شاید جلو روم خوب بودن اما پشت سرم ن..
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت هجدهم

اونشب یکی دوساعت خابم برد .پاشدم دیدم ساعت ۸صبحه‌...شوهرمو بیدار کردم گفتم علی پاشو ..پاشو بریم سونو گرافی..گفت بابا ساعت ۹ گفتی میاد ..گفتم پاشو من حالم بده ..طفلی پاشد رفتیم ..هنوز زود بود نشستیم رو پله پشت در..تا منشی اومد دروباز کرد گفت داخل سالن بشینین تا دکتر بیاد..دکتر اومد ..یه استرس بدی داشتم ..منشیش گفت خانوم بیار ورقه دکترتو..بردم گذلشتم رومیز ..یه نگاه کرد..گفت این سونو انومالی ..شیفت بعداز طهر بیا...شیفت صبح مال سونو ان تی هستش...یعنی همه دست به دست هم داده بودن ک من استرس بمیرم..نمدونستم چیکار کنم لحظه ها برام سخت میگذشت سنگین میگذشت غمگین میگذشت ‌.رفتم دم در به شوهرم گفتم جریانو..بعدم گفتم من خونه نمیرم پاهامم کشش نداره برم بشینم تا پنج بشه..ببر منو درمعازه. ..گفت بشین ..بیچاره را چه چاره😁😁یعنی اون روزا نوکر بله قربان گوی من شده بود..از بس حال من خراب بود..رفتم درمغازه خودمو کشوندم تا ساعت پنج شد..راه افتادم رفتم وقتی رسیدم دیدی اووووووو...چی همه نشستن ..اینا کی اومدن.🙄🙄🙄🙄.اینا حالشون از من خرابتر بوده انگار..رفتم داخل گفتم یه ویزیت بدین ‌..گفت ساعت هفت و نیم اینجا باش..گفتم ای خدا من فکر کردم اولین نفر میرسم اینجا.‌‌..ای خداااااااا..رفتم توخیابون دور زدن بازار تا بشه هفت ..توراه دوتا رانی خوردم ک خوب بچه ورجه ورجه کنه ک باز نگن دیده نشد خاب بود فلان...نشستم داخل هنوز نوبتم نبود ..دلشوره خیلی دلشوره..چه حالی بود...چه لحطه های بدی بود ..😔😔😔😔
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت چهارم

از گروهش اومدم بیرون و ناامید از اینکه باردارم‌نشدم..دیگه قرصا رو ول کردم رژیمم ول کردم..کلا بیخیال شدم..بعد پریسا رفته بود به دوستم ماعده گفته بود این زهرا باردار نمیشه چه برسه ک دخترم‌بشه..اونموقع فهمیدم چقدر دل آدمها سیاهه.رفتم‌پی ویش بهش گفتم خدا برا آدم بخاد بنده خر کیه .دیگه کلا رابطمو باهلش بهم زدم .با دلی شکسته و ناامید 😔😔روزا گذشت دیگه کیت نمیزاشتم .قرص نمیخوردم.رژیم نداشتم..یه ماه گذشت یه روز به سرم زد برم دکتر بگم چرا من باردار نمیشم..رفتم دکتر گفتم من ۸ماهه جلوگیری ندلرم اما باردار نمیشم ..دکتر گفت برو سونو ببینم وضعیت بدنت چجوریه..کاری ک اصلا پریسا تواین ۸ماه به من نگفت بکن..رفتم سونو جوابشو گرفتم رفتم پیش دکتر ..دکتر یه نگا کرد.گفت خانوم فولیکول بدنت ۱۱
فولیکول زیر ۱۹ اصلا باردار نمیشه🥺🥺🥺🥺 گفتم چیکار کنم گفت باید یه مدت قرص بخوری
اومدم زنگ زدم به زنداداشم ک یه خاهرش خوب دکترا رو بلد بود..گفت جریان اینجوریه..اسم یه دکتر ک یادم نیست و گفت ولی گفت باید کفش آهنی بپوشی بری بیای چون بد نوبت میده🥺🥺🥺
من همچنان ناامید گفتم پس دیگه باردار نمیشم ..سنمم رفته بالا 😔😔😔
بیخیال شدم گفتم ولش بچه نخاستیم..خدابا منو حسرت دختر گداشتی دمتم گرم😭😭😭😭
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت دهم

دوسه روزی خوشحال بودم تا رفتم خونه یکی از اقواممون...یه خانم‌مسن اونجا بود تا منو دید گفت بارداری گفتم اره از کجا فهمیدی گفت از حالت چشمات..گفت بیا جلو ..رفتم..دست زد به شکمم گفت بچتم پسره..منو میگی..😵‍💫😵‍💫😵‍💫گفتم از کجا فهمیدی گفت سمت راستته بچت..یعنی کارد میزدی خونم درنمیومد..فامیلمون برداشت گفت اینجور نگو دوتا پسر داره.دختر خاسته از خدا😔😔😔 یه بغصی داشت خفم‌میکرد..اون مهمونی رو گذروندم و همچنان اوموم پیش شوهرم ک فلانی گفت بچت پسره..یعنی اشکم دم مشکم بود..اینم بگم من سر دوتا پسرام زبرو زرنگ بودم..سر این بچم تنبل...سر پسرام عاشق ترشی و شوری.سر دخترم شیرینی و بستنی.کارای خونمو نمیکردم فقط میخابیدم..روزام باغصه میگذشت دنبال نشونه میگشتم ک بارداری دختر چجوریه..یه شب خواب دیدم یه جا مهمونی ام یکی از اقواممون ک خادم حرم هست اومد به خاهرم گفت بگو زهراتون بیاد‌.منم تند تند از پله رفتم پایین دیدم یه کیف مهدکودک دخترونه مالید به شکمم..از خواب بیدارشدم زنگ زدم بعدش به اآبجیم گفت الان به اون بنده خدا میگم ک همچین خوابی دیدی..زنگ زده بود اونم گفته از حرم براش غذای تبرک امام رضا میارم..روزا میگذشت هرجا دختر میدیم بغض میکردم😔😔 هرجا گل سر میدیدم اشک توچشام میومد.روزا گذشت تا رسیدم به سونو ان تی😔😔😔😔
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت بیست و یک
بچم‌خنره و گریه اش قاطی شده بود..دستمو گرفت ک از رو تخت پاشم..گفتم‌مامان دیگه نگیر..من الان تو آسمونام..😍😍😍باخوشحالی لز در رفتم بیرون ..دبدم شوهرم گوشی دستشه خوشحال میگه آبجی بچمون دختره..دختر..سونوهای قبلی اشتباه دیدن‌.خاهزش میگفت راستش من از کی توفکرتم اما میترسیدم زنگ بزنم ..گفتم زنش الان حالش بده منم زنگ بزنم بدتر میشه..گفت الهی شکر ..😍😍آخه فامیل من و شوهرم هردو کم دختریم..اما تا دلت بخاد پسر داریم😁😁..اومدم تند تند زنگ زدم به خاهرام..آبجی گریه میکردم..آبجی بچم دختره...من گریه خاهرم گریه..به هرکی گفتم دختره از خوشحالی بال درآورده بود..از بس منو درحالت گریه و ناامیدی دیده بودن..فک کنم من کل فامیلو شیرینی دادم..دخترمم ک بدنیا اومد شوهرم گوسفند کشت چلو گوشت داد... کارایی ک برا پسرام نکرده بود...این لحطه خوش رو برای همه آرزومندایی ک چه دخار میخان چه پسر آرزومندم...ممنونم از همراهیتون ..انشالا ک همیشه خوشحالی یهویی بیاد سراغتون..
راستی دختر من ۴مهر روز تاجگذاری اقا امام زمان بدنیا اومد...دیگه واقعا باید اسمشو نرگس میزاشتم...

دوستون دارم قلبن...از ترکیه تا لندن🥰🥰🥰🥰🥰
مامان 🦋ترنمم🦋 مامان 🦋ترنمم🦋 ۱ سالگی
یادمه پارسال آذر ماه بود که رفتم کیش ..
بنده خدا همسرم کلی برنامه ریخت برای این سفر که به من خوش بگذره چون فوق العاده افسرده شده بودم بعد از زایمان
زایمان خوبی هم نداشتم خیلی حالم بد بود دختر عمم با من زایمان کرده بود همه میگفتن بجه تو ریزه یه طفلکی هم میگفتن و میرفتن نمی‌فهمیدند با این حرفشون چی به سر من مادر میاد ..
خلاصه رفتم کیش ی ذره از آدما دور بشم تو کشتی بودم ک یه خانمی گفت بچت چند وقتشه منم با ذوق گفتم نزدیک ۴ ماه گفت وا چقدر ریزه ..
زدم زیر گریه دیگ نتونستم جلوی خودمو بگیرم لعنت فرستادم برای هرکسی که اینجوری میگه .
مسافرت کوفتم شد تو فرودگاه یه خانمی رو دیدم بچش تو کالسکه بود دیدم چقدر داشته ماشالله رفتم گفتم چند وقتشه
گفت فارسی نمیفهمم زنه روس بود
خدا خدا میکرد بگه دوسالشه یه سالشه
یه چیزی نگه ک دوباره بهم بریزم..
الان یک سال گذشته از اون موقع ولی هیچ وقت یادم نرفته چقدر مقایسه شدم ک بچت ریزه ریزه ..
ی دفعه یادم افتاد گفتم اینجا بنویسم .
مامان نرگس سادات🥰 مامان نرگس سادات🥰 ۱۷ ماهگی
پارت سیزدهم

روزا انقدر برام سخت میگذشت ..😔اونایی ک تو موقعیت من بودم فقط درک میکنن..رفته رفته به روزای سونو آنومالی نزدیک میشدم .سونویی ک دیگه آب پاکی رو می ریخت رو دستم..هرچی نزدبکتر میشدم حالم بدتر بود..چون امیدم در حد ۱ درصد بود😔 یادمه همه چی دست به دست هم داده بود ک بگن بچه من پسره..باجاریم تو مهمونی حرف میزدم میگفت زهرا خانم سونو رفتی گفتم رفتم نشون نداده..گفت کدوم سمتته گفتم راست..پیگفت پس پسره. پسر منم سمت راست بود..هرروز ناامیدتر از دیروز..جاریام یکیشون سه تا دختر یکیشون سه تا پسر..بهم میگفتن نسل ما رو سه تا گیر کرده چرا ریسک کردی ؟‌ این بچتم پسره و خیلی حرفای دیگه.. ک جز دلشکستگی هیچی برام نداشت..خودمو قوی میگرفتم جلو همه..ولی از داخل شکسته بودم غمگین بودم..خودمو شاد میگرفتم ک کسی ندونه تودلم چیع..میگفتم هردوش نعمت خداس..ولی به خدا التماس میکردم ک خدا..تو کمکم کن..تو ناامیدم نکن..اهردفعه مینویسم بغض خفم میکنه.چه روزایی بود .😔😔😔همش میگفتم خدابا من خیلی ضعیفم کمکم کن.من خیلی گنا دارم..خیلی بی پناهم..مادرمو تو۱۷سالگی ازم گرفتی..نازدونه مادرم بودم..خارشدم تنها شدم..یه دختر بده یه همدم بزار کمبود مادرم جاش کمتر حس بشه😔😔😔
مامان ایلهان مامان مامان ایلهان مامان ۱ سالگی
سلام عزیزان خوبین
الهی بمیرم برای پسرم چه عذابی رو تحمل می‌کرد و من نمیدونستم ایلهان من خوب شده بود مرخص شد از بیمارستان ولی سرفه می‌کرد بردم دکتر دارو داد گذشت تا روز دوشنبه خیلی بی حال بود آبریزش بینی شدید داشت جوری ک انگار آبشار بود آب دهانش یه سره می‌ریخت اشتها نداشت و خیلی چیزای دیگه تا اینکه امروز دوستم اومد پیشم و گفت آبجی یه چی بگم من دیدم تو بچه های برادرم مطمئنم ایلهانم اینجوری شده این بچه هیچیش نیست بخدا یه چیزی مطمئنم تو گلوش گیر کرده اون عفونت کرده و زده به خون بچه با خودم فک کردم گفتم شاید درست میگه زنگ زدم به مادرشوهرم موضوع رو گفتم اونم گفت ک شاید درست باشه بریم پیش یه آشنایی بزار قاروق گیری کنه رفتیم تا اون خانوم به گلو پسرم دست زد گفت دوتا تیکه گیر کرده تو گلو مال خیلی وقته اونو آنقدر ماساژ داد تا رفع شد و کل بیماری پسرم رفت یعنی دیگه آبریزش بینی تب و سرفه نداره حتی راحت نفس میکشه خداروشکر ک پسرم خوب شد اینقدر آروم شدم ک دوست دارم به همه شیرینی برم