۴ پاسخ

من‌ک‌انگار تو‌این یسال ده سال پیرار شدم
چشام‌گود افتاده دستو‌پاهام انقدری زبر شده یه مرطوب کننده تم نمیزنم
یعنی دیگ نا ندارم
خیلی ناراحتم
ابروهام عین دوره قاجار میش ب زور موچین برمیدارم
منیک همیشش مرتب بودم

منم مث توام عزیزم با رژیم پروتئین گاوی دیگه جر خوردم دوس دارم یه دستشویی راحت برم میاد در دستشویی گریه میکنه ک میگم آمدم نخواستیم

۹ ماهه حموم رفتنم نیم ساعت طول نکشیده شمام اینجوریین

آره واقعا سخته من سعی میکنم دو ساعت زودتر آز دخترم بیدار بشم همینطوری که غذا درست میکنم موهامو شونه میکنم و...

سوال های مرتبط

مامان شاه پسر⁦❤️⁩ مامان شاه پسر⁦❤️⁩ ۱۱ ماهگی
بیاین یه درد دل کنم باهاتون بچها من پسرم از تایمی که به دنیا اومد تا دوماه نیم کلا شیر خودمو دادم کلا اینو میگم خیلی پسرم اذیت میکرد همه اطرافیان تو مهم راه میرفتم از بدو تولد پسر هی میگفتن سیرت کمه سیر نمیشه هی میگفتن مخصوصا مادر شوهرم به زور شیر خشک گرفتن اگه شیر من برای پسرم کافی نبود چجوری ۲۶۰۰ بود با شیر خودم شد ۵کیلو ؟؟؟اقا خلاصه شیر خشک گرفتن من باز نمی‌دادم فقد شیر خودم ۱۲ شب یه شیشه ۱۲۰ میدادم وسلام میرف تا ۱۲ شب فرداش کلا ماهی بدون شیر خشک همسرم غر میزد شیر خشک بده فلان ۴ماهگی پسرم من مجبور شدم عمل کنم صفرام تا بیست روز نتونستم شیر درست حسابی بدم پسرم بیشتر کشش به شیر خشک گرف باز من دادم بهش تا ۷ ماهگی شیر دادم بعدشم دندون درآورد گاز میگیره نمیخوره اصلا همسرم غر میزنی تو به این بچه شیر ندادی مادر خوبی نیستی فقد شیر خشک میگی منم میگم ۶ ماه که شیر دادم میگه نه فلان دلم گرفته از دست این حرفاش میگه یوقت به شاهان نگی شیرکوه حلالیت نمیکنم اصلا شیر ندادی به بچه تو من چی بگم به این ادم؟؟
مامان زینب😍🫀✨ مامان زینب😍🫀✨ ۱۰ ماهگی
من خیلی مامان بدیم😭
گاهی وقتا با خودم میگم چرا یه بچه ی معصوم و بی زبون رو به دنیا آوردم وقتی نمیتونم باهاش درست رفتار کنم😭😭
من غریبم و خانواده ی خودم و همسرم شهرستانن و دست تنهام
از یه طرفم چهار پنج ماهه یه مشکلی پیش اومده تو زندگیمون خیلی اوضاع روانیمون به هم ریخته و هرکسی زنگ میزنه به اسم احوال پرسی کلی بهم تیکه میندازن و اذیتم میکنن
امشب خیلی حالم بد شد و از داخل مغزم داشت از این همه فکر و خیال و فشار عصبی منفجر میشد ، دخترم رو خوابوندم اومدم بذارمش سر جاش بیدار شد یه کم جا به جا شد و یه کلی بالا آورد روی پتوش منم یکدفعه نشوندمش و با صدای بلند دعواش کردم و پتوش رو برداشتم بردم توی پذیرایی پاک کردم با دستمال ، زینب داشت گریه میکرد بلند بلند میگفت ماما😭😭😭اومدم تو اتاق دیدم چهار دستو پا اومده پشت سرم تا در اتاق و همش با گریه میگفت ماماااا😭 بغلش کردم و خوابوندمش و بوسش کردم ، الان کلیییی گریه کردم و حالم بده ، نگله که به صورتش میکنم از خودم متنفر میشم😭😭😭💔💔💔