تجربه زایمانم و بگم چهارشنبه ساعت 4صبح با درد شدید بیدار شدم تا 6با فاصله منظم 5دقه درد داشتم همونجور چایی و صبونه آماده کردم وقتی ول میکرد درد نداستم میگرفت دیگه نمیتونستم تکون بخورم خلاصه 6شوهرم و بیدار کردم با دخترم صبونه خوردن آماده شدیم رفتیم ساعت 7شد تا رفتم معاینه کردن گفتن سه سانت سریع بستری 40هفته و 3روز بودم خلاصه من دردام فاصله اش کمتر میشد و اونجا خیلی اذیتم میکردن سرم فشار هم نزدن گفتن دردات خوبه ساعت 9اومد کیسه آبم پاره کرد به طرز وحشتناکی و نوبتی معاینه و درد من یکسره ان اس تی هم یکسره وصل نمیذاشتن نه تکون بخورم نه برم دستشویی خلاصه تا ساعت ده اینا شدم هفت سانت میگفتن عالی پیش میری که ضربان قلب بچه اومد پایین هر چی اکسیزن و اینام وصل کردن گفتن فایده نداره چندتا دکتر خبر کردن همه دورم جمع شده بودن و گفتن سریع ببرین اتاق عمل دنیا رو سرم خراب شد با اون همه درد هی هم میگفتن حیفش با دوتا زور بچه اش میاد ولی ریسکه یه جوری منو بردن اتاق عمل یعنی آمپول و زدن صبر نکردن پاهام گرم شه سریع باز کردن که فهمیدم گفتم من حس میکنم توروخدا بیهوشم کنین گفتن تحمل کن واسه بچه ات بده خفه میشه دیگه تا یازده طول کشید و تموم اخرم دو درده شدم با این همه صبر در اخر کار ندارم کدوم بهتره ولی سز خیلی سخته شایدم واسه من اینجوری بود نمیدونم ولی من همون طبیعی رو ترجیح میدم بعدش راحتتری

۷ پاسخ

وای شما دیگه اخراش بودی .منم چهل هفته وپنج روز بودم که بستریم کردند وبعدش هرچی امپول فشار ، سرم وقرص دادن من دهانه ی رحمم از یک سانت بیشتر نشد و دراخر هم ضربان قلب بچه پایین اومد وسزارین اورژانسی شدم
ولی از نظرمن واقع طبیعی و سزارین هردو به یک اندازه درد دارند یکی قبلش یکی بعدش

وای منم متاسفانه از همین میترررررسم
که درد طبیعی بکشم آخرش سز بشممممم
خدایا کمکمون کن

دقیقا مثل من ولی من دهانه رحمم باز نمیشد هرچی امپول فشار و قرص زیر زبونی دادن فایده نداشت اخرم اکسیژن بچه اومد پایین ضربان قلبش افت کرد سریع بردن عمل

من طبیعی زایمان کردم با اینکه خیلی درد کشیدم ولی خیلی راضی ام و خوشحالم که تونستم طبیعی زایمان کنم
من بچه ام اصلا تکون نمیخورد رفتم بیمارستان بستریم کردن شب بوذ موندم تا صبح که از 8صبح شروع کردن به سرم زدن و امپول فشار که ساعت11صبخ دردم شروع شد رفته رفته دردام بیشتز میشد تحمل کردم تا ساعت4ونیم عصر که بچه بدنیا اومد

منم بازداری اولم صربان قلب بچم افت میکرد ولی نصف شب بود و به دکتر زنگ زدن و طبیعی زائیدم همش برام جای سوال موند چرا با وجود افت ضربان قلب بازم گفتن طبیعی

وای چه بد🥺 منم ضربان قلب بچه ضعیف میشد سرم زدن با اکسیژن کنترل میشد

دقیقا مثل من شدی ولی من تا سه سانت بودم فور بردنم اتاق عمل واقعا خوشحالم ک سز شدم نمیتونسم درد طبیعی واقعا وحشتناکه

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین🧿 مامان امیرحسین🧿 ۱ ماهگی
مامان ویهان👶✨💞 مامان ویهان👶✨💞 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی ...
بادل درد شدید وکمردرد شدیدرفتم بیمارستان چندروز پیشم معاینه شده بودم یسانت بودم به امید اینکه حداقل الان ۳سانت شده‌باشم چون واقعا درد شدید داشتم و میگرفت ول میکرد با شوهرم رفتم ان اس تی ازم گرفتن و معاینم کردن اونم ۳بار میکفتن این همه درد مال یسانت نیست خلاصه فرستادنم پیاده روی تا یکی دوساعت بعدش چیز شیرین خوردم رفتم‌واسه ان اس تی بچمم تکون نداشت خلاصه بازم‌معاینم کردن همون یسانت بود دیگه چون بچمم حرکت نداشت گفتن بستری شم جهت ختم بارداری
ازساعت ۶عصر بستریم کردن تا ۱۱شب همچنان خودم درد شدید داشتم ولی یسانت بودم دیگه کم کم امپول فشار رو بهم وصل کردن تا صبح روز بعد من ازدرد فقط گریه وجیغ و داد درحدی دردم گرفته بود سربع چندامپول و سرم مسکن بهم زدن میگفتن الان رحم پارع میشه و دچار خونریزی میشی‌ خودمم تنفسم رفت یلحظه بهم اکسیژن وصل کردن خلاصه باکلی جیغ و داد کردن تا ظهر ساعت ۱۲ شدم ۳سانت اونم هزاربار معاینه شدم ولی من دیگه تحمل درد نداشتم زنگ زدم شوهرم گفتم یکاری کن دارم میمرم دیگه هرحرفی زده بودن گفتن تلاش کن ۵سانت شی برات بیحسی نخاع بزنیم باکلی‌ تلاش و‌گریه و اومدن معاینم گفتن نزدیک ۵سانتی و زنگ زدن دکترم اومد
مامان ایلدا مامان ایلدا ۲ ماهگی
سوال:پارت دوم
تجربه زایمان طبیعی
تا ساعت 2 بعدظهر ازم ان اسی می‌گرفتن دردام منظم شده بود دیگه ها پنج دقیقه سی ثانیه می‌گرفت ول میکرد اومدن معاینه هنوز همون‌ دو سانت بودم اومدن شرم فشار وصل کردن یواش یواش میبردن بالا هعی بیشتر میشد دردام ساعت 6 غروب شد اومدن معاینه دیدن گفتن 3 سانت با کلی جیغ و داد گفتم منو‌ ببرین سزارین نمیتونم دیگه واقعا نمی‌تونستم نفسم نمیومد بالا از زور درد خیلی گریه کردم خیلی ولی گوش نمی‌دادن ولی شرایط جنین خوب بود تا ساعت شیش 2 تا سرم فشار وصل کردن ساعت 9 شد التماس میکردم بیاید معاینه کنید نمیومدن اومدن هنوز سرم فشار وصل کردن بردن بالا تا 64 درجه وقتی ساعت 10 نیم شد ضربان قلب خودم رفته بود بالا خودشون ترسیده بودن اومدن معاینه تا دست بردن داخل کیسه ابم پاره شده سریع گفتم بیایید آمپول اپیدارول تزریق کنید ساعت 10 شب من تازه 5 سانت بودم وقتی سریع به بیهوشی گفتن اومد برام بزنه نخاع من جابه جا بود مهرهاش سه بار آمپول اشتباه زدن آخری گرفت ولی هنوز سر نشده بودم کامل کامل ولی سر پنج دقیقه 10 سانت فول شدم گفتن زور بزن زور میزنم به سمت جلو سر بچه اومد بیرون و اون زمان کل دردام فراموش شد ولی ضربان قلبم همچنان بالا بود هرکاری میکردن نمیومد پایین کلی سرم رینگر زدن تا درست شدم
ساعت 11 فیکس نینیم اومد بغلم و 20 تا بخیه داخلی خوردم بیرون 4 تا بیشتر نخورم و الان هم خوب خوب شدن ولی ترشح بودی بد واژن دارم
خداروشکر میکنم که تن دخترم و خودم سالمه
و ممنونم از بالا سری که چنین فرشته نازی بهم داد
مامان نیهان مامان نیهان ۲ ماهگی
تجربه زایمانم پارت ۳
بیمارستان دولتی بود هر دفعه ک شیفت ماماها عوض میشد منو معاینه میکردن هر چی میگفتم ۱۰ دیقه پیش معاینه شدم اینا میگفتن ما هم باید معاینه کنیم هر نیم ساعت معاینه میکردن شانس من تو زایشگاه کسی دیگه نبود همه ماماها رو من تمرین میکردن ب دکتر هر چی گفتم سزارین کن همش دعوا میکرد میگفتم آروم معاینه کن عمدن طوری معاینه میکرد ک صدام ب آسمون می‌رسید کشتن منو از درد روز چهارم ک از ترکیدن کیسه آب ۲۰ ساعت گزشته بود همسرم آومد دعوا کرد ک بچم تو خشکی نمیتونه زنده بمونه زنم نمیتونه طبیعی زایمان کنه ببرینش سزارین گفتن نه دیقه نود می‌بریم سزارین بعد شوهرم گفتن میرم شکایت میکنم گفتن مهم نیست برو شکایت کن وقتی همسرم رفت دکتر گفت بیا برای بار آخر معاینه کنیم گفتم دیگه توان ندارم بزارین برم از بیمارستان بزور منو بردن معاینه خلاصه ۵ نفر معاینه کردن و گفتن فایده نداره وقتی ۴ روزه با آمپول فشار باز نمیشه و کیسه آبشم زدیم فایده نداشته این همه معاینه تحریکی انجام دادیم بازم نشده سریع باید بره اتاق عمل
مامان دلنیا💗 مامان دلنیا💗 روزهای ابتدایی تولد
سلام میخام تجربه زایمانم بگم⚠️
من ۴۰هفته ۱روز بودم ولی هیچ دردی نداشتم و فقط ۱سانت بودم .رفتم بیمارستان اکباتان .چهارشنبه بود وهیچ دکتر مامای نداشتن و گفتن با دکتر ماما که تو بیمارستان فاطمیه بود هماهنگ کردن که برم اونجا .
و من رفتم دکتر تا دید گفت باید بستری بشی و من رو بردن بخش زایمان و آمپول فشار زدن بهم و هردقیقه یکی میومد معاینه میکرد خون آب ازم میومد داشتم از درد جون میدادم .فشار خیلی زیادی روم بود فقط میگفتم خدایا کمکم کن خیلی سخت بود اومدن سوند برام وصل تا دهانه رحمم باز بشه .پلاکت خونم اومده بود پایین ۹۸شده بود ادرار نداشتم یه سوزن وارد مثانه کردن تا برا ازمایش نمونه بردارن داشتم میمردم و چشام تاری میدید دکتر اومد ساعت ۶عصر بود معاینه کرد دید آب دور بچه نیس و خون ریزی داخلی کرده بودم البته بگم سونو گرافی کع رفته بودم آب دورش کم بود .دکتر سری گفت اتاق عمل آماده کنید مریض اورژانسی هس منو فورا بردن اتاق عمل و بچمو تو ۱۰دقیقه بدنیا اوردن دیگه دردام یادم رفت با دیدن دخترم😍تو اتاق عمل ۴۰دقیقه طول کشید تا بقیه کردن ومنو بردن بخش و دکتر اومد رو شکمم فشار داد و خون ریزی شدید کردم خلاصه داشتم با هر فشار رو شکمم داد میزدم تورو خدا زور نزنید .همه دکترا ریختن روسرم و آمپول قرص سرم برام وصل کردن داشتم شدید میلرزیدم ومنو بردن یه اتاق مخصوص و من چند ساعت مثل بید میلرزدیم و از ساعت ۹شب تا ۶صبح سنگ رو شکمم بود شیر هم نداشتم به بچه بدم تا صبح درد کشیدم .خلاصه واقعا سخت ترین تجربه درد تو زندگیم بود ولی با اومدن دخترم همه چی رو فراموش کردم🥹
مامان سید ماهان💙 مامان سید ماهان💙 ۲ ماهگی
#تجربه_زایمان_من
دیگه داشت ۴۱ هفته ام میشد درد نمیومد سراغم
دوبار ان اس تی دادم خداروشکر همه چی اوکی بود
آخرین ان اس تی معاینه ام کردن گفتن یک سانتی برو خونه فردا بیا اون روز اومدم خونه کلی ورزش کردم روز بعدش بستری شدم ۲۷ آذر ساعت ۳ بعد از ظهر دیگه رفتم اونجا بازم همون یک سانت بودم واسم سوند رحمی گزاشتن تا کمک کنه ب سوند ام یه سرم وصل کردن برای نرم شدن در کنارش دوبار شیاف گل مغربی گزاشتن بعد ۶ ساعت سوند رو دفع کردم بازم درد نداشتم یه سرمم ب دستم زدن داخل سرم امپول فشار بود فکنم دیگه دکترا خندشون گرفته بود درد نیومده بود سراغم میگفتن دوس داری بیا بریم سزارین😂 من میگفتم نه میخام طبیعی بیارم
خلاصه ساعت ۱۰ شب اومدن کیسه ابمو پاره کردن دیگه کم کم درد اومد سراغم تا ۴ سانت شدم گفتن پاشو ورزش کن من انقد خسته بودم کل تایم ورزش هی چرت میزدم😅 چشامو بسته بودم رو توپ قر میدادم البته دیگه دردم داشتم برای کمتر شدن دردام اکسیژن بهم وصل کردن حالا این وسط هی دستشوییم می‌گرفت 😂🤦🏻‍♀
خلاصه ساعت ۴ صبح رفتم رو تخت ورزش تموم کردم دردام شدید شد و ساعت ۵ صبح بالخره این انتظار سخت ب پایان رسید و پسرمو گزاشتن تو بغلم واقعا اون لحظه رو با دنیا عوض نمیکنم خیلی شیرین بود🥹